allowed


معنی: مجاز، روا
معانی دیگر: جائز قانون ـ فقه : مجاز بازرگانى : مجاز

جمله های نمونه

1. camouflage allowed the tanks to continue their advance without alerting enemy scouts
استتار به تانک ها اجازه داد که بدون آگاه سازی دیدبانان دشمن به پیشروی خود ادامه بدهند.

2. they allowed the import of an additional 50 million tons of rice
آنان وارد کردن 50 میلیون تن برنج اضافی را مجاز دانستند.

3. he was allowed only the liberty of his prison cell
او فقط در سلول زندان خود آزادی عمل داشت.

4. polygamy is allowed in certain religions
در برخی مذاهب چند زنی مجاز است.

5. we are allowed to take two weeks of vacation with pay annually
ما مجاز هستیم که هرسال دو هفته مرخصی با حقوق بگیریم.

6. dogs are not allowed here
ورود سگ در اینجا مجاز نیست.

7. no hunting is allowed within a 30-mile limit
شکار در محدوده ی 30 مایلی مجاز نیست.

8. no one is allowed into his inner sanctum
هیچ کس اجازه ی ورود به خلوتگاه درونی او را ندارد.

9. pedestrians are not allowed to walk in the middle of the road
پیاده ها اجازه ندارند در وسط جاده راه بروند.

10. you are not allowed to go further than the river
شما اجازه ندارید که از رودخانه فراتر بروید.

11. cigarette smoking is not allowed
سیگار کشیدن مجاز نیست.

12. the land bridge which allowed man to peregrinate to north america
پل زمینی که به بشر اجازه داد به امریکای شمالی برود

13. after school, children are not allowed to linger around school
بعد از مدرسه بچه ها حق ندارند در اطراف دبستان پرسه بزنند.

14. being a travelling salesman has allowed him to pamper his wanderlust
فروشنده ی سیار بودن به او اجازه داده است که سفر دوستی خود را اقناع کند.

15. he requested that he be allowed to speak
خواهش کرد که به او اجازه بدهند حرف بزند.

16. shooting elephants is no longer allowed
شکار فیل،دیگر مجاز نیست.

17. the catholicity of his taste allowed him to enjoy mongolian food also
گستردگی علایق او به او اجازه داد که از غذای مغولی هم لذت ببرد.

18. after the father's death, the children allowed the house to dilapidate
پس از مرگ پدر،بچه ها اجازه گذاشتند که خانه به حالت مخروبه درآید.

19. they felt aggrieved at not being allowed to enter
از اینکه به آنان اجازه ی ورود داده نشد احساس رنجیدگی کردند.

مترادف ها

مجاز (صفت)
free, admissible, allowable, allowed, permissible, licensed, permissive, lawful, admittable, tropologic, licit, rated

روا (صفت)
free, admissible, allowable, admitted, allowed, permissible, permissive, lawful, licit

انگلیسی به انگلیسی

• permitted, authorized

پیشنهاد کاربران

Permitted
مجاز
مجاز و قادر به انجام کاری
She is allowed to meet other guys - whoever, whereever, whenever she want. Cause you're not the Boss. She is
مجاز
اجازه دادن
Allowed گذشته مصدر allow هست
یعنی اجازه داد
اجازه یافتن
قبول
ممکن
will not be allowed to enter the door
مثل همیشه اجازه ورود درب را نخواهی نداشت
همانطور که همیشه، شما مجاز به ورود به درب نیستید
مجاز
i am allowed to you the sweet you say language
eat your tongue
من مجازم به شما شیرین زبان بگویم
زبان تورا بخورم
اجازه داده شد
اجازه
مجاز
اجازه داده
اجازه دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس