buy

/ˈbaɪ//baɪ/

معنی: خرید، خریداری، ابتیاع، خرید کردن، تطمیع کردن، خریدن، خریداری کردن
معانی دیگر: ابتیاع کردن، (مجازی) به دست آوردن، رشوه دادن، خریدن اشخاص با پول، (امریکا - خودمانی) پذیرفتن، معامله، (عامیانه) خرید جنس خوب و ارزان، (قدیمی - الهیات) سعادت ابدی بخشیدن، رهانیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: buys, buying, bought
(1) تعریف: to obtain in exchange for money; purchase.
مترادف: purchase
مشابه: acquire, gain, obtain, procure

- We need to buy some milk at the store.
[ترجمه دیبا] ما نیاز داریم مقداری شیر از فروشگاه بخریم
|
[ترجمه K] ما باید مقداری شیر از فروشگاه بخریم.
|
[ترجمه Mostafa] ما نیاز داریم از فروشگاه مقداری شیر بخریم.
|
[ترجمه ستایش] ما نیاز به خریدن مقداری شیر از فروشگاه داریم
|
[ترجمه ه] ما نیاز به خرید شیر در فروشگاه داریم
|
[ترجمه سادات] ما نیاز به خرید مقداری شیر در فروشگاه داریم.
|
[ترجمه محمد] باید مقداری شیر از فروشگاه بخریم
|
[ترجمه گوگل] باید مقداری شیر از فروشگاه بخریم
[ترجمه ترگمان] ما باید مقداری شیر در فروشگاه بخریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She bought him a nice watch for Christmas.
[ترجمه گوگل] او یک ساعت خوب برای کریسمس برای او خرید
[ترجمه ترگمان] براش یه ساعت خوب برای کریسمس خریده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to obtain by way of trade or exchange.
مشابه: acquire, gain, obtain, purchase

- The candidates are just buying votes with these campaign promises.
[ترجمه اصقر] نامزد کیر می خوره
|
[ترجمه گوگل] کاندیداها با این وعده های تبلیغاتی فقط دارند رای می خرند
[ترجمه ترگمان] نامزدها تنها با وعده های انتخاباتی خود را می خرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) to accept as valid; believe.
مترادف: accept, believe, swallow
مشابه: adopt, agree, confirm, credit, esteem, value

- I won't buy that excuse.
[ترجمه 🌹🌹] این بهانه ها خریدار ندارد
|
[ترجمه گوگل] من آن بهانه را نمی خرم
[ترجمه ترگمان] من این بهانه را نخواهم خرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to give a bribe to.
مترادف: blackmail, bribe, pay off
مشابه: fix, grease someone's palm

- They have enough money and power to buy politicians.
[ترجمه گوگل] آنها پول و قدرت کافی برای خرید سیاستمداران دارند
[ترجمه ترگمان] آن ها پول و قدرت کافی برای خرید سیاستمداران دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: buy off
• : تعریف: to be a purchaser of goods and services.
مشابه: trade, treat

- He's always buying, and I'm always trying to save.
[ترجمه ستایش] او همیشه میخرد و من همیشه تلاش میکنم که ذخیره کنم
|
[ترجمه گوگل] او همیشه در حال خرید است و من همیشه سعی می کنم پس انداز کنم
[ترجمه ترگمان] اون همیشه خرید می کنه و من همیشه سعی می کنم نجاتش بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She travels often because she buys for the department store where she works.
[ترجمه گوگل] او اغلب سفر می کند زیرا برای فروشگاه بزرگی که در آن کار می کند خرید می کند
[ترجمه ترگمان] او اغلب به این دلیل سفر می کند که برای فروشگاه بخش که در آنجا کار می کند، خرید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of purchasing.
مترادف: purchase, sale
مشابه: acquisition, bargain, investment

- That was a buy that we really couldn't afford.
[ترجمه گوگل] این خریدی بود که ما واقعاً توان پرداخت آن را نداشتیم
[ترجمه ترگمان] این چیزی بود که ما نمی توانستیم از عهده این کار بر بیاییم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something bought or intended for buying.
مترادف: commodity, purchase
مشابه: bargain, goods, merchandise, wares

- The car was a good buy.
[ترجمه اشک] ماشین خرید خوبی بود
|
[ترجمه ساغر] ماشین خوبی خریدی.
|
[ترجمه نازلی] ماشین خوب خرید
|
[ترجمه سمیرا] خرید ماشین خوب بود
|
[ترجمه گوگل] ماشین خرید خوبی بود
[ترجمه ترگمان] ماشین خرید خوبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. buy a pig in a poke
ندیده خریدن (یا ازدواج کردن و غیره)،با بی اطلاعی کاری را انجام دادن

2. buy in
1- سهم (در چیزی) خریدن 2- (در حراج و مزایده) خریدن جنس توسط خود فروشنده (چون قیمت های پیشنهادی کافی نیست) 3-(خودمانی) پول دادن (برای عضویت یا شرکت در کاری) 4- (برای روز مبادا) خریدن

3. buy off
رشوه دادن

4. buy out
یک جا خریدن،کلیه ی موجودی را خریدن،کلا خریدن،سهم کسی را خریدن

5. buy time
(در مقابل کاری یا چیزی) وقت اضافه به دست آوردن

6. buy up
کلیه ی موجودی را خریدن،(در نتیجه ی خرید) تمام کردن یا شدن

7. i'll buy a horse for mehri
یک اسب برای مهری خواهم خرید.

8. to buy a thing blind
چیزی را ندیده خریدن

9. to buy something on the nod
چیزی را نسیه خریدن

10. bulk buy
عمده خریدن،یکجا خریدن

11. customers can buy refrigerators on credit
مشتریان می توانند یخچال را نسیه بخرند.

12. i can't buy this excuse
این بهانه را نمی توانم بپذیرم.

13. i neither buy nor sell
نه می خرم نه می فروشم.

14. i will buy it regardless of cost
بدون در نظر گرفتن قیمت آن را خواهم خرید.

15. i will buy the book
کتاب را خواهم خرید.

16. if you buy this house, you'll regret it
اگر این خانه را بخری پشیمان خواهی شد.

17. let me buy you a drink
اجازه بدهید برایتان مشروبی بخرم.

18. money can't buy good health
پول سلامتی نمی آورد (نمی خرد).

19. people who buy land now will clean up when the prices go up
کسانی که حالا زمین بخرند،وقتی قیمت ها بالا برود سود کلان خواهند برد.

20. we must buy furniture for our new house
ما باید برای خانه ی جدیدمان مبلمان بخریم.

21. you can't buy love, however rich you are
هرچقدر هم که پولدار باشی عشق را نمی توانی بخری.

22. an offer to buy our house
پیشنهادی برای خرید خانه ی ما

23. he intends to buy a house
او قصد دارد یک خانه بخرد.

24. i forgot to buy milk, so i had to make another trip to the grocery
یادم رفت شیر بخرم لذا مجبور شدم یک دفعه ی دیگر به بقالی بروم.

25. nip out and buy a newspaper!
بپر برو یک روزنامه بخر!

26. she tried to buy off the police
سعی کرد به پلیس رشوه بدهد.

27. the refusal to buy is a sanction which will awaken price gougers
خودداری از خرید تحریمی است که گران فروشان را بیدار خواهد کرد.

28. they had to buy the weapons they needed at an exorbitant price
آنها مجبور شدند سلاح های مورد نیاز خود را به بهای گزاف خریداری کنند.

29. they offered to buy my interest in the company
آنها پیشنهاد کردند که سهم مرا در شرکت بخرند.

30. they tried to buy time by lengthening the negociations
آنان کوشیدند با کش دادن مذاکرات وقت اضافی به دست آورند.

31. you can also buy bread ready cut
نان را می توان به صورت از پیش بریده هم خرید.

32. a good (or bad) buy
معامله ی مقرون به صرفه (یا ضرر)،خرید خوب (بد)

33. can you afford to buy this mansion?
آیا قدرت خرید این کاخ را دارید؟

34. he cannot afford to buy it
توان خریدش را ندارد.

35. he convinced me to buy that carpet
او مرا متقاعد کرد که آن قالی را بخرم.

36. he is looking to buy a new house
او در صدد خرید یک خانه ی جدید است.

37. i wonder who will buy the house
کنجکاو هستم که چه کسی خانه را خواهد خرید.

38. our decision not to buy your painting is no reflection on the quality of your work
تصمیم ما راجع به نخریدن نقاشی شما ربطی به کیفیت کار شما ندارد.

39. she popped out to buy a newspaper
پرید رفت روزنامه بخرد.

40. she was burning to buy that blue dress
خیلی دلش می خواست آن پیراهن آبی را بخرد.

41. they have offered to buy all of the dishes in one lump
آنها پیشنهاد کرده اند که همه ی ظرف ها را یکجا بخرند.

42. they hijack customers to buy unneccessary insurance
آنان مشتریان خود را مجبور می کنند که بیمه ی غیرضروری بخرند.

43. he advised them not to buy a house
به آنها توصیه کرد که خانه نخرند.

44. he had the right to buy the house but he opted out
او حق خرید خانه را داشت ولی از حق خود گذشت (از حق و غیره).

45. he is not able to buy the house
او استطاعت خرید خانه را ندارد.

46. our double-barreled desire is to buy products that are inexpensive and good
خواست دوگانه ی ما آن است که محصولات ارزان و خوب بخریم.

47. people rushed to stores to buy food
مردم برای خرید خواروبار به فروشگاه ها هجوم آوردند.

48. people were queuing up to buy sugar
مردم برای خرید شکر در صف می ایستادند.

49. she sent her son to buy apples
پسرش را فرستاد که سیب بخرد.

50. this rug was quite a buy
این فرش خرید کاملا خوبی بود.

51. after the fire, she had to buy a new wardrobe
پس از آتش سوزی مجبور شد رخت و لباس تازه بخرد.

52. he was poor and could not buy norooz clothing for his family
او مستمند بود و نمی توانست برای خانواده اش لباس نوروز بخرد.

53. they have pooled their money to buy a bus
آنها پول های خود را روی هم گذاشته اند که یک اتوبوس بخرند.

54. this car is past it; let's buy a new one
این اتومبیل دیگر به درد نمی خورد; بیا یک اتومبیل نو بخریم.

55. through advertising, they convince people to buy
با تبلیغ،مردم را راغب به خرید می کنند.

56. health is a blessing that money cannot buy
سلامتی موهبتی است که با پول نمی توان خرید.

57. please be ruled by me and don't buy that house
خواهش می کنم به حرفم گوش بده و آن خانه را نخر.

58. she had to scrimp all year to buy a car
تمام سال صرفه جویی کرد تا ماشین بخرد.

59. the married couple compromised on whether to buy a rug or a car
زن و شوهر در مورد خرید فرش یا اتومبیل با هم توافق کردند.

60. upon further reflection i decided not to buy the house
پس از تفکر بیشتر تصمیم گرفتم خانه را نخرم.

61. we don't have enough money to bulk buy our food
ما آن قدر پول نداریم که مواد غذایی خود را به طور عمده خریداری کنیم.

62. we jollied him along and made him buy us ice cream
با چرب زبانی او را واداشتیم که برایمان بستنی بخرد.

63. " i am not so rich as to buy cheap things " is a paradox
آنقدر پولدار نیستم که چیزهای ارزان بخرم یک ناسازه است.

64. a sample of the cloth i want to buy
مسطوره ی پارچه ای که می خواهم بخرم

65. she capriciously decided to sell the house and buy jewellery
او از روی هوسبازی تصمیم گرفت که خانه را بفروشد و جواهر بخرد.

66. they will have to stint themselves for months to buy a bicycle
برای خریدن یک دوچرخه مجبور خواهند بود ماه ها صرفه جویی کنند.

67. you're always cadging cigarettes from me! why don't you buy your own?
همیشه از من سیگار می گیری ! چرا خودت نمی خری ؟

68. i put the car in park and jumped out to buy a newspaper
ماشین را توی دنده ی پارک گذاشتم و پریدم بیرون که یک روزنامه بخرم.

69. the contract included a clause according to which he could buy the house back at the original price
قرارداد حاوی ماده ای بود که طبق آن او می توانست خانه را دوباره به قیمت اولیه بخرد.

70. this car is such a piece of junk that nobody will buy it
این اتومبیل آنقدر قراضه است که هیچ کس آن را نخواهد خرید.

مترادف ها

خرید (اسم)
buy, purchase, procurement

خریداری (اسم)
buy, purchase, procurement

ابتیاع (اسم)
buy, purchase

خرید کردن (فعل)
procure, buy, shop, purchase, invest, make a purchase

تطمیع کردن (فعل)
allure, bribe, buy, buy off

خریدن (فعل)
procure, buy, shop, bargain, purchase, invest, make a purchase

خریداری کردن (فعل)
buy, shop, bargain, purchase

تخصصی

[صنعت] خریدن، خریداری کردن، ابتیاع

انگلیسی به انگلیسی

• purchase; something purchased at a cheap price
purchase, obtain by paying money
if you buy something, you obtain it by paying money for it.
if you say that something is a good buy, you mean that it is of good quality and can be bought cheaply.
see also bought.
when someone buys into a business or organization, they buy part of it, often in order to gain some control over it.
if you buy someone off, you give them money or something else to stop them acting against you.
if you buy someone out, you buy their share of something that you previously owned together.
if you buy up land or property, you buy large quantities of it, or all of it that is available.

پیشنهاد کاربران

خرید کردن
مثال: She wants to buy a new car.
او می خواهد یک ماشین جدید بخرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
باور نمیکنم، موافق نیستم، تو کتم نمیره
Sina said that his new girlfriend is a super model but i don't buy that for a second.
فعل buy به معنای خرید کردن
فعل buy به معنای خرید کردن است و کاربردهای زیر را دارد:
- فعل buy یعنی به دست آوردن چیزی در ازای پرداخت پول. مثلا:
?where did you buy that dress ( آن پیراهن را از کجا خریدی؟ )
...
[مشاهده متن کامل]

- فعل buy می تواند دو مفعول بگیرد مانند: چیزی را از کسی خریدن، برای کسی چیزی خریدن. مثلا:
he bought me a new coat ( او برای من یک پالتوی جدید خرید. )
he bought a new coat for me ( او پالتوی جدیدی برای من خرید. )
- فعل buy می تواند به طور کلی به چیزی خریدن هم اطلاق کند. مثلا:
five pounds doesn't buy much nowadays ( این روزها با پنج پوند نمی توان چیز زیادی خرید. )
- فعل buy یک معنی استعاری هم دارد و اشاره به این دارد که یک فرد را نمی توان با رشوه دادن راضی کرد. مثلا:
he can't be bough ( نمی شود او را با پول خرید. )
منبع: سایت بیاموز

ملیکا 1221
The third - person singular simple present form of buy is buys
برای سوم شخص باید بگیم بایز !
میتونیم بگیم :
He buys a car
او یک ماشین می خره !
یا
He bought a car
او یک ماشین خرید !
@لَنگویچ

واژه ی buy انگلیسی به معنی خرید کردن، خریدن و. . .
با واژه ی" بیع "عربی به معنی معامله و خرید و فروش و معامله کردن سنجیدنی است.
باور کردن
خریدن . خرید کردن. خریداری کردن.
buy
آن گونه که آشکار است هم ریشه با واژه ی به نمایان اَرَبی
بِیع = buy ( بای ) = خَریدن
باید پژوهیده شود که آیا وامواژه است!
خرید کردن : Buy
مثال :
خریدن نان.
. Buy bread
خریدن
I'm thinking too much about buying a new car
من به خریدن ماشین جدید خیلی فکر میکنم 🕰🕰🕰
Buy:
( خودمونی ) تو کت کسی رفتن ( منظور باور کردن چیزی که معمولا باورکردنی نیست. )
Macmillan:👇👇👇👇
to believe or accept something, especially something that is unlikely to be true or reasonable.
...
[مشاهده متن کامل]

Eg: ‘It’s her birthday, but I told her I had to work late. ’ ‘She’ll never buy that�.
تولدشه ولی من بهش گفتم که مجبور بودم تا دیروقت کار کنم. اون اصلا تو کتش نمیرفت.
Eg: She'll never buy that story about you getting lost!�
اون داستانی که تو گم شدی تو کتش نمیره

Buy:
باور کردن ( معمولا چیزی که درست بودن و معقول بودنش بعید به نظر میاد )
Macmillan:👇👇👇👇
to believe or accept something, especially something that is unlikely to be true or reasonable.
...
[مشاهده متن کامل]

Eg: I'm not buying any of that nonsense.
من اون چرندیات رو باور نمیکنم.
Eg: I don't buy it.
باورم نمیشه.

I do not think I'm going to buy it
فکر نمی کنم قصد خرید آن را داشته باشم
خریدن. . . . خریداری کردن
متضاد : sell
قبول کردن، پذیرفتن
سوداگری
به معنای خرید
در ادبیات قدیم به معنای کشتن کسی است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس