bit

/ˈbɪt//bɪt/

معنی: ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده
معانی دیگر: (در افسار اسب) دهانه، لبیشه، مهار، هرچیزی که مهار یا کنترل کند، لگام، سوفچه، (بخشی از چپق و پیپ و غیره که در دهان قرار گیرد) دهانگیر، دندانه ی کلید، زبانه، لبه ی شمشیر و غیره، دم، تیغه، تیزی، (در مته) سر، (به اسب و غیره) دهنه زدن، مهار کردن، (کلید را) دندانه دار کردن، کمی، قدری، لختی، (عامیانه) خیلی، نه کم، (امریکا - عامیانه) دوازده و نیم سنت، مقدار بسیار کم، کوچک، نمایش کوتاه که در نمایش دیگر باشد، نقش کوتاه یا کم اهمیت، (عامیانه) هر کار تکراری، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: bite، (کامپیوتر) بیت، یک واحد در سیستم دوگانه ی 0 و 1، یکان زبان کامپیوتری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the metal part of a bridle that is placed in the mouth of an animal, usu. a horse, and used to restrain or control.
مترادف: snaffle
مشابه: bridle, hackamore, halter, harness

(2) تعریف: something that restrains or controls.
مترادف: bridle, check, curb, lease, rein, restraint
مشابه: brake, chain, constraint, control, gag, hindrance, limitation, muzzle, restriction, yoke

(3) تعریف: the pointed tool that is fastened into a drill head for boring or drilling.
مشابه: auger, borer, brace and bit, drill
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bits, bitting, bitted
(1) تعریف: to put the bit of a bridle in the mouth of.
مترادف: snaffle
مشابه: bridle, halter, harness

(2) تعریف: to restrain or control by means of a bit.
اسم ( noun )
عبارات: do one's bit
(1) تعریف: a small amount; little piece.
مترادف: crumb, drop, fraction, iota, jot, morsel, particle, piece, pinch, scrap, smidgen, speck, trace
متضاد: lot
مشابه: catch, dab, fragment, hint, lick, little, mite, molecule, mote, nub, rag, rap, shred, slice, snatch, snip, touch, trifle, whit

(2) تعریف: a very short time; moment.
مترادف: minute, moment, second
مشابه: flash, instant, jiffy, little, snatch, spell, twinkling, wink

(3) تعریف: a small role in a film or play; bit part.
مترادف: walk-on
مشابه: part, role

(4) تعریف: (informal) matter or issue.
مترادف: issue, matter
مشابه: concern, point, question
اسم ( noun )
• : تعریف: a unit of information in a computer; binary digit.
( verb )
• : تعریف: past tense and a past participle of bite.

جمله های نمونه

1. bit (or piece) of fluff
(خودمانی - زننده) زن،دختر،زن جوان

2. bit by bit
کم کم،به تدریج

3. a bit of vinegar will make this food more relishing
قدری سرکه این خوراک را خوش طعم تر خواهد کرد.

4. a bit role
نقش کوچک

5. a bit tired
کمی خسته

6. curb bit
دهنه ی آهنی اسب

7. a bit much
کمی زیاده،بیش از حد

8. a bit much
عملا،در حقیقت خیلی،زیاده،بیش از حد

9. a bit of a
کمی،نه کم

10. every bit as
درست مثل،از هر حیث

11. add a bit of salt!
یک ذره نمک بزن !

12. after a bit of rest she became calmer
پس از قدری استراحت آرامتر شد.

13. pedal a bit faster!
کمی تندتر پا بزن !

14. she's a bit funny sometimes!
او بعضی وقت ها یه چیزش میشه !

15. the dog bit itself
سگ خودش را گاز گرفت.

16. the lion bit off a piece of meat
شیر تکه ای از گوشت را (با دندان) کند.

17. the rope bit into his hands
طناب پوست دستش را برید.

18. wait a bit
قدری صبر کن

19. at the bit champing
1- (اسب) دهنه را جویدن (پی در پی و با سروصدا) 2- بی قراری کردن،بی صبر و قرار شدن

20. for a bit
برای مدتی کوتاه،کمی

21. not a bit
اصلا،ابدا،هیچ

22. quite a bit
مقدار زیاد،خیلی

23. aren't you a bit long in the tooth to start college?
آیا سن تو برای دانشگاه رفتن قدری زیاد نیست ؟

24. he is a bit behindhand with his work
او قدری در انجام کارش تاخیر دارد.

25. i had a bit of a ding-dong with him about his frequent absences
با او درباره ی غیبت های مکررش مشاجره کردم.

26. it sounds a bit complicated to me
به نظرم کمی پیچیده می آید.

27. it took a bit of footwork to avoid answering their questions
احتراز از پاسخ دادن به پرسش های آنان مستلزم زرنگی بسیار بود.

28. my sister's dog bit me
سگ خواهرم مرا گاز گرفت.

29. she became a bit too salty in her criticisms
در انتقادات خود قدری تندی به خرج داد.

30. she cried a bit and then became restful
قدری گریه کرد و سپس آرام شد.

31. she is a bit too slow but she will latch on soon
کمی کند است ولی به زودی قلق کار را یاد خواهد گرفت.

32. she sounded a bit hurt
مثل اینکه کمی به او برخورده بود.

33. the car wheels bit into the snow
چرخ های ماشین محکم در برف ها فرو می رفتند.

34. you were a bit late!
کم دیر نیامدی !

35. chafe at the bit
برآشفتن،به خود پیچیدن،کلافه شدن

36. he made quite a bit of money
او پول حسابی به چنگ آورد.

37. her voice quivered a bit
صدایش کمی مرتعش شد.

38. his father is a bit deaf
پدرش تا حدی کر است.

39. i am not a bit tired
اصلا خسته نیستم.

40. intellectually he is a bit dim
او از نظر عقلی کمی کند است.

41. my daughters are every bit as intelligent as my sons
دختران من به همان اندازه ی پسرانم باهوش اند.

42. olive oil with a bit of lemon zest
روغن زیتون با کمی چاشنی لیمو

43. our room was a bit of a mess
اتاقمان درهم ریخته و کثیف بود.

44. our teacher was a bit of a dictator
معلم ما کمی خودرای (زورگو) بود.

45. the concert was a bit of a damp squib!
کنسرت خیلی بی مزه ای بود!

46. the picture is a bit skew
عکس قدری کج است.

47. these pants are a bit too snug
این شلوار زیادی تنگ است.

48. take (or get) the bit in one's teeth
مهار پذیر نبودن،سرپیچی کردن

49. he intends to get every bit of mileage from his friendship with the prime minister
او می خواهد از دوستی خود با نخست وزیر حداکثر بهره گیری را بکند.

50. she woke up feeling a bit queer
او از خواب بیدار شد و احساس ناخوشی خفیفی می کرد.

51. the machine's handle plays a bit
دسته ی دستگاه کمی بازی می کند.

52. the norooz party was a bit too hectic
مهمانی نوروز کمی پر هیاهو بود.

53. the word "abnormal" is a bit pejorative but the word "paranormal" is not
واژه ی "abnormal" کمی بد چم است ولی واژه ی "paranormal" اینطور نیست.

54. this liniment will smart a bit
این مرهم قدری سوزش خواهد داشت.

55. hair of the dog (that bit one)
(عامیانه) مشروب الکلی که برای از بین بردن خماری صبحگاهی نوشیده شود

56. digging out the weeds is a bit of a fag
وجین کردن علف های هرزه،کار سختی است.

57. you seem to have been a bit too lavish with the salt, it's too salty
مثل این که قدری در نمک زیاده روی کرده ای،خیلی شور شده.

58. the collar of this shirt is a bit too tight for me
یخه ی این پیراهن برای من قدری تنگ است.

59. he is smart but his brother is a bit slow
او باهوش است ولی برادرش کمی کند ذهن است.

60. after many years as a minister, teaching was a bit of a comedown for him
پس از چندین سال وزارت،معلمی برایش نوعی تنزل بود.

61. his criticism of the government was severe and a bit unfair
انتقاد او از دولت شدید و تا اندازه ای غیر منصفانه بود.

62. his speech left some of the listeners champing at the bit
نطق او برخی از شنوندگان را ناراحت و بی قرار کرد.

63. i took a shower and it braced me up a bit
دوش گرفتم و تا اندازه ای حالم جا آمد.

64. since i hadn't played chess for years i felt a bit rusty
چون سال ها بود شطرنج بازی نکرده بودم احساس می کردم که کمی کند شده ام.

65. some of these critical sentences must be toned down a bit
برخی از این جمله های انتقاد آمیز باید کمی تعدیل بشوند.

66. when the old lady passed out, the situation got a bit hairy
هنگامی که پیرزن غش کرد اوضاع تا اندازه ای وخیم شد.

67. i sampled the food and found out that it is a bit too sour
خوراک را چشیدم و فهمیدم که کمی ترش است.

مترادف ها

ذره (اسم)
ace, particle, bit, whit, speck, grain, jot, quantum, atomy, minim, nip, iota, shred, mammock, fraction, dust, stiver, corpuscle, flyspeck, vestige, frustum, groat, little bit, little part, scruple, tittle

خرده (اسم)
small, particle, bit, grain, sliver, fragment, fritter, anything small, crumb, debris, filings, mote, piece, shred, shiver, splinter, spall, vestige, groat, snip, small piece, spill, tittle, vestigium

مته (اسم)
bit, drill, auger, borer, gimlet

رقم دودویی (اسم)
bit, binary bit, binary digit, binary numeral

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

لقمه (اسم)
slice, bit, gobbet, piece, mouthful, morsel

سرمته (اسم)
bit

دهنه (اسم)
bit, gap, line, muzzle, harness, jet

لجام (اسم)
snaffle, bit, line, rein

پاره (اسم)
bit, part, portion, rag, bribe, fragment, fritter, piece, shred, mammock, scrap

ریزه (اسم)
particle, bit, mote, chip, midget, detritus, mammock, shiver, mince

تیغه رنده (اسم)
bit

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Binary Digit
موضوع: کامپیوتر
بیت مخفف کلمات BInary digiT است.
در یک سیستم شمارش در مبنای 2 به 1 رقم گفته میشود. یعنی در این حالت یا میتواند 0 باشد (که به آن "بیت صفر" گفته میشود) و یا اینکه میتواند 1 باشد (که به آن "بیت یک" گفته میشود. )

تخصصی

[عمران و معماری] سرمته - مته
[کامپیوتر] بیت - فقط دو رقم دودویی وجود دارد 1و0 در کامپیوتر بیتها توسط ابزار دو حالته مانند فلیپ فلاپ نمایش داده می شوند حافظه کامپیوتر مجموعه ای از وسایل است که می توانند بیتها را ذخیره کنند یک بایت تعدادی بیت است که یک کارکتر را نشان می دهد حافظه معمولا" با واحدهای کیلوبایت و مگا بایت اندازه گیری می شود نگاه کنید به مموری یکی از ویزگیهای مهم در توانایی ریز پردازنده تعداد بیتهایی است که هر ثبات درونی می تواند رد خود جای دهد مثلا" ریز پردازنده کلاسیک دارای ثباتهای 8 بیتی بود ریز پردازنده اینتل 8088 که در کامپیوتر اولیه ای بی ام به کار می رفت با داشتن ثباتهای 16 بیتی فقط یک گذرگاه 8 بیتی داشت و همین امر موجب اشتباه می شد که این ریزپردازنده 8 بیتی است یا 16 بیتی . ریزپردازنده های جدیدتر دارای 32 یا 64 بیت در هر ثبات هستند به طور کلی پردازنده ای که تعداد بیتهای بیشتری دارد . درهر دستوالعمل می تواند دادهرا با سرعت بیشتری پردازش کند ( اگر چه عوامل دیگری نیز برای تعیین سرعت کامپیوتر وجود دارند )-binary digit - بیت، رقم دودوئی (Binary Digit ) .
[برق و الکترونیک] بیت علامت اختصاری رقم دودویی ( binary digit ) هر بیت 0یا 1 است . بیت واحد داده ی اصلی در اکثر رایانه های رقمی است . هر بیت معمولاً بخشی از یک بایت یا کلمه ی داده است اما به صورت منفرد نیز برای کنترل یا نوشتن در عملیات منطقی ( قطع - وصل ) استفاده می شود . - بیت، یک رقم دو دویی
[مهندسی گاز] سرمته، خرده، تکه
[نساجی] نمونه گیری از حمام رنگ جهت مقایسه
[ریاضیات] بیت، نوکی، نیش، رقم دودویی، ذره، خرده
[معدن] سرمته (چالزنی) - سرمته (حفاری اکتشافی)
[آمار] بیت (رقم دودویی)
[آب و خاک] مته

انگلیسی به انگلیسی

• small piece; small coin; drill; part of the bridle in a horses mouth
single basic unit of information (computers)
a bit of something is a small amount or piece of it.
you also use bit to refer to an item or thing of a particular kind.
in computing, a bit is the smallest unit of information that is held in a computer's memory.
bit is also the past tense of bite.
a bit means to a small extent or degree.
you can use a bit of to make a statement less extreme. for example, the statement `it's a bit of a nuisance' is less extreme than `it's a nuisance'.
you can say that someone's behaviour is a bit much when you are annoyed about it.
you say that something is every bit as good or bad as something else to emphasize that they are just as good or bad as each other.
if you do something for a bit, you do it for a short period of time.
you use not a bit when you want to make a strong negative statement.
quite a bit of something is quite a lot of it.

پیشنهاد کاربران

در محاوره به معنای "شوخی" هم هست.
در اینجا منظور از شوخی عبارتیه که دارای طنزه و قراره خنده دار باشه
تکه ای، قطعه ای
مثال: Can I have a bit of cake?
می توانم یک تکه کیک داشته باشم؟
کم. خرده، تکه، پاره، ریزه، ذره، لجام، دهنه، سرمته، رقم دودویی، هویزه، پاره خبر ( بیت ) ، علوم مهندسی: سرمته، تیغه یا ابزار سوراخ کاری که در داخل گیره یا ماشین گردش می نماید، تیغه رنده، کامپیوتر: رقم دودویی،
...
[مشاهده متن کامل]
عمران: سرمته، روانشناسی: پاره خبر، ورزش: میله فلزی داخل دهان اسب، علوم هوایی: واحد اطلاعات در همه سیستمهای دیجیتال

دیکشنری لانگمن و vocapture :
۱ _ گذشته فعل bite ( گاز گرفتن )
He was so hungry that he bit that sandwich badly
۲ _ تکه ( کوچک )
bits of paper = تکه های کوچک کاغذ
۳ _ کمی ، زمان محدودی ، مدتی
...
[مشاهده متن کامل]

We walked around for a bit
۴ _ یه کم ، یه ذره
I'm a bit tired
۵ _ بیت ( در بحث رایانه بیان گر واحدِ ( یکای ) محتوای اطلاعاتی در کامپیوتر است )
Bit = binary digit
۶ _ دهنه ( اسب ) ، دهنه گذاشتن
۷ _ گاهی اوقات bitten را بصورت مختصر شده bit مینویسند
۸ _ ( عامیانه ) حکم حبس مخصوصاً کوتاه
۹ _ قسمتی از کلید که وارد قفل می شود و روی پیچ و مهره ها عمل می کند
۱۰ _ در گذشته bit معادل سکه بوده است

Wait a bit
کمی صبر کن
بخش یا نقش کوچکی در نمایشنامه یا فیلم
در نمایشنامه یا داستان نویسی به نمایش کوتاه که در نمایش دیگر باشد، یا نقش کوتاه یا کم اهمیت گفته میشود.
بخش بیت که به آن شخصیت بیت نیز می گویند، نقش کوچک یا بی اهمیت در یک فیلم، نمایش تلویزیونی یا نمایشنامه است. همچنین بازیگرانی که کمی نقش دارند یا حداقل یک خط صحبت دارند را شخصیت بیت گویند. معمولاً قطعات بیت از شش خط تجاوز نمی کنند. بازیگری که نقش کمی را بازی می کند معمولاً به عنوان ( بازیگر بیت ) یا ( بازیگر روز ) شناخته می شود، زیرا معمولاً یک روز در صحنه فیلمبرداری هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

منابع• https://www.studiobinder.com/blog/what-is-a-bit-part-definition/
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
بیت
بیت واحد اولیه اطلاعات در محاسبات است.
See you in a bit! بزودی می بینمت - بعد می بینمت - بعدا می بینمت
گاز گرفتن - � a snake lt bit dog - �یک 🐍 🐕 را گاز گرفت
Binary digit , usually expressed as either 0 or 1
A bit
یه کم، یه ذره
به معنای مته دریل هم می باشد
bit
ابزار آلات مختلف به انگلیسی:
toolbox = جعبه ابزار
bolt = پیچ 🔩
screw = پیچ
❗️نکته: هم screw و هم bolt به معنای پیچ هستند اما تفاوت آنها در این است که bolt به مهره و واشر برای سفت شدن نیاز دارد اما screw بدون مهره و واشر سفت می شود
...
[مشاهده متن کامل]

nut = مهره
nail = میخ
washer = واشر
screwdriver = پیچ گوشتی 🪛
Philips screwdriver = پیچ گوشتی چهارسو
flathead screwdriver / slotted screwdriver / flat blade screwdriver = پیچ گوشتی دو سو
bradawl = درفش
wrench ( American ) / spanner ( British ) = آچار
adjustable spanner ( British ) / monkey wrench ( American ) = آچار فرانسه
pipe wrench = آچار شلاقی
hammer = چکش 🔨
claw = میخ کشِ چکش
mallet = پتک
saw / handsaw = اره 🪚
chainsaw = اره برقی
circular saw = اره گرد، اره چرخی
hacksaw = اره آهن بُر
coping saw = اره مویی
two man saw = اره دو دست
ax / axe =تبر 🪓
wirecutter = سیم چین
pliers = انبردست
needle - nose pliers / long - nose pliers / snipe - nose pliers = دَم باریک
angle grinder = سنگ فرز
drill = درل
electric drill = دریل برقی
bit = مته
paint roller = غلطک رنگ زنی
utility knife = کاتر، تیغ موکت بری
file = سوهان
flashlight = چراغ قوه 🔦
plastering trowel = ماله گچ کاری، ماله کشته کشی
trowel = بیلچه
shovel = بیل
spade = بیل
❗️تفاوت بین spade و shovel را با یه سرچ ساده در گوگل می توانید مشاهده کنید
plane = رنده نجاری
spirit level = تراز، تراز سنج
vice ( British ) / vise ( American ) = گیره
❗️این گیره با گیره های معمولی که به طور روزمره از آنها استفاده می کنیم فرق دارد. عکس های آن را با سرچ در گوگل مشاهده کنید
tape measure = متر ( نواری )
rake = چنگک
wheelbarrow / barrow = فرغون

ذره ای. سر سوزنی
● A bit: یک کم
● بخش، قسمت
● بیت ( کوچکترین واحد ظرفیت حافظه کامپیوتری )
به معنی "جوک، شوخی، بداهه گویی" نیز هست.
It was a bit, don't take it seriously
1 ) کمی، مقداری
2 ) گذشته فعل" bite "به معنی گاز گرفتن
bit ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: بیت
تعریف: رقم دوگانی صفر یا یک
ذره ای، اندکی، کمی، قدری
To do my bit= to make my contribution
گاز گرفتن و به دندان گرفتن چیزی.
معنا های زیادی داره مثلا i can speak a little bit of french من میتوانم کمی فرانسوی صحبت کنم یا مثلا میتونه piece هم معنی بده
دهنه
Wind forward to the bit where they discover the body
bit
این واژه ی ایرانی - اروپایی هم ریشه با واژه ی پارسی :
بِس یا پِس در واژه های زیر به مینه ی خُرد و ریز است:
آبِستَن : آ - بِس - تَن
آ - : پیشوند برای تاکید یا فشارندگی و اِشاره یا نِماره
...
[مشاهده متن کامل]

بِس = خُرد ، ریز
تَن = بَدَن
آبِستَن = کَسی که در بدن اش چیز خُردی دارد
واژه ی دیگر : پِسَر : پِس - اَر
پِس= خُرد
- اَر = پس وند کُنندگی یا فاعلیت
پِسَر = کَسی که خُرد و کوچک است.

گاز گرفتن
0 یا 1 در الکترونیک
کمی، تاحدودی، تکه ای
تا حدودی
خرده ریزه
( عامیانه ) گاز گرفتن
she allegedly bit a police officer
او ظاهرا یک افسر پلیس را گاز گرفت

نیش زدن
پاره
کمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس