assistant

/əˈsɪstənt//əˈsɪstənt/

معنی: کمک، دستیار، یاور، معین، بردست، معاون، نایب، ترقی دهنده، رهبریار، حاضر
معانی دیگر: معاون، دستیار، یاور، کمک، نایب

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person who gives help, aid, or assistance.
مترادف: aid, aide, auxiliary, helper
مشابه: adjunct, adjutant, advocate, attendant, backer, help, patron, promoter, succor

- The plumber came with an assistant who helped him replace the old pipes.
[ترجمه گوگل] لوله کش با یک دستیار آمد که به او کمک کرد لوله های قدیمی را تعویض کند
[ترجمه ترگمان] لوله کش با دستیاری آمد که به او کمک کرد تا لوله های کهنه را عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a person holding a secondary or junior position in an office or organization.
مترادف: adjunct, adjutant, auxiliary, secondary, subordinate
مشابه: apprentice, associate, attendant, deputy, junior, satellite, sidekick, subaltern, subsidiary

- The assistant to the coach was in charge during the coach's absence.
[ترجمه گوگل] دستیار مربی در زمان غیبت مربی این مسئولیت را بر عهده داشت
[ترجمه ترگمان] یار و یاور کالسکه در غیاب کالسکه مسئول بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. assistant professor
استادیار

2. assistant to the minister
معاون وزیر

3. an assistant editor
معاون سردبیر

4. a reliable assistant
معاون معتمد

5. a technical assistant
دستیار فنی

6. he delegated his authority to his assistant
او اختیارات خود را به معاونش تفویض کرد.

7. the first occupant of the post of assistant to the president
اولین متصدی مقام معاونت رئیس جمهوری

8. They need an assistant who is willing to stay for six months.
[ترجمه گوگل]آنها به یک دستیار نیاز دارند که مایل به ماندن به مدت شش ماه باشد
[ترجمه ترگمان]آن ها به یک دستیار نیاز دارند که حاضر باشد مدت شش ماه بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The assistant carried on talking to his mate, name-dropping all the famous riders he knew.
[ترجمه گوگل]دستیار به صحبت کردن با همسرش ادامه داد و نام همه سوارکاران معروفی را که می شناخت، به زبان آورد
[ترجمه ترگمان]دستیار با رفیق خود در حال صحبت با رفیق خود بود - همه سواران مشهور را که می شناخت به زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. An observant shop assistant had remembered exactly what the man was wearing.
[ترجمه گوگل]فروشنده‌ای که دقت می‌کرد دقیقاً به یاد داشت که آن مرد چه لباسی پوشیده بود
[ترجمه ترگمان]یک دستیار بازرسی دقیق دقیقا به یاد داشت که آن مرد چه لباسی پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The president will accredit you as his assistant.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور شما را به عنوان دستیار خود تأیید می کند
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور شما را به عنوان دستیار خود انتخاب خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My assistant will now demonstrate the machine in action.
[ترجمه گوگل]دستیار من اکنون ماشین را در عمل نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]دستیار من هم اکنون دستگاه را به نمایش می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I'll ask my personal assistant to deal with this.
[ترجمه گوگل]من از دستیار شخصی ام می خواهم که با این موضوع برخورد کند
[ترجمه ترگمان]از دستیار شخصی خودم می پرسم که با این قضیه کنار بیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The shop assistant is very zealous.
[ترجمه گوگل]فروشنده خیلی غیرت داره
[ترجمه ترگمان]دستیار فروشگاه خیلی متعصب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was taken on as a laboratory assistant.
[ترجمه گوگل]او به عنوان دستیار آزمایشگاه انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]او را به عنوان دستیار آزمایشگاهی گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He has recently been promoted to Assistant Manager.
[ترجمه گوگل]او اخیراً به سمت دستیار مدیر ارتقا یافته است
[ترجمه ترگمان]او اخیرا به معاون مدیر ارتقا یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She works as a care assistant in an old people's home.
[ترجمه گوگل]او به عنوان دستیار در خانه سالمندان کار می کند
[ترجمه ترگمان]او به عنوان دستیار پرستاری در خانه سالمندان کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کمک (اسم)
support, accommodation, hand, adjoint, aid, service, help, assistance, helping, helper, assistant, succor, adjutant, subservience, avail, mate, relief, seconder, subserviency, furtherance, helpmeet, succorer

دستیار (اسم)
adjoint, assistant, suffragan

یاور (اسم)
collaborator, aid, helper, assistant, adjutant, adjuvant, helpmate

معین (اسم)
supporter, helper, assistant, adjutant, adjuvant, lozenge, rhomb, rhomboid

بر دست (اسم)
assistant, aide

معاون (اسم)
associate, helper, assistant, vicar, assistant director, coadjutor, associate principal, coadjutant, vice-chancellor

نایب (اسم)
assistant, proctor, deputy, procurator, vicegerant, lieutenant

ترقی دهنده (اسم)
assistant, booster, promoter

رهبریار (اسم)
assistant

حاضر (صفت)
present, stock, willing, assistant, agreeable, ubiquitous

تخصصی

[فوتبال] معاون
[بهداشت] آسیستان
[نساجی] ماده کمکی - ماده تعاونی

انگلیسی به انگلیسی

• helper, one who aids
serving as an aid, helpful, auxiliary
someone's assistant is a person who helps them in their work.
assistant is used in front of titles or jobs to indicate a slightly lower rank. for example, an assistant director is one rank lower than a director.
an assistant or a shop assistant is a person who sells things in a shop.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : assist
✅️ اسم ( noun ) : assistance / assistant
✅️ صفت ( adjective ) : assistant / assistive
✅️ قید ( adverb ) : _
channel assistant
ادمین کانال ( مثلاً یوتیوب )
assistant ( fr. ) ( عمومی )
واژه مصوب: دستیار 1
تعریف: آن که در انجام کاری به کسی کمک کند و معمولاً با نظارت او کار کند |||* مصوب فرهنگستان اول
فروشنده

شاگرد
فروشنده
دستیار فنی، کمک فنی
دستیار، یاری رسان، کمک کننده ودرکل کسی که در انجام کار ها به ما کمک میکند

بپرس