bet

/ˈbet//bet/

معنی: شرط، موضوع شرط بندی، نذر، شرط بستن
معانی دیگر: مخفف: بین، میان، مابین، شرطبندی کردن، قمار کردن (wager هم می گویند)، چیزی که سر آن شرطبندی شود، (شخص یا چیز) موفق شونده، به مراد رسان، مبلغ یا جایزه ی شرطبندی، رجوع شود به: beth، شرط (بندی)، موضوع شرط بندی، شرط بستن، نذر زمان گذشته ساده فعل bet قسمت سوم فعل bet

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bets, betting, bet, betted
(1) تعریف: to agree to give up (usu. money) to another person if one's prediction of some future result does not occur.
مترادف: gamble, lay, stake, wager
مشابه: hazard, pledge, risk, venture

- I bet five dollars on that horse.
[ترجمه سحر] من پنج دلار برای اون اسب شرط بندی کردم
|
[ترجمه محمد حیدری] رو اون اسب پنج دلار شرط می بندم
|
[ترجمه امیررضا فرهید] من روی آن اسب پنج دلار شرط بندی کردم.
|
[ترجمه Bardia1373] من پنج دلار شرط میبندم روی آن اسب
|
[ترجمه نیکو] من پنج دلار روی آن اسب شرط بستم
|
[ترجمه آرا] من پنج دلار روی آن اسب شرط بستم.
|
[ترجمه هستی فراهانی] من برای آن اسب پنج دلار شرط میبندم.
|
[ترجمه گنج جو] رو اون اسبه پنج دلار شرط می بندم که برنده میشه.
|
[ترجمه گوگل] من روی آن اسب پنج دلار شرط بندی کردم
[ترجمه ترگمان] من روی اون اسب پنج دلار شرط می بندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to engage with another in such an agreement to give (usu. money).
مترادف: wager
مشابه: gamble, pledge

- We bet five dollars on the game.
[ترجمه نیلا] ما پنج دلار برای این بازی شرط بندی کردیم
|
[ترجمه محمد حیدری] ما رو بازی پنج دلار شرط می بندیم.
|
[ترجمه گوگل] ما پنج دلار روی بازی شرط بندی کردیم
[ترجمه ترگمان] شرط می بندم پنج دلار در بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to feel sure or confident without knowing (something) as a fact.

- I bet that they will cancel the game because of this rain.
[ترجمه Bahar_farzin46613] من شرط میبندم که این بازی رو بخاطر بارون کنسل میکنن
|
[ترجمه استاد پارسا] من یقین دارم این بازی به خاطر باران برگذار نمیشود
|
[ترجمه mobin] من یقین دارم این بازی به دلیل باران کنسل میشود.
|
[ترجمه سبحان] من شرط میبندم که آنها بازی را بخاطر باران لغو میکنند
|
[ترجمه گوگل] شرط می بندم که به خاطر این باران بازی را لغو کنند
[ترجمه ترگمان] شرط می بندم که به خاطر این باران بازی را لغو خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I bet you're tired after all that work in the yard.
[ترجمه گوگل] شرط می بندم بعد از این همه کار در حیاط خسته شده اید
[ترجمه ترگمان] شرط می بندم بعد از اون همه کار توی حیاط خسته شدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: you bet
• : تعریف: to make or place a bet (often fol. by "on").
مترادف: gamble, game, lay, wager
مشابه: dice, play, speculate

- Do you ever bet on the horses?
[ترجمه .] ایا تا حالا روی اسب ها شرط بستی
|
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال روی اسب ها شرط بندی می کنید؟
[ترجمه ترگمان] تا حالا روی اسب ها شرط بستی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an instance of betting.
مترادف: gamble, wager
مشابه: ante, speculation

- This was my first bet, and I lost.
[ترجمه Tara] این اولین شرط من بود و من ان را باختم
|
[ترجمه گوگل] این اولین شرط من بود و باختم
[ترجمه ترگمان] این اولین شرط من بود و من باختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: stake; wager.
مترادف: pot, stake, wager
مشابه: ante

- My bet on the race was small.
[ترجمه گوگل] شرط من روی مسابقه کم بود
[ترجمه ترگمان] شرط من روی مسابقه کوچک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: anything that is the subject of a bet.
مترادف: wager
مشابه: chance, risk, speculation, venture

- His horse is a sure bet in the next race.
[ترجمه گوگل] اسب او یک شرط مطمئن در مسابقه بعدی است
[ترجمه ترگمان] اسب او مطمئنا در مسابقه بعدی شرط بسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bet one's bottom dollar
(امریکا - خودمانی) هست و نیست خود را شرطبندی کردن

2. bet your boots
(عامیانه) مطمئن بودن،اطمینان داشتن

3. i bet it will rain tonight
شرط می بندم امشب باران بیاید.

4. you bet you!
(عامیانه) اختیار دارید!،محققا،حتما،عیبی ندارد

5. a safe bet
قمار دارای احتمال برد زیاد،کاری که پیامد آن به احتمال زیاد خوب خواهد بود

6. to lay a bet
شرط بستن

7. to take a bet
شرط بندی (قبول) کردن

8. he has hedged his bet by betting on more than one horse
او با شرطبندی روی بیش از یک اسب از خود در مقابل باختن حمایت کرده است (امکان برد و باخت خود را کمتر کرده است).

9. he is the best bet for the job
او بیشترین شانس را برای (به دست آوردن) این شغل دارد.

10. this team is a poor bet
این تیم فوتبال ارزش شرطبندی را ندارد.

11. Hark at him! I bet he couldn't do any better.
[ترجمه گوگل]به او لج کن! شرط می بندم که او نمی توانست بهتر از این انجام دهد
[ترجمه ترگمان]به او گوش بدهید! شرط می بندم بهتر از این نمی تونه کاری بکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'd bet to take the happiness of this life, how do you be willing to let me lose.
[ترجمه گوگل]شرط می بندم که خوشبختی این زندگی را بگیرم، چطور حاضری اجازه بدهی من ببازم
[ترجمه ترگمان]من شرط می بندم که سعادت این زندگی را از دست بدهم، چه طور دلت می خواهد مرا از دست بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Any investment in shares is a bet on an unknowable future flow of profits.
[ترجمه گوگل]هر سرمایه گذاری در سهام شرط بندی بر روی جریان غیرقابل شناخت سود در آینده است
[ترجمه ترگمان]هر گونه سرمایه گذاری در سهام، شرط روی جریان یک جریان آتی قابل شناخت در آینده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You have to be over 16 to bet.
[ترجمه گوگل]برای شرط بندی باید بالای 16 سال باشید
[ترجمه ترگمان] باید روی ۱۶ تا شرط ببندی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I'm going to place a bet on that white horse.
[ترجمه امیررضا] من میروم به آن مکان تا شرط ببندم روی آن اسب سفید
|
[ترجمه گوگل]من می خواهم روی آن اسب سفید شرط ببندم
[ترجمه ترگمان]من روی اون اسب سفید شرط می بندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Jockeys are forbidden to bet on the outcome of races.
[ترجمه گوگل]جوکی ها از شرط بندی بر روی نتیجه مسابقه ممنوع هستند
[ترجمه ترگمان]Jockeys برای شرط بندی بر نتیجه مسابقه منع شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شرط (اسم)
qualification, article, agreement, vow, term, condition, bet, if, clause, provision, stake, reservation, limitation, modality, proviso

موضوع شرط بندی (اسم)
bet

نذر (اسم)
vow, bet

شرط بستن (فعل)
gage, gauge, bet

تخصصی

[ریاضیات] شرط بستن، شرط بندی

انگلیسی به انگلیسی

• american cable television channel which broadcasts shows of interest to african americans
wager; gamble, stake
place a wager; gamble
if you bet on a future event, you make an agreement with someone which means that you receive money if you are right about what happens, and lose money if you are wrong.
if you say `i bet' that something is true or will happen, you mean that you are very sure that it is true or will happen.
see also betting.
you say `you bet' as an emphatic way of saying `yes', or to emphasize a statement; an informal expression.
if you say `don't bet on' something, or `i wouldn't bet on' something, you mean that you think it is unlikely to happen or be true.
if you tell someone that something is a good bet or their best bet, you are advising them about what they should do or choose.
if you say that something is a good bet or a safe bet, you mean that you think it is very likely to happen or be true.
among; intermediate space or interval

پیشنهاد کاربران

شرط بستن. گرو، شرط ( بندی ) ، موضوع شرط بندی، نذر، شرط
کلمه ای مختصر برایتوافق با چیزی یا تایید؛ قبوله، باشه
However, if you are replying to someone else's statement with i'll bet, this indicates that you do not believe it.
ایده
آپشن option
انتخاب
قبوله - که اینطور
مثال :
Cheetah: so you're not going to pay me for babysitting your child? Bet
- انتخابی که با در نظر گرفتن احتمالات انجام می شود
- به خطر انداختن نتیجه یک موضوع یا عملکرد یک فرد
امید بستن به ، خاطر جمع بودن به ، تکیه کردن به .
گزینه، ایده، انتخاب، فرصت
1. شرط
2. شرط بستن/ قمار کردن lay a bet
3. گزینه و انتخاب مناسب
the central market would be
a good bet if you want to buy a cheap cellphone
فروشگاه مرکزی انتخاب خوبی خواهد اگر قصد داری که موبایل ارزان قیمتی بخری
نگاه کنید بعضیا میگن معنی مطمئن باشه میده ولی اینجور نیست درواقعا برارید براتون یه جمله بیارم
I bet she don't come
اینجا میگید من مطمئنم که نمیات ؟
این درست نیست درواقع داره میگه من شرط میبندم نمیات ولی واقعا شرط نمیبنده که منظور مطمئنه
ولی شما نباید بگید مطمئن
آزمون و خطا
ورود به رمز ارز
علاوه بر این ها درمکالمه برای اینکه نشون بدیم احساس و حرف طرفو فهمیدیم استفاده میشه
I bet
مثل I see, I got
I bet
حاضرم شرط ببندم - حاضرم قسم بخورم ( در مواقعی که نمی خواهی از واژه ی شرط استفاده کنیم )
شرطیدن سره چیزی.
شرطبندیدن.
ااز این همین فعل گرفته شده
شرط بستن، شرط بندی
این بت اون سایت بت نی؟؟؟
اطمینان داشتن . مطمئن بودن . یقین داشتن😐
[کسب وکار] شرط بندی تجاری

I bet you haven't got a rocket on your van
من شرط می بندم یه سفینه ها موشک توی ونت نداری
به معنی شرط بستن
( به یک معنی ) شرط موفقیت آفرین
اگه فعل است میشود اطمینان داشتن
این کلمه اگر فعل باشد یعنی اطمینان داشتن، مطمئن بودن
تعریف:be sure ( کتاب supplementary )
یعنی مطمئنم
Dont bet on it
اطمینان نداشته باش
اگر بصورت فعل اومد معنای قمار کردن میده
ex:i bet $1000 on result of this match
من سر نتیجه ای این بازی ۱۰۰۰ دلار می بندم
و اگر بصورت noun اومد یعنی انتخاب یا پیشنهادمیده
ex:the train might be a better bet

یقین داشتن
کسی که مطمئن است چیزی رخ می دهد چنین اصطلاحی را به کار می برد و نه به صورت عمل بلکه فقط به صورت گفتار می گوید I bet یعنی من شرط می بندم که. . .
که خیلی از ما معمولا توی زندگی مان و البته تنها به صورت گفتار چنین اصطلاحاتی را به کار میبریم.
متشکرم 🌸🍃
شرط بستن
be sure
شرط و شروط قرار دادن
یقین داشتن، اطمیمان داشتن
گزینه مطلوب ( در مکالمه )
Your best bet
بهترین گزینه برای شما
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس