base on

انگلیسی به انگلیسی

• establish on, support on, found on (e.g., "he bases his theory on experience")

پیشنهاد کاربران

وابسته کردن به. . .
بر اساس
مبتنی بودن بر
پایه گذاری کردن بر. . ، بنانهادن بر . .
بنای چیزی را بر روی چیز دیگری گذاشتن
بر پایه چیزی بودن، متکی بودن بر، ( وا ) بسته بودن به، استوار بودن بر، اتکا/تکیه داشتن بر، بنا نهادن
پایه گذاری کردن
براساس ، بر مبنای
مبتنی بودن بر، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن ( بنیاد نهادن )

بپرس