attendant

/əˈtendənt//əˈtendənt/

معنی: سرپرست، همراه، ملازم، وابسته
معانی دیگر: پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who attends or waits on another person.
مترادف: aid, aide, assistant, companion, escort, servant
مشابه: au pair, chaperon, flunky, gofer, guide, lackey, sitter, usher, waiter, waitress

(2) تعریف: one who is present.
مشابه: frequenter, visitor
صفت ( adjective )
(1) تعریف: going along with; accompanying.
مترادف: accompanying, affiliated
مشابه: ancillary, fellow, present

(2) تعریف: resulting or occurring as a consequence.
مترادف: consequent, consequential, resultant
مشابه: accessory, complementary

- attendant problems
[ترجمه گوگل] مشکلات همراه
[ترجمه ترگمان] مشکلات مربوط به آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the attendant nurse
پرستار مامور رسیدگی (به بیمار)،پرستار مسئول

2. a gas station attendant
متصدی پمپ بنزین

3. atomic energy and its attendant dangers
انرژی اتمی و خطرهای همایند آن

4. Standards of hygiene have fallen with all the attendant risks of disease.
[ترجمه گوگل]استانداردهای بهداشت با تمام خطرات ناشی از بیماری کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان]استانداردهای بهداشت به تمام خطرات مربوط به بیماری مبتلا شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was interrupted by the entrance of an attendant.
[ترجمه Navideh Zehibakhsh] حرف او با وارد شدن یک خدمتکار قطع شد
|
[ترجمه Navideh Zehibakhsh] ژبیلیاردتمنخاعب
|
[ترجمه گوگل]او با ورود یک خدمتکار قطع شد
[ترجمه ترگمان]ورود یک ملازم او را قطع کرده و حرف او را قطع کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Tony Williams was working as a car-park attendant in Los Angeles.
[ترجمه علی جادری] تونی ویلیامز به عنوان متصدی پارک خودرو در لوس انجلس کار می کند .
|
[ترجمه گوگل]تونی ویلیامز به عنوان نگهبان پارکینگ در لس آنجلس کار می کرد
[ترجمه ترگمان]تونی ویلیامز در حال کار کردن به عنوان یک مسئول پارک ماشین در لس آنجلس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The attendant should make the patient happy and hopeful.
[ترجمه علی جادری] پرستار باید بیمار را شاد و امیدوار نگه دارد .
|
[ترجمه گوگل]مراقب باید بیمار را خوشحال و امیدوار کند
[ترجمه ترگمان]متصدی باید بیمار را خوشحال و امیدوار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sarah took the glass proffered by the attendant.
[ترجمه Fffff] سارا لیوانی که خدمتکار پیشنهاد داده بود برداشت
|
[ترجمه گوگل]سارا لیوانی را که خدمتکار پیشنهاد کرده بود برداشت
[ترجمه ترگمان]سارا لیوان را گرفت و به مستخدم نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He arrived with an attendant nurse.
[ترجمه مهناز] او به همراه یک پرستار امد
|
[ترجمه Milad] او به همراه یک پرستار رسید
|
[ترجمه آلاله] مرد منتظر رسیدن پرستار بود
|
[ترجمه ARMY] او همراه پرستار امد
|
[ترجمه 🤣🤣] او با مسئول پرستار آمد
|
[ترجمه P] او با یک پرستار آمد
|
[ترجمه گوگل] او با یه پرستار اومد😐🤝
|
[ترجمه عاح] او به همراه یک پرستار آمد
|
[ترجمه F] او با پرستار آمد.
|
[ترجمه Mahdi] او همراه یک پرستار خدمتکار از راه رسید
|
[ترجمه .] حرومزاده حافظی حقانی
|
[ترجمه کاترین] او با یک پرستار از راه رسید
|
[ترجمه گوگل]او با یک پرستار همراه رسید
[ترجمه ترگمان]او با یک پرستار همراه آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We met the officer attendant on the general.
[ترجمه گوگل]ما با مأمور افسر در ژنرال ملاقات کردیم
[ترجمه ترگمان]ما افسر سرپرست رو با ژنرال ملاقات کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The girl attendant has set about cleaning the room.
[ترجمه گوگل]مهماندار دختر مشغول تمیز کردن اتاق شده است
[ترجمه ترگمان]خدمتکار مخصوص تمیز کردن اتاق کار کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was uninterrupted with the entrance of an attendant.
[ترجمه گوگل]او بدون وقفه با ورود یک خدمتکار بود
[ترجمه ترگمان]او بدون هیچ مشکلی با ورود یک خدمتکار به خود مشغول بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. An attendant was sluicing out the changing rooms.
[ترجمه گوگل]یکی از متصدیان اتاق‌های رختکن را بیرون می‌کشید
[ترجمه ترگمان]یک مستخدم از رخت کن بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I asked the attendant to conduct him to the door / conduct him out.
[ترجمه گوگل]از متصدی خواستم که او را به سمت در هدایت کند / او را به بیرون هدایت کند
[ترجمه ترگمان]از مستخدم تقاضا کردم او را به طرف در راهنمایی کند و او را به بیرون هدایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Mr Branson's victory, and all the attendant publicity, were well deserved.
[ترجمه گوگل]پیروزی آقای برانسون، و همه تبلیغات همراه، شایسته بود
[ترجمه ترگمان]پیروزی اقای برانسون و تمام تبلیغات مربوط به آن بخوبی سزاوار آن بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرپرست (اسم)
protector, administrator, supervisor, caretaker, superintendent, warden, attendant, overseer, headman, hierarch, symposiarch

همراه (اسم)
participant, escort, attendant, comrade, concomitant, compeer

ملازم (اسم)
attendant, retainer, valet, gillie, varlet

وابسته (صفت)
relative, subordinate, associate, adjective, relevant, affiliate, dependent, related, interdependent, attached, attendant, akin, federate, appurtenant, germane

انگلیسی به انگلیسی

• servant; usher, steward; one who accompanies and serves
present (of a person); accompanying
an attendant is someone whose job is to serve people in a place such as a petrol station or a museum.

پیشنهاد کاربران

attendant در نقش اسم و صفت استفاده می شود .
attendant ( noun ) به معنی سرپرست، ملازم
attendant ( adjective ) به معنای وابسته، و همراه. مثلا،
debt and its attendant problems. بدهی و مشکلات وابسته به آن.
attendant stuff اعضای ملازم ( کمک کننده )
1 - خدمتکار - ملازم - همراه
2 - وابسته - مربوطه ( رسمی )
کمک راننده
someone whose job is to travel or live with an important person and help him or he
ندیمه
The Prince was followed by his attendants
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/attendant
👈agent noun
Attendant
خدمه، ملازم
Chief Attendant
سر خدمه
این واژه معادل واژه ایست که در گذشته در کشور چین برای کنیز به کار میبردن ( نه دقیقا کنیزها. این شخص اصلا کارگر نیست. پایین رتبه ترین بانویی که امپراطور باهاش همخوابه میشه رو بهش میگفتن attendant )
طبق گفته ی کتاب کانون زبان ایران level reach1
میشه گفت a person who serves or helps peaple in place is 🔬📚سرپرست، همراه، ملازم، وابسته
پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب
dependent
( صفت ) وابسته، همراه، following
accompanying as a consequence
adulthood and its attendant obligations
سرپرست
خدمتکار. پرستار
همراه ، یار کسی که در فروشگاه ها میتونه به ما کمک کنه
مغاذه دار و سرپرست. همان طور که در کتاب های کانون زبان نوشته A person who serves or helps people in place
پرستار. خدمتکار ^_^
شرکت کننده ( در رویدادها )
حاضرین ( در نمایشگاه ها، رویدادها و . . . )
همراه خرید
خدمتکار
یار کمک دهنده
وابسته
related
همان طور که تارا جان گفتندattendant میشه خدمتکار . و در کتاب های کانون زبان ایران به این معنی اشاره شده a person who serves or help people in a place
یار.
کسی که چیزی را سرو میکند
به نظرم میشه خدمتکار
a person who serves or helps people in a place
مهماندار
کمک دهنده . یار . همراه

کمک یار . سرپرست. کسی که به ما کمک میکند.
پرستار. یار
مراقبت خدمتکار. یا افرادی که در مارکت ها به شما در پیدا کردن کالای مورد نظر کمک می کنند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس