brunt

/ˈbrənt//brʌnt/

معنی: ضربه، بار، لطمه
معانی دیگر: اثر ضربه یا حمله، بیشترین فشار یا سختی هر چیزی، (در مورد تحمل مشقت یا حمله و غیره) بخش عمده، سنگینی، (در اصل) ضربه ی شدید، حمله ی شدید، فشار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the main part of a force or stress.
مشابه: force, impact, majority, shock, strain, stress, thrust, violence, worst

- He took the brunt of the criticism.
[ترجمه گوگل] او بار عمده انتقادات را بر عهده گرفت
[ترجمه ترگمان] او فشار انتقاد را قبول کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The city absorbed the brunt of the bombing attack.
[ترجمه گوگل] شهر بار اصلی بمباران را تحمل کرد
[ترجمه ترگمان] این شهر فشار حمله بمب گذاری را جذب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the brunt of the attack was concentrated on the left flank of the front
لبه ی تیز حمله در جناح چپ جبهه متمرکز شده بود.

2. american soldiers bore the brunt of the casualties in the battle of the bulge
سربازان امریکایی بخش عمده ی تلفات نبرد بالج را متحمل شدند.

3. bear (or take) the brunt of
بخش عمده ی کار شاقی را به عهده داشتن،بیشتر بار چیزی را متحمل شدن

4. our factory was exposed to the full brunt of foreign competition
رقابت (کارخانه های) خارجی کارخانه ی ما را شدیدا تحت فشار گذاشته بود.

5. The brunt of her argument was directed at the trade union leader.
[ترجمه گوگل]عمده بحث او متوجه رهبر اتحادیه کارگری بود
[ترجمه ترگمان]فشار استدلال او به رهبری اتحادیه صنفی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The infantry have taken/borne the brunt of the missile attacks.
[ترجمه گوگل]نیروهای پیاده نظام بار عمده حملات موشکی را به دوش کشیده اند
[ترجمه ترگمان]این پیاده نظام فشار حملات موشکی را تحمل کرده \/ تحمل کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Young people are bearing the brunt of unemployment.
[ترجمه گوگل]بار بیکاری را جوانان به دوش می کشند
[ترجمه ترگمان]جوانان فشار بیکاری را تحمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The prime minister has taken the brunt of the criticism.
[ترجمه گوگل]نخست وزیر بیشترین انتقادات را بر عهده گرفته است
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر بارها مورد انتقاد قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Schools will bear the brunt of cuts in government spending.
[ترجمه گوگل]مدارس بیشترین کاهش هزینه های دولت را متحمل خواهند شد
[ترجمه ترگمان]مدارس فشار کاهش هزینه های دولت را تحمل خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The car took the full brunt of the explosion.
[ترجمه گوگل]خودرو تمام بار انفجار را متحمل شد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل بار دیگر شدت انفجار را به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His secretary has to bear the brunt of his temper.
[ترجمه گوگل]منشی او باید زحمات او را تحمل کند
[ترجمه ترگمان]منشی او باید فشار خلق و خوی او را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's the little people who bear the brunt of taxation.
[ترجمه گوگل]این مردم کوچک هستند که بار عمده مالیات را متحمل می شوند
[ترجمه ترگمان]این مردم کوچکی هستند که بار سنگینی مالیات را تحمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Our office bears the brunt of the work.
[ترجمه گوگل]دفتر ما بار سنگین کار را متحمل می شود
[ترجمه ترگمان]دفتر ما فشار کار را تحمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In previous downturns, blue-collar manufacturing workers bore the brunt of job losses.
[ترجمه گوگل]در رکودهای قبلی، کارگران تولیدی یقه آبی بیشترین از دست دادن شغل را متحمل شدند
[ترجمه ترگمان]در downturns قبلی، کارگران تولید یقه آبی، فشار ناشی از تلفات شغلی را تحمل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربه (اسم)
pelt, accent, emphasis, stress, impact, strike, stroke, thud, lash, acute, hook, tit, brunt, hack, flap, whop, sock, traumatism, whang

بار (اسم)
charge, burden, bar, admittance, load, cargo, restaurant, alloy, audience, loading, barroom, fruit, brunt, fardel, freight, freightage, onus, ligature, encumbrance

لطمه (اسم)
stroke, shock, brunt

انگلیسی به انگلیسی

• unexpected effort; burden of something; main force of something bad (such as a blow); violence of any contention
if someone bears the brunt or takes the brunt of something unpleasant, they suffer most of the effects of it.

پیشنهاد کاربران

ضربه، بار، فشار، سختی
the burden of something - 1
the main force/ impact of a blow, attack, . . - 2

بپرس