animate

/ˈænəmət//ˈænɪmət/

معنی: با روح، سرزنده، جاندار، روح دادن، تحریک و تشجیع کردن، زندگی بخشیدن، جان دادن به، انگیختن
معانی دیگر: زنده، ذی روح، ذی حیات، سرزنده کردن، سرحال آوردن، جان نو دمیدن در، الهام بخشیدن، به حرکت درآوردن، متحرک کردن، به صورت کارتون (مضحک قلمی) درآوردن، جان بخشیدن، جاندار کردن، زنده کردن، زنده دل، شنگول

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: animates, animating, animated
(1) تعریف: to rouse or bring to life.
مترادف: energize, liven, spark, vitalize, vivify
متضاد: depress
مشابه: inspire, quicken, rouse, spirit

- The sleeping dogs were suddenly animated by the sound of footsteps.
[ترجمه گوگل] سگ های خوابیده ناگهان با صدای پا متحرک شدند
[ترجمه ترگمان] ناگهان صدای پای سگ های خواب به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give zest or spirit to; enliven.
مترادف: energize, enliven, inspirit, liven, stimulate
متضاد: inhibit
مشابه: elate, encourage, excite, exhilarate, hearten, invigorate, quicken, spirit

- A Jamaican band animated the gathering.
[ترجمه گوگل] یک گروه از جامائیکایی این گردهمایی را متحرک ساخت
[ترجمه ترگمان] یک گروه Jamaican در حال جمع کردن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to inspire to move or act; prompt; actuate.
مترادف: actuate, energize, invigorate, vitalize
متضاد: inhibit
مشابه: arouse, motivate, move

- The union speaker animated the workers and set the stage for a strike.
[ترجمه گوگل] سخنران اتحادیه کارگران را متحرک کرد و زمینه را برای اعتصاب فراهم کرد
[ترجمه ترگمان] رئیس اتحادیه کارگران را به هیجان آورد و صحنه اعتصاب را تعیین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to give (a cartoon or object) the illusion of movement.

- Before the use of computers, it took many separate drawings to animate a cartoon figure.
[ترجمه گوگل] قبل از استفاده از رایانه، برای متحرک سازی یک فیگور کارتونی، نقاشی های جداگانه زیادی لازم بود
[ترجمه ترگمان] قبل از استفاده از کامپیوترها، آن ها نقشه های جداگانه زیادی برای انیمیشن سازی یک شخصیت کارتونی به دست آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: animately (adv.), animateness (n.)
(1) تعریف: alive; living.
مترادف: alive, existent, live, living
متضاد: inanimate, lifeless
مشابه: breathing, extant, life, vital

- Rocks are not animate objects.
[ترجمه گوگل] صخره ها اشیاء جاندار نیستند
[ترجمه ترگمان] Rocks اشیا را زنده نگه نمی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The pronouns "she" and "he" refer to animate beings.
[ترجمه گوگل] ضمایر «او» و «او» به موجودات جاندار اشاره دارند
[ترجمه ترگمان] ضمیر \"او\" و \"او\" به متحرک سازی از موجودات اشاره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or pertaining to animal life.
مترادف: breathing, live
مشابه: existent, vital

(3) تعریف: characterized by motion or the ability to move.
مترادف: mobile
متضاد: inert, lifeless
مشابه: alive, moving

- The characters in the drawings become animate when they are viewed rapidly in a series.
[ترجمه گوگل] شخصیت‌های نقاشی‌ها وقتی به سرعت در یک سریال مشاهده می‌شوند، متحرک می‌شوند
[ترجمه ترگمان] هنگامی که در یک مجموعه به سرعت در نظر گرفته می شوند، شخصیت های فیلم انیمیشن می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: lively; vivacious.
مترادف: effervescent, vibrant, vital
متضاد: lifeless
مشابه: bright, energetic, enthusiastic, live, spirited

- She livens up the party with her animate personality.
[ترجمه گوگل] او مهمانی را با شخصیت متحرک خود زنده می کند
[ترجمه ترگمان] اون مهمونی رو با شخصیت animate گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to animate a children's tale
داستان کودکان را به صورت کارتون درآوردن

2. to animate puppets
(از طریق ریسمان و غیره) عروسک ها را به حرکت درآوردن

3. the partition of the world into animate and inanimate
تقسیم جهان به جاندار (ذی حیات) و ناجاندار (غیر ذی حیات)

4. the study of the natural world, both animate and inanimate
مطالعه ی عالم طبیعت،هم جاندار و هم بی جان

5. The dog lay so still it scarcely seemed animate.
[ترجمه گوگل]سگ چنان آرام دراز کشیده بود که به ندرت زنده به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]سگ چنان بی حرکت دراز کشیده بود که به زحمت جان سالم به در برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Shaffer's great gift lies in his ability to animate ideas theatrically.
[ترجمه گوگل]موهبت بزرگ شفر در توانایی او برای زنده کردن ایده ها به صورت تئاتری است
[ترجمه ترگمان]هدیه بزرگ s در توانایی او برای انیمیشن کردن به طرزی نمایشی نهفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The distinction applies to nouns which refer to animate beings as well as those which refer to inanimate objects.
[ترجمه گوگل]این تمایز در مورد اسم هایی که به موجودات جاندار اشاره می کنند و همچنین اسم هایی که به جماد اشاره می کنند، اعمال می شود
[ترجمه ترگمان]این تمایز برای اسم ها کاربرد دارد که به موجودات جاندار و نیز آن هایی که به اشیا بی جان اشاره می کنند، اشاره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They were animate, versatile, and extremely fast.
[ترجمه گوگل]آنها متحرک، همه کاره و فوق العاده سریع بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها جاندار و متنوع و بی نهایت سریع بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I like animate animals and I enjoy watching animation.
[ترجمه گوگل]من حیوانات را متحرک دوست دارم و از دیدن انیمیشن لذت می برم
[ترجمه ترگمان]من انیمیشن را دوست دارم و از تماشای انیمیشن لذت می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. That animate structure, guided by eye and mind, joined over time by many another in the human endeavor, has fashioned all the representation we have of the world, including this of the hand itself.
[ترجمه گوگل]آن ساختار جاندار، که توسط چشم و ذهن هدایت می‌شود، و در طول زمان توسط بسیاری دیگر در تلاش‌های انسانی به آن ملحق شد، تمام تصویری را که ما از جهان داریم، از جمله خود دست، شکل داده است
[ترجمه ترگمان]آن ساختار انیمیشن ساز، هدایت شده با چشم و ذهن، به مرور زمان توسط بسیاری دیگر در تلاش انسانی، تمام نمایشی که ما از دنیا داریم، از جمله خود دست، را مد نظر قرار داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There was precious little about the cricket to animate the crowd.
[ترجمه گوگل]جیرجیرک برای متحرک کردن جمعیت چیز کمی ارزشمند بود
[ترجمه ترگمان]از بازی کریکت می گذشت تا به جمعیت کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They are active ingredients of an animate geometry that embraces the linear and non-linear. Both Cartesian and post Einsteinian geometry are encompassed by it.
[ترجمه گوگل]آنها اجزای فعال یک هندسه متحرک هستند که خطی و غیرخطی را در بر می گیرد هر دو هندسه دکارتی و پسا اینشتینی توسط آن احاطه شده است
[ترجمه ترگمان]آن ها اجزا فعالی از هندسه پویانمایی هستند که خطی و غیر خطی را در بر می گیرند هر دو هندسه دکارتی و پست به وسیله آن احاطه شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her skin is subtle, white, silken, animate.
[ترجمه گوگل]پوست او ظریف، سفید، ابریشمی، جاندار است
[ترجمه ترگمان]پوستش ظریف، سفید، ابریشم و animate
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Team spirited with demonstrated leadership skills to animate the team.
[ترجمه گوگل]روحیه تیمی با مهارت های رهبری نشان داده شده برای متحرک کردن تیم
[ترجمه ترگمان]روحیه تیمی خود را برای پویانمایی تیم نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

با روح (صفت)
animate, brisk, airy, soulful, snappy, spunky, slashing, fresh, lively, animated, allegro, heartsome, peppery, breathy, racy, warm-blooded

سرزنده (صفت)
alive, fast, animate, live, quick, brisk, brave, bold, snappy, vivid, lively, spirited, animated, vivacious, daring, heartsome, sprightly, buxom, canty, sprightful

جاندار (صفت)
living, animate

روح دادن (فعل)
act, enliven, inspirit, spirit, animate, vivify

تحریک و تشجیع کردن (فعل)
animate

زندگی بخشیدن (فعل)
enliven, animate, vitalize

جان دادن به (فعل)
animate, quicken

انگیختن (فعل)
stimulate, occasion, motive, fire, animate, incite, motivate, urge

انگلیسی به انگلیسی

• alive, living; full of life; lively
make alive; arouse; inspire; excite
something that is animate has life, in contrast to things like stones and machines which do not.
to animate something means to make it lively or more cheerful.

پیشنهاد کاربران

به حرکت کردن واداشتن
انگیزه دادن
شیرک کردن
دلیر کردن
در حالت صفت میشه ( زنده ) و در حالت فعل میشه ( زندگی بخشیدن )
اگه صفت باشه یعنی جاندار
having life:adj
animate beings
موجودات زنده
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
فعل 1 )
روح دادن - جان دوباره ای بخشیدن
...
[مشاهده متن کامل]

to make someone seem more happy or active:
A sparkle in his eyes animated his face whenever he smiled.
برق در چشمانش به صورتش روح میداد ( یا جان میداد ) و قتی که می خندید
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
فعل2 ) برانگیختن - ایجاد انگیزه کردن
- to cause someone or something to be more active or full of life:
motivate=stimulate=provoke
He knows exactly what to say to animate a crowd.
او دقیقاً میداند برای تحیرک کردن جمعیت چه باید بگوید.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : animate
✅️ اسم ( noun ) : animism / animist / animation / animator / animatronics / animal / animality
✅️ صفت ( adjective ) : animistic / animate / animated / animato / animatronic / animal
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : animatedly / animato

animate ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: جاندار
تعریف: عضوی از طبقه ای از اسم ها برای نامیدن موجودات زنده
《 پارسی را پاس بِداریم 》
animate
واژه ای ایرانی - اُروپایی ست :
animate : ani - mate
ani = پیش وَندِ اَن - دَر پارسی
مانَندِ : اَنگیختَن : اَن - گیخ - ت - اَن
اَن - دو مینه دارَد :۱ - اَز دَرون به بیرون ۲ - اَن
...
[مشاهده متن کامل]
< اَم < هَم
mate = سِتاک وَ ریشه به دو مینه یِ
۱ - اَندازه ۲ - جُنبِش ، هَرکِش ( حَرکَت )
به شِکلِ مود : فَرمودَن ، نِمودَن ، پِیمودَن، آزمودَن
به چِهرِ ماد : آماده ( آمادَن ، آمودَن )
پیش نَهاد گَرته بَردارانه :
animate = اَنمودَن ، اَنمادَن ، اَنمیدَن ، اَنماییدَن
اَنمودَن / اَنمیدَن = به جُنبِش وَ هَرکِش دَرآوَردَن
دَر پارسیِ میانه : اَنومیه = جانِوَر ، جُنبَنده ، هَرکَنده بَرابَر با واژه یِ اِنگِلیسیِ : animal
animation = اَنمایِش : اَن - مای - اِش
با نِمایِش هَمسان پِنداری ( اِشتِباه ) نَشَوَد :
نِمایِش : نِ - مای - اِش
نِ = به سویِ پایین ، فُرو
اَن = اَز دَرون به بیرون ، هَم

قوه و نیرو دادن، تحریک و تشجیع کردن
- تنور چیزی را داغ کردن، بازار چیزی را گرم کردن
- پویانمایی ( کردن )

زنده
زندگی بخشیدن
To indicat for importance of an issue you can use this word

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس