alternate

/ˈɒltərnət//ɔːlˈtɜːnət/

معنی: عوض و بدل، متناوب، متبادل، یک درمیان، متناوب کردن، متناوب بودن، بنوبت انجام دادن، یک درمیان امدن
معانی دیگر: تناوب، وارگی، واره ای، یک در میانی، متناوب کردن یا شدن، یک در میان کردن یا شدن، نوبتی کردن یا شدن، واره ای کردن، پستامند کردن، گاه ایست کردن یا شدن، گاهوار کردن، دیگر، گزیر، (در تیم های ورزشی) رزرو، جانشین، علی البدل، جایگزینه، (گیاه شناسی) یک در میان، تناوبی، به عنوان علی البدل یا جانشین عمل کردن، (برق) دارای جریان متناوب بودن، تناوبی کردن یا بودن، عو­ و بدل

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: alternates, alternating, alternated
(1) تعریف: to continuously rotate or take turns with one another (usu. fol. by "with").
مترادف: cycle, rotate
مشابه: exchange, interchange, reciprocate, revolve, take turns, transfer, turn

- The workers alternate with each other to break up the monotony of the work.
[ترجمه گوگل] کارگران با یکدیگر متناوب می شوند تا یکنواختی کار را بشکنند
[ترجمه ترگمان] کارگران جایگزین یکدیگر می شوند تا یکنواختی کار را بشکنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move back and forth indefinitely between two or more conditions, places, or actions (usu. fol. by "between").
مترادف: cycle, interchange, reciprocate, rotate
مشابه: exchange, platoon, switch

- He alternates between calm acceptance and utter grief.
[ترجمه smn] او ( احساساتش ) بین پذیرش کامل و اندوه عمیق در گردش است ( متناوب است ) .
|
[ترجمه گوگل] او بین پذیرش آرام و اندوه کامل متناوب می شود
[ترجمه ترگمان] او باید بین رضایت و اندوه عمیق زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to do in succession or rotation.
مترادف: interchange, rotate
مشابه: exchange, shift, transpose, turn

- For exercise, I alternate running and riding my bike.
[ترجمه Naghme] برای تمرین، یک در میان میدوم و یا دوچرخه سواری میکنم.
|
[ترجمه گوگل] برای ورزش، دویدن و دوچرخه سواری را به طور متناوب انجام می دهم
[ترجمه ترگمان] برای تمرین باید برم دوچرخه سواری کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause a constant interchange between.
مترادف: interchange, rotate
مشابه: exchange, shift, stagger, switch, transfer, transpose, turn

- She alternated chocolate and vanilla layers on the cake.
[ترجمه فاطمه فاطمه] او یکی درمیون لایه های شکلاتو وانیل روی کیک میگذاشت
|
[ترجمه گوگل] او لایه های شکلات و وانیل را روی کیک به طور متناوب تغییر داد
[ترجمه ترگمان] او شکلات و layers وانیل را روی کیک می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: continuously rotating or taking turns with one another; occurring or following in turns.
مترادف: cyclical, rotative

- My college graduation filled me with alternate feelings of happiness and sadness.
[ترجمه Naghme] فارغ التحصیلیم، سرشار از دو حس متناوب شادی و غم بود
|
[ترجمه گوگل] فارغ التحصیلی از دانشگاه من را با احساسات متناوب شادی و غم پر کرد
[ترجمه ترگمان] فارغ التحصیلی دانشگاه من مرا با احساسات دیگر پر از شادی و اندوه پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the second of every two in a series of pairs; every other.
متضاد: consecutive

- The class meets on alternate Wednesdays.
[ترجمه مریم قبادی] کلاس هر چهارشنبه در میان تشکیل میشود
|
[ترجمه گوگل] کلاس در روزهای متناوب چهارشنبه تشکیل جلسه می دهد
[ترجمه ترگمان] این کلاس روزه ای چهارشنبه متناوب را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: exchanged from both sides; mutual; reciprocal.
مترادف: exchangeable, mutual, reciprocal

- There were alternate expressions of affection.
[ترجمه گوگل] ابراز محبت متناوب وجود داشت
[ترجمه ترگمان] یک نوع ابراز محبت و محبت دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: substitute; alternative.
مترادف: alternative, substitute
متضاد: original

- He took an alternate route to work because the main highway was closed for repairs.
[ترجمه گوگل] او یک مسیر جایگزین برای کار در پیش گرفت زیرا بزرگراه اصلی برای تعمیر بسته بود
[ترجمه ترگمان] او یک مسیر جایگزین برای کار گرفت، چون بزرگراه اصلی برای تعمیرات بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: alternately (adv.), alternatingly (adv.)
• : تعریف: one authorized to act in place of another; substitute.
مترادف: proxy, substitute
متضاد: primary
مشابه: backup, deputy

- If the contest winner cannot fulfill his or her duties, the alternate will be called in.
[ترجمه گوگل] اگر برنده مسابقه نتواند وظایف خود را انجام دهد، جایگزین دعوت می شود
[ترجمه ترگمان] اگر برنده مسابقه نتونه تمام وظایفش رو انجام بده، یه جایگزین دیگه بهش می گن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. alternate leaves
برگ های متناوب

2. alternate stamens and petals
پرچم ها و گلبرگ های یک در میان

3. alternate stripes of white and red
نواره های یک در میان سفید و قرمز

4. hassan is the alternate secretary of the official meetings
حسن منشی علی البدل جلسات رسمی است.

5. he has no alternate choice
او چاره ی دیگری ندارد.

6. the cake had alternate layers of chocolate and vanilla
کیک یک در میان از لایه های شکلات و وانیل درست شده بود.

7. they meet on alternate wednesdays
آنان هر چهارشنبه در میان (دو هفته یکبار چهارشنبه ها) ملاقات می کنند.

8. That was a week of alternate rain and sunshine.
[ترجمه گوگل]آن یک هفته متناوب باران و آفتاب بود
[ترجمه ترگمان]این یک هفته باران و باران متناوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The service runs on alternate days.
[ترجمه گوگل]این سرویس در روزهای متناوب اجرا می شود
[ترجمه ترگمان] مراسم چند روز دیگه شروع میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Stretch up 30 times with alternate arms as a warm-up exercise.
[ترجمه گوگل]30 بار با بازوهای متناوب به عنوان تمرین گرم کردن حرکات کششی انجام دهید
[ترجمه ترگمان]۳۰ بار با بازوهای متناوب به عنوان یک ورزش گرم باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The competition is fixed for alternate Wednesdays.
[ترجمه گوگل]مسابقات برای چهارشنبه های متناوب تعیین شده است
[ترجمه ترگمان]رقابت برای روزه ای چهارشنبه متناوب ثابت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In research, times of discouragement alternate with times of great achievement.
[ترجمه گوگل]در تحقیقات، زمان‌های دلسردی با زمان‌های موفقیت بزرگ جایگزین می‌شوند
[ترجمه ترگمان]در پژوهش، زمان of با زمان های موفقیت بزرگ جایگزین می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Private cars are banned from the city on alternate days.
[ترجمه گوگل]تردد خودروهای شخصی در روزهای متناوب در شهر ممنوع است
[ترجمه ترگمان]خودروهای خصوصی در روزه ای متناوب از شهر ممنوع شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Arrange the leeks and noodles in alternate layers .
[ترجمه گوگل]تره فرنگی و رشته فرنگی را در لایه های متناوب بچینید
[ترجمه ترگمان]the و رشته ها را در لایه های دیگر مرتب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Alternate cubes of meat with slices of red pepper.
[ترجمه گوگل]مکعب های گوشت را با تکه های فلفل قرمز جایگزین کنید
[ترجمه ترگمان]تکه های گوشت را با برش های فلفل قرمز جایگزین کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عوض و بدل (اسم)
alternate

متناوب (صفت)
staggering, alternate, intermittent, alternative, alternating, periodic, sporadic, discontinuous, spasmodic

متبادل (صفت)
alternate, alternative, blackout, interchangeable, variant

یک درمیان (صفت)
alternate

متناوب کردن (فعل)
alternate

متناوب بودن (فعل)
alternate

ب نوبت انجام دادن (فعل)
alternate

یک در میان امدن (فعل)
alternate

تخصصی

[برق و الکترونیک] متناوب
[مهندسی گاز] تناوب، متناوب
[زمین شناسی] متناوب، یک در میان در ریخت شناسی گیاهی، تعلق داشتن به زوائد اعضای گیاه، مثلاً، هر غده به تنهایی بر روی برگ ها؛ همچنین به بخش های گیاهی گفته می شود که به طور مرتب بین هر عضو قرار دارد.
[نساجی] تناوب - متناوب - متوالی
[ریاضیات] تبدیل کردن، جایگزین کردن، گردش، تغییر دادن، یک در میان تغییر دادن، متقابل، متبادل، صورت دیگر، عوض، شق، دیگر، نوبت، به نوبت عوض کردن، بدل، متناوب کردن، تناوب داشتن، استحاله

انگلیسی به انگلیسی

• interchange, take turns, rotate, substitute
rotating, one after the other; interchanging
when you alternate between two things, you regularly do or use one thing and then the other.
when one thing alternates with another, the two things regularly occur in turn.
alternate actions, events, or processes regularly occur after each other.
if something happens on alternate days, it happens on one day, then does not happen on the next day, then happens again on the day after it, and so on. in the same way, something can happen in alternate weeks, months, or years.

پیشنهاد کاربران

متناوب ( نا منظم )
متناوبا عوض کردن
راه کار فرعی، تعویض، یک درمیان آمدن، متناوب کردن، متناوب بودن، به نوبت انجام دادن، متبادل، عوض و بدل، ورزش: ذخیره، علوم نظامی: یدکی
علی البدل ( حقوقی )
متناوب _ متناوب کردن
جایگزین
🔶 متناوب یعنی یکی پس از دیگری، آنچه به نوبت بیاید.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : alternate
اسم ( noun ) : alternate / alternation / alternative / alternator
صفت ( adjective ) : alternate / alternative
قید ( adverb ) : alternately / alternatively
Every second one
متفاوت
متناوب adj
جایگزین ( مترادف alternative )
گزینه دیگر ، گزینه جایگزین n
alternate ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: متناوب
تعریف: ویژگی برگ آذینی که در هر گره یک برگ یا ساختار دیگر دارد
جایگذین شدن
نوسان
بدیل
( به طور متناوب یا تناوبا ) بین دو حالت بودن ( در حالت فعلی به این معنی است و معنای دقیق فعلی نمی دهد مثلhe happen to glad که به معنای اتفاقا هست نه اتفاق می افتد )
She alternated between cheerfulness and deep despair
...
[مشاهده متن کامل]

یکی در میون
a dessert with alternate layers of chocolate and cream
یک روز در میون
Private cars are banned from the city on alternate days.
جایگزین
David was too sick to attend, so Janet served as his alternate

راه حل جایگزین
هو
متناوب
مشتق شدن
بوجود آمدن
جایگزین شدن
به طور متناوب عوض شدن، به تناوب چرخیدن
جایگزین
تکراری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس