adjudication

/əˌdʒuːdəˈkeɪʃn̩//əˌdʒuːdɪˈkeɪt͡ʃn̩/

معنی: قضاوت، داوری، حکم ورشکستگی، احقاق حق
معانی دیگر: (حقوق) حکم قاضی، فتوی، رای، حکم، حکمیت

جمله های نمونه

1. His adjudication was later found to be faulty.
[ترجمه گوگل]قضاوت او بعداً اشتباه بود
[ترجمه ترگمان]داوری او بعدا معلوم شد که معیوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The adjudication will be published tomorrow.
[ترجمه گوگل]داوری فردا منتشر می شود
[ترجمه ترگمان]داوری فردا منتشر خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Mr. Scott All such cases are assessed by adjudication officers.
[ترجمه گوگل]آقای اسکات تمام این موارد توسط افسران قضاوت ارزیابی می شود
[ترجمه ترگمان]آقای اسکات تمام این موارد توسط افسران مورد ارزیابی ارزیابی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Adjudication officers are employees in the relevant Department but exercise independent judgment on claims in making decisions within their province.
[ترجمه گوگل]افسران قضاوت کارمندان بخش مربوطه هستند اما در مورد ادعاها در تصمیم گیری در استان خود قضاوت مستقلی دارند
[ترجمه ترگمان]افسران adjudication کارمند اداره مربوطه هستند، اما قضاوت مستقل در مورد ادعاها در تصمیم گیری در این استان دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Robson's text, which focused mainly on administrative adjudication, was complemented by the work of Willis on delegated legislation.
[ترجمه گوگل]متن رابسون، که عمدتاً بر قضاوت اداری متمرکز بود، با کار ویلیس در مورد قوانین تفویض شده تکمیل شد
[ترجمه ترگمان]متن رابسون، که عمدتا بر قضاوت اجرایی متمرکز بود، با اثر ویلیس در قوانین محول شده تکمیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The adjudication officer is then asked to respond and the claimant is given an opportunity to comment on those responses.
[ترجمه گوگل]سپس از افسر قضاوت خواسته می شود تا پاسخ دهد و به شاکی فرصت داده می شود تا در مورد آن پاسخ ها اظهار نظر کند
[ترجمه ترگمان]سپس از افسر داوری خواسته می شود که پاسخ دهد و مدعی فرصتی برای اظهار نظر در مورد این واکنش ها ارائه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Decision making is split between adjudication officers and officers known as Secretary of State's representatives.
[ترجمه گوگل]تصمیم گیری بین افسران قضاوت و افسرانی که به عنوان نمایندگان وزیر امور خارجه شناخته می شوند تقسیم می شود
[ترجمه ترگمان]تصمیم گیری بین افسران و افسرانی که به عنوان وزیر امور خارجه شناخته می شوند، تقسیم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Has 144 to audit the seat the adjudication division very full.
[ترجمه گوگل]دارای 144 برای ممیزی صندلی بخش قضاوت بسیار پر است
[ترجمه ترگمان]* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The case was referred to a higher court for adjudication.
[ترجمه گوگل]پرونده برای رسیدگی به دادگاه عالی ارجاع شد
[ترجمه ترگمان]این پرونده به دادگاه عالی ارجاع داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There is not a lot of case law for the adjudication officers to base their decisions on.
[ترجمه گوگل]رویه قضایی زیادی وجود ندارد که افسران قضاوت تصمیمات خود را بر اساس آن قرار دهند
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از قوانین مورد قضاوت برای تعیین تصمیمات خود در مورد آن ها وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It would be unwise to allow even the possibility of criticism on a matter as important as adjudication.
[ترجمه گوگل]عاقلانه نیست که حتی امکان انتقاد در مورد موضوعی مهم مانند قضاوت را مجاز کنیم
[ترجمه ترگمان]امکان اینکه حتی امکان انتقاد از یک موضوع به همان اندازه مورد قضاوت مهم نباشد، غیرعاقلانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But there was no change in the system of adjudication; national assistance tribunals simply became SBATs.
[ترجمه گوگل]اما هیچ تغییری در نظام قضاوت ایجاد نشد دادگاه های کمک ملی به سادگی به SBAT تبدیل شدند
[ترجمه ترگمان]اما هیچ تغییری در سیستم قضایی وجود نداشت؛ دادگاه های کمک رسانی ملی به سادگی تبدیل به SBATs شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They can be changed only by agreement or by the adjudication of a lawful authority such as an international court.
[ترجمه گوگل]آنها را می توان تنها با توافق یا با قضاوت یک مقام قانونی مانند دادگاه بین المللی تغییر داد
[ترجمه ترگمان]آن ها می توانند تنها با توافق یا با قضاوت از یک مرجع قانونی مانند یک دادگاه بین المللی تغییر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Many political systems have constituted judicial structures whose primary role is, or at least appears to be, adjudication.
[ترجمه گوگل]بسیاری از نظام های سیاسی ساختارهای قضایی را تشکیل داده اند که نقش اصلی آنها قضاوت است یا حداقل به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]بسیاری از سیستم های سیاسی، ساختارهای قضایی تشکیل داده اند که نقش اصلی آن ها، یا حداقل به نظر می رسد، اتخاذ می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قضاوت (اسم)
witting, sentence, adjudication, verdict, judgeship, view

داوری (اسم)
decision, umpire, adjudication, arbitration, judgment, judgement

حکم ورشکستگی (اسم)
adjudication

احقاق حق (اسم)
adjudication

انگلیسی به انگلیسی

• process by which a court makes a judgment or decree; judicial decision or sentence

پیشنهاد کاربران

judgment, arbitration, conclusion, decision, finding, pronouncement, ruling, settlement, verdict
قضاوت، داوری، احقاق حق، حکم ورشکستگی
1. حکم، رأی، تصمیم، نظر؛ فتوا
2. داوری، قضاوت
3. اعلام ( حقوق )
قضاوت، داوری، احقاق حق، حکم ورشکستگی
توانایی قضاوت
دادرسی
دادرسی - رسیدگی
حکم قضایی

بپرس