authority

/əˈθɔːrəti//ɔːˈθɒrəti/

معنی: توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی
معانی دیگر: صلاحیت، حق، صاحب اختیار، دارای حق (انجام کاری)، مختار، ماموریت، اقتدار، موثق بودن، قابلیت اعتماد و اطمینان، (جمع) مسئولان امور، متصدیان، ماموران مربوط، اداره ی مسئول، کارشناس، خبره، علامه، دانشمند، مرجع، تجربه و استادی، مهارت و پختگی، مرجعیت، (در نگارش و امور حقوقی و غیره) اسناد، ذکر منبع و ماخذ برای اثبات، منابع و ماخذ ذکر شده، مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی، منبع صحیح و موثق، در جمع اولیاء امور

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: authorities
(1) تعریف: the right, power, or ability to give orders, make decisions, or demand or compel obedience.
مترادف: command, control, mastery, power
مشابه: dominion, jurisdiction, rule, say, sovereignty, strength, sway

- As the principal, she has the greatest amount of authority in this school.
[ترجمه گوگل] او به عنوان مدیر، بیشترین اختیارات را در این مدرسه دارد
[ترجمه ترگمان] به عنوان مدیر، او بیش ترین میزان قدرت را در این مدرسه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A judge has the authority to perform marriages.
[ترجمه گوگل] قاضی صلاحیت انجام ازدواج را دارد
[ترجمه ترگمان] یک قاضی این قدرت را دارد که ازدواج ها را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The army overthrew the government and seized all authority.
[ترجمه گوگل] ارتش حکومت را سرنگون کرد و تمام اختیارات را به دست گرفت
[ترجمه ترگمان] ارتش دولت را سرنگون کرد و همه اختیارات را بدست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (usu. pl.) those who have this right or power by law.
مترادف: law
مشابه: agent, arm, cops, officials, police, power

- The criminal evaded the authorities.
[ترجمه گوگل] جنایتکار از دست مقامات فرار کرد
[ترجمه ترگمان] مجرم از دست مسئولان گریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a source of expert information or opinion.
مترادف: expert
مشابه: ace, bible, master, maven, pundit, reference, specialist

- Ask your uncle; he's an authority on European history.
[ترجمه علی] از عموی خود سئوال کنید، او متخصص تاریخ اروپا است.
|
[ترجمه زیام] از عموت بپرس . او بر تاریخ اروپا تسلط داره
|
[ترجمه گوگل] از عمویت بپرس؛ او یک مرجع در تاریخ اروپا است
[ترجمه ترگمان] از عمویتان بپرسید؛ او در تاریخ اروپا قدرت زیادی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She thinks she's an authority on everything!
[ترجمه MOBINA] اون خانم فکر می کند که او بر همه چیز قدرت دارد
|
[ترجمه ندا] اون فکر میکنه اختیار همه چیز رو داره
|
[ترجمه علی] آن زن فکر می کند که متخصص همه چیز هست
|
[ترجمه احمد احمدی] خانم فکر می کند علامه دهر است!
|
[ترجمه گوگل] او فکر می کند که او در همه چیز یک مرجع است!
[ترجمه ترگمان] او فکر می کند که او در همه چیز قدرت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: force of execution; mastery.
مترادف: force, mastery
مشابه: command, power, strength

- The book is written with great authority.
[ترجمه ai] این کتاب با تسلط زیادی نوشته شده است.
|
[ترجمه گوگل] کتاب با اقتدار فراوان نوشته شده است
[ترجمه ترگمان] این کتاب با قدرت زیادی نوشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He spoke with such authority that everyone believed him.
[ترجمه ai] با چنان صلابتی سخن می گفت که همه او را باور می کردند.
|
[ترجمه گوگل] چنان با اقتدار صحبت می کرد که همه او را باور کردند
[ترجمه ترگمان] او با چنان قدرتی سخن می گفت که همه او را باور داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. pontifical authority
اختیارات مطران

2. total authority
اختیار تام

3. a highly-placed authority
یک مرجع بلندپایه

4. by the authority vested in me. . .
بنا به اختیاراتی که به من داده شده است. . .

5. on good authority
از یک منبع موثق

6. a person in authority
شخصی که قدرت و حق انجام کاری را دارد

7. he delegated his authority to his assistant
او اختیارات خود را به معاونش تفویض کرد.

8. he has my authority to do it
به او اجازه (و حق) داده ام که این کار را بکند.

9. he is an authority in botany
او در گیاه شناسی صاحب نظر است.

10. new york port authority
اداره ی بندرداری نیویورک

11. nobody doubted the authority of his statements
هیچ کس موثق بودن اظهارات او را مورد تردید قرار نداد.

12. to corroborate one's authority
اختیارات خود را بسط دادن

13. to exercise one's authority
اختیارات خود را به کار بستن

14. to strain one's authority
از (حدود) اختیارات خود فراتر رفتن

15. parity must exist between authority and responsibility
باید میان اختیار و مسئولیت موازنه برقرار باشد.

16. the danger of devolving authority on those who don't have the capacity for it
خطر دادن اختیارات به کسانی که ظرفیت آن را ندارند.

17. the pianist's performance lacked authority
اجرای برنامه توسط پیانو نواز فاقد مهارت و پختگی بود.

18. a traditional family with formal authority lodged in the father
یک خانواده ی سنتی که پدر اختیار دار رسمی آن بود

19. at that time, the british authority in india was well established
در آن زمان سلطه ی انگلستان بر هندوستان کاملا استوار شده بود.

20. he did not have the authority to let us in
او مجاز نبود (حق نداشت) ما را راه بدهد.

21. he wished to assert his authority in his own house
او می خواست سروری خود را در خانه ی خود به ثبوت برساند.

22. take off the mantle of authority and put it on younger shoulders
ردای قدرت را بکن و بر شانه ی افراد جوانتر بیانداز.

23. these activities undermine the minister's authority
این فعالیت ها قدرت وزیر را تضعیف می کند.

24. he maintains but the phantom of authority
او فقط به ظاهر دارای قدرت است.

25. he submitted his will to divine authority
اراده ی خود را به خواست خداوند تسلیم کرد.

26. it is outside the sphere of her authority
از حوزه ی اختیارات او خارج است.

27. She now has authority over the people who used to be her bosses.
[ترجمه گوگل]او اکنون بر افرادی که قبلاً رئیس او بودند، اقتدار دارد
[ترجمه ترگمان]او اکنون نسبت به افرادی که از روسای او استفاده کرده اند، نفوذ دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The local authority could find itself in the invidious position of having to refuse.
[ترجمه گوگل]مقامات محلی ممکن است خود را در موقعیت ناپسندی بیابند که مجبور به رد کردن آن شوند
[ترجمه ترگمان]مقامات محلی می توانستند در موقعیت بد مسیحیان برای امتناع از امتناع، خود را پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The leader must be a person of authority.
[ترجمه گوگل]رهبر باید دارای اقتدار باشد
[ترجمه ترگمان]رهبر باید یک فرد مقتدر باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The local authority may assist you to obtain alternative accommodation.
[ترجمه گوگل]مقامات محلی ممکن است به شما کمک کنند تا مسکن جایگزین دریافت کنید
[ترجمه ترگمان]مقامات محلی ممکن است به شما در کسب اقامت جایگزین کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

توانایی (اسم)
strength, ability, capability, might, potency, energy, influence, authority, vim, puissance

اختیار (اسم)
adoption, authority, option, mandate, authorization, liberty, credential, attribution, clearance

اعتبار (اسم)
estimate, authenticity, validity, influence, authority, trust, reputation, validation, credit, reliability, credibility, importance, esteem, reputability, prestige

قدرت (اسم)
might, potency, power, authority, rod, zing, vigor, sovereignty, nerve, posse, vim, godown, staying power, puissance, strong arm, vis

اجازه (اسم)
leave, authority, authorization, liberty, okay, permit, permission, fiat, clearance, license, licensure, okey

نفوذ (اسم)
influx, prevalence, force, influence, authority, leading, penetration, infiltration, permeation, dominance, importance, transpiration, transudation, insinuation, seepage, prestige

تسلط (اسم)
possession, authority, domination, hegemony, dominance, predomination, gripe

متخصص (اسم)
expert, proficient, authority, specialist

تصدی (اسم)
charge, leadership, authority, commission, tenure, incumbency, chairmanship, management

اولیاء امور (اسم)
authority

نویسندهء معتبر (اسم)
authority

خوشنامی (اسم)
authority, reputation, name, juice, honor, credit, spur

تخصصی

[حسابداری] اختیار
[فوتبال] قدرت- توانایی
[حقوق] مقام، مرجع، صاحبنظر، اختیار، قدرت، اقتدار، مأخذ
[نساجی] اختیار - دلخواه

انگلیسی به انگلیسی

• power, control, jurisdiction
an authority is an official organization or government department that has the power to make decisions.
if you have authority over someone, you have the power to control them.
authority is a personal quality that some people have. if someone has authority, other people pay attention to what they say and usually obey them.
authority is official permission to do something.
someone who is an authority on a subject knows a lot about it.
if you have it on good authority that something is true, you are fairly sure that it is true because you trust the person who told you; a formal expression.

پیشنهاد کاربران

توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، صلاحیت
حیطه اختیار
authority n
۱. قدرت، اقتدار، نفوذ ۲. صلاحیت، اختیار، اجازه، حق ۳. مجوز، حکم ۴. صاحب اختیار، اختیاردار، مسئول ۵. مسئولیت ۶. [به صورتِ جمع] مقامات، اولیایِ امور، مراجعِ صلاحیت دار، دولت ۷. اداره ۸. مرجع، منبع، مأخذ، مستند ۹. ( شخص ) صاحب نظر، کارشناس ۱۰. مقام، مقامِ صلاحیت دار
۱ - مقام رسمی؛ مقام مختار؛
۲ - اختیار؛ اذن؛ قدرت اعمال نظر
قانون گذار، مرجع، حاکم، زمامدار، سرپرست
مرجعیت، حاکمیت، صلاحیت ( قانون گذاری/تصمیم گیری ) ، ( نظام ) قدرت
خلیفه، جانشین
اختیار ( تصمیم گیری )
اُتوریته
قدرت قانونی
قوّۀ/ اقتدار قانونی
مرجع قانونی
مرجعیت
سلطه، نفوذ،
صولت، سطوت، سیادت
استیلا، سیطره، هیمنه
قبضه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : author / authorize
✅️ اسم ( noun ) : author / authorization / authoress / authoring / authority / authorizer authoritarian / authoritarianism / authorship
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : authorial / authoritarian / authoritative / authorized / authorizable
✅️ قید ( adverb ) : authoritatively

third - party authority
نظارت شخص ثالث
اذن
The agent is given authority to act for the principal
به نماینده اذن داده می شود که به طرفیت از اصیل عمل کند
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : authorize
اسم ( noun ) : authority / authoritarian / authoritarianism
صفت ( adjective ) : authoritative / authoritarian / authorial
قید ( adverb ) : authoritatively
1 - اقتدار، مرجعیت، حجیت، اعتبار، صلاحیت، وثوق
2 - مرجع، اهل فن، صاحب نظر
مامور
کارشناس
according to one authority
بر اساس یک منبع موثق
قابل استناد
حاکمیت، اقتدار حکومتی
technology embodies specific forms of power and authority
تکنولوژی، اشکال خاصی از قدرت و حاکمیت را عینیّت می بخشد
مافوق
سندیّت، حجیّت، اعتبار
مقام
ارگان
اداره
مقامات مسؤل
متولی ( ِ امر ) ، مسئول ( ِ مربوطه )
authority ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: اقتدار
تعریف: قابلیت نفوذ و تأثیرگذاری بر دیگران
صاحب نظر
قدرت معنوی ( نفوذ )
در برابر قدرت مادی ( فیزیکی ) : power
قدرت
دولتمردان، مسئولین ( مملکتی )
برای فلسطین میشه *تشکیلات خودگردان* 👇
Palestinian Authority officials
مقامات تشکیلات خودگردان فلسطین
اقتدار، مرجعیت
قدرت قانونی
توانایی قانونی
اجازه ی قانونی
judge has the authority to perform marriages.
قاضی این توانایی را دارد که ازدواج را اجرا کند
صاحب منصبان
قدرت، صاحبان قدرت
( در نگارش و امور حقوقی و غیره ) اسناد، ذکر منبع و ماخذ براى اثبات
منابع قدرت، مناصب قدرت
اختیار ( منظور اجازه )
جمع� مقامات
اقتدار
مقتدر
متخصص ''' نویسنده معتبر
منبع موثق
I have it on a very good authority
مرجعیت
حجیت

مجوز
[رایانه] مرجع - متصدی
There are areas where you have authority
مناطقی هست که شما در آن اقتدار دارین

اقتدار ، مساوی طلب ، برابری
Considering the privilege and reviving the administrative work of studying at the university
You will have a share and authority in this work and success. In these cases, we will have equality and equality.
...
[مشاهده متن کامل]

با لحاظ کردن امتیاز و احیای کار اداری تحصیل در دانشگاه
شما در این کار و موفقیت ، سهم و اقتدار خواهید داشت در این موارد مساوی طلب و برابری خواهیم داشت

حقِ ( قانونی یا اخلاقی ) ، قدرت، توانایی کنترل ***مقام و مسئول***به صورت جمع: مسئولین و مقامات
سازمان ملل از قدرت خود برای کمک به آنها استفاده کرد
او به وکیلش حق خرید و فروش داده
معلم ما قدرتی ( توانایی کنترل ) روی کلاسش ندارد
...
[مشاهده متن کامل]

government/church authorities مسئول دولت، مسئول کلیسا
No attacks were reported to the authorities هیچ حمله ای به مسئولین گزارش نشده

منع قانونی
قدرت طلبی
( قدرت ) نفوذ ( ناشی از دانش یا موقعیت اجتماعی )
دانشمند یا متخصص expert
مرجعیت. اقتدار ( در علوم اجتماعی ) . اختیار ( در علم مدیریت )
اجازه قانونی
حق امتیاز

The authority of a dictionary
مدیریت
اختیار ( تصمیم گیری )
مرجع تصمیم گیری
اقتدار
توان سازماندهی.
در نفت و گاز:
( Authority for expenditure ( AFE
برآورد هزینه های حفاری در صنعت نفت و گاز، مجوز صرف مخارج.

سازمان
My office authority selected me to join the conference
رئیس

( در جمع ) مقامات - مراجع - اولیای امور
Authority is the power that someone has because of their position
مانند:
The policeman has authority on the streets
قدرت و اختیار ناشی از منصب
اختیار درسته
اجازه رسمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٣)

بپرس