articulate

/arˈtɪkjəˌlet//ɑːˈtɪkjʊlət/

معنی: ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن، مفصل دار کردن
معانی دیگر: (جانورشناسی) مفصل دار، بند دار، بندگاه دار، بندبند (مثل بدن مورچه)، لولا دار، دارای بخش ها یا قطعات مجزا (articulated هم می گویند)، گویا، شیوا، فصیح، رسا، (بنا بر منطق یا سیستم به خصوصی) ردیف کردن، به هم مرتبط کردن، سازوار کردن، به وضوح بیان کردن، درست و مشخص تلفظ کردن، شمرده ادا کردن، (با مفصل یا لولا یا بند و غیره) به هم وصل کردن، بند کردن یا شدن، مرتبط کردن یا شدن، (سخن) همبند کردن یا شدن، (آوا شناسی) با جنباندن واجگر (یا اندام تولید صدا) صدا ایجاد کردن، فرا گرفتن، واج آوا تولید کردن، (آواشناسی) روشن، منقطع، واضح

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: spoken in clear and distinct words or syllables, or having a tendency to speak clearly and distinctly.
مترادف: clear, distinct, enunciated
متضاد: inarticulate, unintelligible
مشابه: audible, comprehensible, intelligible, understandable

- Each syllable that the actor spoke was perfectly articulate.
[ترجمه زینب] قیدکردن
|
[ترجمه امیرمحمد] هر بخشی که بازیگر صحبت میکرد واقعا واضح بود
|
[ترجمه گوگل] هر هجایی که بازیگر صحبت می کرد کاملاً بیان می شد
[ترجمه ترگمان] هر کلمه ای که بازیگر صحبت می کرد کاملا روشن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is highly articulate in her speech, which helps her students understand when she uses a microphone.
[ترجمه ساعی رضایی] او واقعا شمرده و شیوا سخن می گوید که کمک می کند دانش آموزانش متوجه بشوند وقتی از میکروفون استفاده می کند
|
[ترجمه گوگل] او در گفتارش بسیار واضح است، که به دانش‌آموزانش کمک می‌کند وقتی از میکروفون استفاده می‌کند بفهمند
[ترجمه ترگمان] او به شدت در سخنرانی اش صحبت می کند، که به دانش آموزان او کمک می کند تا زمانی که از میکروفن استفاده می کند درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having the power of speech.
مترادف: talking
متضاد: dumb, mute
مشابه: speaking, vocal

- Humans are articulate beings.
[ترجمه sara] انسان ها موجودات سخنوری هستند.
|
[ترجمه گوگل] انسان ها موجوداتی متفکر هستند
[ترجمه ترگمان] انسان ها articulate
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having facility with words; fluent.
مترادف: communicative, eloquent, fluent, well-spoken
متضاد: inarticulate
مشابه: glib, silver-tongued, smooth-spoken, talkative

- Having an articulate instructor makes lectures more interesting and comprehensible.
[ترجمه امیرمحمد] داشتن یک آموزگار سخنور ( خوش بیان ) سخنرانی را جذاب تر و قابل فهم میکند
|
[ترجمه گوگل] داشتن یک مربی خوش بیان، سخنرانی ها را جذاب تر و قابل درک تر می کند
[ترجمه ترگمان] داشتن یک مربی برای سخنرانی جالب تر و قابل فهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's articulate, but he doesn't always have his facts straight.
[ترجمه گوگل] او بیانگر است، اما همیشه حقایق خود را ثابت نمی کند
[ترجمه ترگمان] خوب حرف می زند، اما همیشه واقعیت را روشن نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: presented clearly and effectively; cogent.
مترادف: cogent, eloquent, lucid
متضاد: inarticulate, incoherent
مشابه: fluent, persuasive, well-spoken

- The police chief gave an articulate explanation of the events that had occurred.
[ترجمه گوگل] فرمانده نیروی انتظامی در مورد وقایع رخ داده توضیح مفصلی ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] رئیس پلیس توضیح روشنی از وقایعی که اتفاق افتاده بود داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: articulates, articulating, articulated
(1) تعریف: to speak or pronounce (words or syllables) clearly and distinctly.
مترادف: enunciate, pronounce
متضاد: mumble
مشابه: express, speak, vocalize

- You need to articulate the words so that the audience can understand what you're saying.
[ترجمه سعیده] شما باید کلمات را شمرده ( فصیح ، گویا ، شیوا ) بیان کنید تا مخاطب متوجه آنچه میگویید بشود.
|
[ترجمه گوگل] شما باید کلمات را به گونه ای بیان کنید که مخاطب بتواند حرف شما را بفهمد
[ترجمه ترگمان] شما باید این کلمات را بیان کنید تا حضار آنچه را که شما می گویید درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make the physical movements necessary in order to utter (speech sounds).
مترادف: say
مشابه: vocalize, voice

- She has difficulty articulating some of the consonants.
[ترجمه گوگل] او در بیان برخی از صامت ها مشکل دارد
[ترجمه ترگمان] او به زحمت بعضی از کلمات را ادا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to express effectively.
مترادف: enunciate
مشابه: elucidate, explain, explicate, expound, definition 4: to unite by, or as though by, joints. The structure has been carefully articulated.similar words: connect, hinge, join, joint, unite

- She articulated the reasons for the group's opposition.
[ترجمه گوگل] او دلایل مخالفت این گروه را بیان کرد
[ترجمه ترگمان] او دلایل اپوزیسیون این گروه را بیان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The structure has been carefully articulated.
[ترجمه گوگل] ساختار به دقت بیان شده است
[ترجمه ترگمان] ساختار به دقت مورد تاکید قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: articulable (adj.), articulated (adj.), articulately (adv.), articulacy (n.), articulateness (n.)
(1) تعریف: to utter or pronounce a speech sound or sounds.
مترادف: speak
مشابه: enunciate, pronounce, vocalize

- The injury to his jaw makes it difficult for him to articulate.
[ترجمه سعیده] آسیب فک او، شیوا صحبت کردن را برای او دشوار میکند.
|
[ترجمه گوگل] آسیب دیدگی فک او باعث می شود که تکلم را با مشکل مواجه کند
[ترجمه ترگمان] آسیب دیدن فک او برای او دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to speak distinctly.
مترادف: enunciate
متضاد: mumble

- Please articulate so that we can understand you.
[ترجمه گوگل] لطفا بیان کنید تا ما شما را درک کنیم
[ترجمه ترگمان] لطفا توضیح دهید که ما می توانیم شما را درک کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. articulate your words; he is a foreigner
شمرده حرف بزن ; (چون) او خارجی است.

2. to articulate a science program for all grades
برنامه ی آموزش علوم را برای همه ی کلاس ها تنظیم کردن

3. an articulate creature
مخلوق ناطق،جاندار سخندان

4. she presented an articulate argument
او بحث شیوایی را ارائه داد.

5. he hasn't yet become articulate in english
هنوز در انگلیسی روان نشده است.

6. It is the school's duty to articulate its practices to parents.
[ترجمه گوگل]این وظیفه مدرسه است که شیوه های خود را به والدین بیان کند
[ترجمه ترگمان]این وظیفه مدرسه است که شیوه های خود را برای والدین بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She's unusually articulate for a ten-year-old.
[ترجمه ساعی رضایی] او خیلی شیواتر و فصیح تر از معمول یک بچه ده ساله سخن می گوید
|
[ترجمه گوگل]او برای یک بچه ده ساله به طور غیرعادی بیان می کند
[ترجمه ترگمان]بطور غیر معمول برای یک ده ساله حرف میزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The teachers help the children to be more articulate about their strengths and weaknesses.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] معلمان به کودکان کمک می کنند که راحت تر و روشن تر در مورد توانایی ها و ضعف های خود صحبت کنند
|
[ترجمه گوگل]معلمان به کودکان کمک می کنند تا نقاط قوت و ضعف خود را بیشتر بیان کنند
[ترجمه ترگمان]معلمان به کودکان کمک می کنند که بیشتر در مورد نقاط قوت و ضعف خود صحبت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A baby cannot use articulate speech.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] یک بچه از بیان شیوا نمی تواند استفاده کند
|
[ترجمه گوگل]نوزاد نمی تواند از گفتار مفصل استفاده کند
[ترجمه ترگمان]یک کودک نمی تواند از حرف زدن استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Many people are unable to articulate the unhappiness they feel.
[ترجمه مصطفی امیرجانی] مردم بسیاری قادر به بیان قابل فهم احساس ناخشنودی خود نیستند.
|
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم قادر به بیان ناراحتی خود نیستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم قادر نیستند نارضایتی خود را بیان کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The president has been accused of failing to articulate an overall vision in foreign affairs.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور متهم شده است که در بیان یک چشم انداز کلی در امور خارجی ناتوان است
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور به عدم موفقیت در بیان یک دیدگاه کلی در امور خارجی متهم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. After the injury the bones did not articulate as well as before.
[ترجمه گوگل]پس از آسیب، استخوان ها مثل قبل مفصل نمی شوند
[ترجمه ترگمان]پس از زخمی شدن استخوان ها، استخوان ها به خوبی قبل مشخص نشده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was unusually articulate for a ten-year-old.
[ترجمه فرایا] او به عنوان پسری ۱۰ ساله، به طرز غیر معمولی خوش بیان بود.
|
[ترجمه گوگل]او برای یک بچه ده ساله به طرز غیرعادی بیان می کرد
[ترجمه ترگمان]اون بطور عجیبی برای یه ده ساله حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She cannot articulate her feelings very well.
[ترجمه گوگل]او نمی تواند احساسات خود را به خوبی بیان کند
[ترجمه ترگمان]او نمی تواند احساسات خود را بسیار خوب بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ماهر در صحبت (صفت)
articulate

شمرده سخن گفتن (فعل)
articulate

مفصل دار کردن (فعل)
articulate

تخصصی

[زمین شناسی] گونه ای براکیوپود ( دیرینه شناسی)، الف) اسم: هر براکیوپود متعلق به رده بندداران که ازروی کفه های آهکی تشخیص داده می شوند که با دندان های لولایی بهم متصل شده اند ؛ صفت: به براکیوپودی که دارای چنین کفه هایی است و یا به خود کفه ها گفته می شود. مقایسه شود با: inarticulate ب) اسم: هر لاله وش متعلق به زیر رده articulate که بوسیله مفصل بازویی کاملا متمایز تشخیص داده می شود؛ صفت: به لاله وشی گفته می شود که دارای مفصل بازویی کاملا متمایز می باشد. گونه ای گیاه : (گیاه شناسی)، به گیاهی گفته می شود که دارای مفصل ها،گره ها و یا مکان هایی است که جدایش می تواند درآنها ظاهر شده و صورت بگیرد.
[صنعت] مفصل بندی

انگلیسی به انگلیسی

• speaking fluently, eloquent; expressed using clear and distinct syllables; able to speak; composed of several distinct parts or segments; arranged into a unified whole; made distinct, clearly marked
member of the articulata, animal belonging to a subdivision of animals whose bodies and limbs are composed of segments jointed together (zoology)
express in an articulate manner
if you are articulate, you are able to express yourself well.
when you articulate your ideas or feelings, you say in words what you think or feel; a formal use.

پیشنهاد کاربران

مسلط بودن ( در سخن )
اگر صفت باشد معنی آن می شود " صریح"
مفصل بندی کردن
پیکر بندی کردن
( در مسائل تئوریک و در نقش فعل )
۱ _ واضح
۲ _ شمرده صحبت کردن
سخنور
✅ ( بنا بر منطق یا سیستم به خصوصی ) ردیف کردن، به هم مرتبط کردن
✅ به هم وصل کردن، بند کردن یا شدن، مرتبط کردن یا شدن
. E. g
Under general supervision, applies knowledge of Halliburton Cased Hole Wireline Technologies to independently provide basic services and tool operation to customers at the well site. Applies engineering, mechanical and geological principals to ⭐articulate⭐ basic data interpretations and mechanical constructsconstructs to clients from proprietary software and learns to coach clients through various drilling and completion scenarios
...
[مشاهده متن کامل]

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : articulate
اسم ( noun ) : articulation
صفت ( adjective ) : articulate / articulated / articulatory
قید ( adverb ) : articulately
ملفوظ
۱. to express in words
روشن و شیوا بیان کردن
مثال: I found myself unable to articulate my feelings
۲. to pronounce
بیان کردن، تلفظ کردن
مثال: When children first learn to talk, there are some sounds that they find difficult to articulate
...
[مشاهده متن کامل]

۳. to connect two bones by forming a joint
اتصال دو استخوان توسط مفصل
مثال: Most bones articulate with other bones in one or more places
۴. to give definition to ( something, such as a shape or object )
معنا و مفهوم دادن ( به چیزی، مانند یک شکل یا یک شیء )
مثال: Eight shades of gray were chosen to articulate different spaces
۵. to form or fit into a systematic whole
تشکیل دادن یا دادن چیزی در یک سیستم کلی
مثال: articulating a program for all school grades
منبع: https://www. merriam - webster. com/dictionary/articulate

تصریح کردن
به فارسی: دِرَنجیدن deranjidan
( فارسی میانه: Deranjitan )
مفصل
یعنی فرد، واژه ها و جملات را چنان به هم ربط دهد که ارتباط منطقی و معنایی با هم داشته باشند؛ بی معنا، سطحی و پرت و پلا نباشند.
خطیب
تبیین شدن .
. This concept has been articulated
سرزبون دار
رِسا ( قابل شنیدن - - - > واضح )
به تفصیل بیان کردن
ابراز کردن
تلفظ :
■ صفت
آرتِک یُلِت یا آرتیک یُلِت
■ اسم
آرتِک یُ لِیت یا آرتیک یُ لِیت
هر ۴ تاش درسته ولی دومی ها دقیق تره بگیم
بطور فصیح و بلیغ صحبت کردن
To express ( an idea or feeling ) fluently and coherently.
To pronounce ( something ) clearly and distinctly.
خوش بیان، خوش صحبت
خوش بیان
[ADJECTIVE]
■کسی که توانایی اینو داره که منظورشو چه در کلام و نوشتار به طور ساده و سلیس و قابل فهم بیان کنه. ( سر و زبون دار ) مثال :
1. She's an intelligent and articulate speaker
2. He was very articulate about his feelings on the subject
...
[مشاهده متن کامل]

■چیزیکه که به واضحی بیان شده باشه و به راحتی قابل فهم باشه ( قابل فهم - شیوا - شمرده و قابل شنیدن به راحتی )
مثال :
1. an articulate argument/essay/speech
2. The baby is beginning to form articulate words and phrases
■مفصل دار - چیزیکه بند داره یا متصل هست به چیزی دیگه
[VERB]
■بیان کردن ( چیزی مثلا ایده ) مثال :
1. He had some trouble articulating his thoughts
2. We disagree with the views articulated by the administration
3. a theory first articulated by ancient philosophers
■بیان کردن و تلفظ کردن چیزی ( مثلا واژه یا کلا کلام ) بطوری که واضح و قابل فهم باشه ( هم قابل درک باشه هم به راحتی شنیده بشه )
Try to articulate [=enunciate] when delivering your speech
یعنی وقتی داری حرفی میزنی اگه میخوای حرفتو طرف مقابل به درستی بگیره واضح کلمات رو ادا کن ( روشن بیان کن )
■وصل بودن - مفصل داشتن - بند داشتن ( منظور همون مفصلِ مربوط به کالبدشکافیه )
the bones that articulate with the clavicle
🔺️در اینجا clavicle یعنی استخوان ترقوه ( همان استخوانی که شان را به گردن وصل میکنه و اگه دراز بکشید و گردنتون رو به سمت عقب ببرید نمایان میشه و بیرون میرنه ) کِلَ ویکُل
گفتیم وصل بودن هم معنا میده مثل : an articulated lorry
🔺️lorry چیه؟ کامیون باربری ( کامیونی که برای حمل و نقل و جابجایی وسایل بکار میره ) اینم توضیح انگلیسیش :
a large, heavy motor vehicle for transporting goods or troops; a truck.
"a lorry driver"
🔴متضاد articulate به عنوان صفت میشه : inarticulate
🔴قید articulate میشه articulately
She spoke clearly and articulately.
🔴اسمش هم میشه articulateness
* articulate person به کسی که توی کلام سر رشته داره میگن. یا ناطقه
مثال : an articulate creature یعنی موجود ناطق
he is an articulate Person فردی سخنوره ( خوب بلده کلمات رو به هم وصل کنه )

به کلام آوردن، در و با کلمات بیان نمودن، به زبان آوردن
I found myself unable to articulate my feelings.
با صراحت اظهار / بیان کردن
خوش سخن
خوش بیان؛ فصیح
بیان کردن، مفصل بندی کردن، عینیت بخشیدن، انسجام بخشیدن، پی افکندن
تفصیل
سرهمبندی، همبندی، فراپردازی
elaborate
به روشنی بیان کردن
مفصل بندی کردن، مفصل بندی شدن
( adj ) شمرده، رسا، روشن،
( شخص ) بلیغ
( v ) شمرده سخن گفتن، روشن بیان کردن.
ایجاد صدا
Adj :
شیوا، روان ، قادر به صحبت
V :
شیوا صحبت کردن
شمرده شمرده سخن گفتن
اداکردن ، به زبان آوردن ، صحبت کردن
speaking fluently
ماهر در صحبت، شمرده سخن گفتن
در آواشناسی و علم سخن: تولید کردن
‘[t]he child who wants to speak should hear only words he can understand and say only those he can articulate’
"کودکی که می خواهد صحبت کند، تنها کلماتی را می شنود که می تواند درک کند و کلماتی را بیان می کند که می تواند تولید کند. "
بیان. طرز بیان
Articulate feeling بیان احساسات
اظهار عقیده کردن
ناطق_سخنور
ناطق - سخنور
دارای بیان فصیح و گویا
صفت: شیوا، فصیح، بلیغ، آشکار
فعل: 1 ) برشمردن، به وضوح بیان کردن/گفتن
2 ) ساماندهی کردن، سازماندهی کردن، جمع و جور کردن امور، راست و ریس کردن امور، سر هم کردن کارها/امور، جوش دادن کارها
تأکید کردن

اظهار عقیده - بیان
سخنور، فصیح
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)

بپرس