blame

/ˈbleɪm//bleɪm/

معنی: سرزنش، گناه، عتاب، اشتباه، مذمت، سب، مقصر دانستن، سرزنش کردن، لکه دار کردن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، انتقاد کردن، گله کردن، عتاب کردن
معانی دیگر: تقصیر، عیب، لغزش، عیبجویی، نکوهش، ملامت، مقصر شناختن، تقصیر کار دانستن، نکوهیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blames, blaming, blamed
عبارات: to blame
(1) تعریف: to place responsibility on for a mistake or fault.
مترادف: accuse, charge
متضاد: absolve
مشابه: fault, incriminate, inculpate, indict, take to task

- The neighbor blamed the teenagers for breaking her window.
[ترجمه MT.BN] همسایه بابت شکستن پنجره اش نوجوانان را سرزنش کرد
|
[ترجمه احمدرضا] همسایه شکستن شیشه ی او را گردن بچه ها انداخت
|
[ترجمه ahmadrezahsn] همسایه بچه ها را مقصر شکستن شیشه ی او دانست
|
[ترجمه عرفان نظمی] خانم همسایه نوجوانان را به خاطر شکستن پنجره ی او سرزنش کرد
|
[ترجمه صابر حاجی] همسایه نوجوانان را به دلیل شکستن پنجره اش سرزنش کرد.
|
[ترجمه AM] خانم همسایه نوجوانان را مقصر شکستن شیشه ی خود میدانست
|
[ترجمه گوگل] همسایه نوجوانان را به دلیل شکستن شیشه وی مقصر دانست
[ترجمه ترگمان] همسایه به خاطر شکستن پنجره هاش رو سرزنش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The team blamed its loss on bad luck.
[ترجمه پورولی] تیم باختش را گردن بد شانسی انداخت.
|
[ترجمه گوگل] این تیم دلیل باخت خود را بدشانسی دانست
[ترجمه ترگمان] این تیم شکست خود را به بخت بد نسبت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to find fault with; criticize sharply.
مترادف: criticize, fault, objurgate, rap, reprehend, reproach
متضاد: praise
مشابه: arraign, berate, castigate, censure, condemn, denounce, rebuke, reprimand, reprove, take to task, upbraid

- You're always blaming others, but you never consider your own behavior.
[ترجمه گوگل] شما همیشه دیگران را سرزنش می کنید، اما هرگز رفتار خود را در نظر نمی گیرید
[ترجمه ترگمان] تو همیشه دیگران رو سرزنش می کنی، اما هیچ وقت رفتار خودت رو در نظر نمی گیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: blamer (n.)
(1) تعریف: the act of attributing fault, guilt, or responsibility.
مترادف: accusation, reproach
مشابه: charge, condemnation, criticism, denunciation, indictment

- He regretted his blame of his assistant when he realized he'd mislaid the document himself.
[ترجمه A.A] او از اشتباهش در مورد دستیارش پشیمان شد وقتی پی برد خودش مدارک را گم و گور کرده بود
|
[ترجمه kia] وقتی متوجه شد که خودش سند را به اشتباه انداخته است، از سرزنش دستیارش پشیمان شد.
|
[ترجمه گوگل] وقتی متوجه شد که خودش سند را به اشتباه انداخته است، از سرزنش دستیارش پشیمان شد
[ترجمه ترگمان] وقتی متوجه شد که او سندی را گم کرده بود پشیمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: disapproval; condemnation.
متضاد: credit

- It wasn't his fault, but he received the blame nonetheless.
[ترجمه سهیلا سهرابی] تقصیر او نبود، ولی در هر صورت او را سرزنش کردند.
|
[ترجمه شان] این تقصیر او نبود، اما در هر صورت او مورد سرزنش قرار گرفت.
|
[ترجمه گوگل] این تقصیر او نبود، اما با این وجود او مقصر شد
[ترجمه ترگمان] تقصیر او نبود، اما به هر حال تقصیر او نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: responsibility.
مترادف: fault, liability, onus, responsibility
مشابه: burden, guilt, rap

- I accepted the blame for what happened and thought up a plan to make amends.
[ترجمه گوگل] من مقصر آنچه اتفاق افتاد را پذیرفتم و برنامه ای برای جبران آن اندیشیدم
[ترجمه ترگمان] به خاطر اتفاقی که افتاد، تقصیر را قبول کردم و برای جبران آن فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. don't blame it on others!
تقصیر را به گردن دیگران میانداز!

2. whose blame is it then?
پس تقصیر کیست ؟

3. throw blame on someone
تقصیر را به گردن کسی گذاشتن

4. free from blame
بی تقصیر

5. to apportion blame
تقصیر هر کسی را معلوم کردن

6. be to blame
تقصیر داشتن،مقصر بودن

7. don't lay the blame on me!
تقصیر را گردن من نینداز!

8. to put the blame on
مقصر قلمداد کردن

9. he is solely to blame
فقط باید او را مقصر دانست.

10. to follow praise with blame
پس از تعریف تکذیب کردن

11. don't try to pin the blame on me!
سعی نکن تقصیر را به گردن من بگذاری !

12. he shouldered all of the blame
او همه ی تقصیرها را به گردن گرفت.

13. she thinks they are to blame and i concur
او فکر می کند که آنها مقصرند و من با او هم عقیده ام.

14. she tried to put the blame on me
کوشید تقصیر را گردن من بیاندازد.

15. he never said a word of blame against me
هرگز کلامی به عیب جویی از من ادا نکرد.

16. she was trying to shift the blame to her sister
او سعی میکرد تقصیر را متوجه خواهرش بکند.

17. the housing shortage is partly to blame for the high rents
علت بالا بودن اجاره تا حدی به خاطر کمبود خانه است.

18. you bear a portion of the blame
بخشی از تقصیر به گردن شماست.

19. ahmad is always ready to put the blame on others
احمد همیشه آماده است که تقصیر را به گردن دیگران بیاندازد.

20. she was most tender of throwing any blame on her husband
از انداختن هرگونه تقصیر به گردن شوهرش سخت ابا داشت.

21. if a ship sinks, the captain is to blame
اگر کشتی غرق شود تقصیر متوجه ناخدا است.

22. wrong. Similarly, you are to blame.
[ترجمه گوگل]اشتباه به همین ترتیب، شما مقصر هستید
[ترجمه ترگمان]اشتباه است به طور مشابه، شما مقصر هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. It's not easy to apportion blame when a marriage breaks up.
[ترجمه گوگل]وقتی یک ازدواج از هم می پاشد، سرزنش کردن کار آسانی نیست
[ترجمه ترگمان]وقتی ازدواج از هم جدا می شه، تقصیر تو نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. She was absolved of blame in the matter.
[ترجمه گوگل]او در این موضوع از تقصیر مبرا بود
[ترجمه ترگمان]تقصیر او نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. We shouldn't blame ourselves for what happened.
[ترجمه نمو] ما نباید خودمان را سرزنش کنیم بخاطر اتفاقی که افتاد
|
[ترجمه گوگل]ما نباید خودمان را به خاطر اتفاقی که افتاده سرزنش کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نباید خودمون رو بخاطر اتفاقی که افتاده سرزنش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. I blame myself for what has happened.
[ترجمه گوگل]من خودم را به خاطر اتفاقی که افتاده سرزنش می کنم
[ترجمه ترگمان]من خودم رو بخاطر اتفاقی که افتاده سرزنش می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Government officials clearly deserve some of the blame as well.
[ترجمه گوگل]مقامات دولتی نیز به وضوح مستحق برخی از سرزنش هستند
[ترجمه ترگمان]مقامات دولتی به روشنی سزاوار برخی از مقصر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The parents were not to blame for the tragic death of their son.
[ترجمه گوگل]والدین در مرگ غم انگیز پسرشان مقصر نبودند
[ترجمه ترگمان]والدین نسبت به مرگ غم انگیز پسرشان سرزنش نشدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. It's the coalition forces who are to blame for the continuation of the war.
[ترجمه گوگل]این نیروهای ائتلاف هستند که در ادامه جنگ مقصر هستند
[ترجمه ترگمان]این نیروهای ائتلاف هستند که مسئول ادامه جنگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Don't blame me, mate - I had fuck all to do with it!
[ترجمه سهیلا سهرابی] منو سرزنش نکن رفیق - من تو این قضیه کاره ای نبودم!
|
[ترجمه گوگل]من را سرزنش نکن، رفیق - من همه با آن کار داشتم!
[ترجمه ترگمان]منو سرزنش نکن، رفیق -! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرزنش (اسم)
snub, vituperation, blame, reproach, reproof, raillery, remonstrance, railing, rebuke, scolding, twit, condemnation, chiding, disapprobation, sarcasm, conviction, demerit, deprecation, reprimand, reprehension

گناه (اسم)
offense, blame, transgression, fault, sin, guilt, crime, vice, misdeed, delict, misdemeanor

عتاب (اسم)
blame, reproof, expostulation, chiding

اشتباه (اسم)
slip, error, mistake, errancy, blame, wrong, fault, flounder, fumble, gaffe, boo, inaccuracy, snafu, misgiving, mix-up

مذمت (اسم)
blame, reproach, scorn, disapproval, blaming, disapprobation

سب (اسم)
abuse, insult, curse, blame, reproach, reproof

مقصر دانستن (فعل)
blame, attaint, fault, inculpate

سرزنش کردن (فعل)
snub, snap, blame, reproach, haze, censure, trounce, rebuke, berate, scold, upbraid, chide, twit, reprove, call down, taunt, jack, objurgate, dispraise, vituperate, reprimand, reprehend, tongue-lash

لکه دار کردن (فعل)
distaste, foul, blame, blemish, slur, speck, soil, brand, denigrate, gaum, taint, stain, traduce, besmirch, tarnish, smear, calumniate, maculate, mottle, smirch, sully, smutch, stigmatize, stipple

ملامت کردن (فعل)
blame, reproach, rebuke, upbraid, reprove, call down

عیب جویی کردن از (فعل)
blame, reproach

انتقاد کردن (فعل)
blame, review, fustigate, criticize

گله کردن (فعل)
blame, grumble, gripe, carp

عتاب کردن (فعل)
blame, rebuke, chide, reprove, expostulate

انگلیسی به انگلیسی

• guilt, responsibility, liability
accuse, denounce
if you blame a person for something bad, or you blame it on them, you think or say that they are responsible for it. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. you haven't said a word of blame.
the blame for something bad is the responsibility for causing it or letting it happen.
if you say that you do not blame someone for doing something, you mean that it was a reasonable thing to do in the circumstances.

پیشنهاد کاربران

اتهام دادن
مثال: She blamed herself for the mistake.
او خود را به خاطر اشتباه مقصر دانست.
کسی را باعث وبانی چیزی دانستن
Blame تقبیح
Praise تحسین
سرزنش، نکوهش، سرکوفت
سرکوفت زدن، سرزنش کردن، نکوهیدن، نکوهش کردن
If you think I was wrong; So blame me well!
Because I didn't say wrong and no mistaken was done.
Don't blame:تحقیر نکن.
Don't blame any: اشتباه رو به کسی ننداز!
دنبال مُقَصّر نگرد! ( به خودت بنگر ونگاه کن )
تقصیر هیچکس! ( تو مُقصری ) .
. . .
سرزنش. سرزنش کردن
تقصیر . مقصر دانستن
I put . lay the blame of that bad circumstances on you
من تقصیر اون اتفاق بد رو گردن تو میندازم
He didn't took the blame yet at the end of that meating he got the blame any way
...
[مشاهده متن کامل]

اون تقصیر رو به گردن نگرفت ولی به هر حال آخر جلسه اون مقصر شناخته شد
I blame The happening that took place for me last night on you and your bad luck
من تو و شانس بدت رو مقصر اتفاقی که دیشب برام افتاد میدونم

سرزنش کردن
تقصیر
Meaning in Persian is=مقصر
nice=نمیشه
I'll take the blame: من تقصیر رو گردن می گیرم
کسی را مقصر کار یا اتفاقی دانستن
کسی را سر زنش کردن
Sb/sth is to blame for sth :
used to say that someone or something is responsible for something bad
کسی یا چیزی را مقصر یک اتفاق بد دانستن
مقصر شناختن

مسبب چیزی دانستن
To blame for : مقصرِ
Blame : سرزنش کردن
مقصر دانستن کسی
کسی رو سرزنش کردن
1 blame مقصر دانستن
3 be to blame مقصر بودن
3 don’t/doesn’t blame سر زنش نکردن
4 take the blame قبول کردن مقصر بودن
اینا مهم ترین معانیش و کاربر هاشن ولی کامل نیست
To be blame
سزاوار سرزنش بودن ، تقصیر داشتن ، مقصر بودن
تقصیر کار دونستن
شکایت کردن، گله کردن
scold
conviction
مسئولیت ( اشتباه یا یک کار بد ) ، تقصیر
to lay/place/put the blame for something on someone
The government will have to take the blame for the riots.
Why do I always get the blame for everything that goes wrong?
should we really blame Tom for his father's death ?
آیا واقعا ما باید تام را بخاطر مرگ پدرش سرزنش کنیم؟
مورد تمسخر
if you fail the exam , you'll only have yourself to blame
اگر ازمونت رو افتادی ، تو فقط خودت رو برای سرزنش کردن داری 🕒
معنی فارسی: مقصر دانستن یا سرزنش کردن کسی برای انجام کاری
معنی انگلیسی: cosider responsible
blame sb = scold sb
Don't blame your self=It wasn't your fault
Please 👍me
💬💬💬 Thanks

سرزنش
ایراد گرفتن
feel or declare that ( someone or something ) is responsible for a fault or wrong. احساس کنید یا اعلام کنید که ( کسی یا چیزی ) مسئول خطا یا اشتباه است
"the inquiry blamed the train driver for the accident""تحقیق، راننده قطار را برای حادثه متهم کرد"
...
[مشاهده متن کامل]

"they blame youth crime on unemployment" سبب خطای جوان را بخاطر بیکاری گذاردند.
responsibility for a fault or wrong. به عهده گرفتن مسئولیت خطا یا اشتباه
"his players had to take the blame for the defeat""بازیکنانش مجبور بودند شکست را به عهده بگیرند ( سرزنش بشوند ) "

سرزنش کردن
to consider responsible for a misdeed, failure, or undesirable outcome
the state of being responsible for a fault or error
culpability
مقصر -
بانی
تقصیر را به گردن کسی یا چیزی انداختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس