bouncing

/ˈbaʊnsɪŋ//ˈbaʊnsɪŋ/

معنی: پرعضله، قوی، تندرست
معانی دیگر: سالم و نیرومند، پویا، سرزنده، buxom : پرعضله، خوش بنیه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: bouncingly (adv.)
• : تعریف: full of life; healthy; vigorous.

جمله های نمونه

1. he kept bouncing the ball off the floor
مرتب توپ را به کف اتاق می زد.

2. i was bouncing my grandson on my knee
نوه ام را روی زانوی خود بالا و پایین می انداختم.

3. a winged child bouncing on his dwarfish drum
کودک بال داری که روی طبل کوچولو موچولوی خود ورجه وورجه می کرد.

4. the children were bouncing on the mattress
بچه ها روی تشک ورجه وورجه می کردند.

5. They are bouncing with health in the good weather.
[ترجمه AMIR] آنها با سلامتی کامل در هوای خوب بالا و پایین میپرند
|
[ترجمه گوگل]آنها با سلامتی در هوای خوب می پرند
[ترجمه ترگمان]آن ها در هوای خوب با سلامتی بالا و پایین می پرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We're bouncing some new ideas around.
[ترجمه گوگل]ما ایده‌های جدیدی را در اطراف خود مطرح می‌کنیم
[ترجمه ترگمان]ما برخی ایده های جدید را در اطراف مورد بحث و بررسی قرار می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The dog was bouncing with health and vitality.
[ترجمه گوگل]سگ از سلامتی و نشاط می پرید
[ترجمه ترگمان]سگ با سلامتی و سرزندگی بالا و پایین می پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The children were bouncing a ball.
[ترجمه گوگل]بچه ها توپی را پرتاب می کردند
[ترجمه ترگمان]بچه ها توپ می انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The pupils are bouncing about on the playground.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان در زمین بازی می پرند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان در زمین بازی در حال بالا و پایین رفتن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Bertha came bouncing into the room.
[ترجمه گوگل]برتا به سرعت وارد اتاق شد
[ترجمه ترگمان]بر تا وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They work by bouncing microwaves off solid objects.
[ترجمه گوگل]آنها با پرتاب امواج مایکروویو از اجسام جامد کار می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها با بالا بردن microwaves از اجسام جامد کار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The child had broken the sofa by bouncing on it.
[ترجمه گوگل]کودک با جهش روی مبل آن را شکسته بود
[ترجمه ترگمان]بچه با تکان دادن روی نیمکت، کاناپه را شکسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Stop bouncing up and down on the sofa.
[ترجمه گوگل]بالا و پایین پریدن روی مبل را متوقف کنید
[ترجمه ترگمان]بالا و پایین رفتن روی مبل را رها کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The wind was bouncing the branches of the big oak trees.
[ترجمه گوگل]باد به شاخه های درختان بلوط تنومند می زد
[ترجمه ترگمان]باد در میان شاخه های درخت بلوط بزرگ می وزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He kept bouncing up and down like a yo-yo .
[ترجمه گوگل]او مثل یک یویو مدام بالا و پایین می پرید
[ترجمه ترگمان]اون بالا و پایین می پرید و مثل یه yo بالا و پایین می پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Our work is just bouncing along now.
[ترجمه گوگل]کار ما اکنون در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان]کار ما اکنون در حال گذر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرعضله (صفت)
athletic, bouncing, brawny, muscular

قوی (صفت)
mighty, hard, solid, valid, drastic, keen, strong, fierce, heavy, formidable, stark, bouncing, brawny, stalwart, boisterous, forcible, powerful, potent, intense, violent, buxom, vigorous, hefty, stocky, forceful, lusty, high-powered, high-pressure, irresistible, stoutish, towering, two-handed, walloping

تندرست (صفت)
fit, well, bouncing, healthy, buxom, healthful, lusty

تخصصی

[نساجی] پس زدن
[ریاضیات] برگشت

انگلیسی به انگلیسی

• robust, strong, healthy
if you say that someone is bouncing with health, or if you refer to a child as a bouncing baby, you mean that they are looking very healthy.

پیشنهاد کاربران

تخس
I have two bouncing grounchildren
دو تا نوه تخس دارم
( "پرتره هنرمند در جوانی"، اثر جیمز جویس، ترجمه منوچهر بدیعی )
بالا پایین زدن توپ به زمین
اخراج، بیرون اندازی
سَرِ کِیف
( در وسایل نقلیه ) بالا و پایین پریدن وسیله نقلیه
پرشی - جهشی

بپرس