addicted

/əˈdɪktəd//əˈdɪktɪd/

معنی: خو گرفته، معتاد
معانی دیگر: اموخته ومعتاد، تسلیم شده

جمله های نمونه

1. to be addicted
معتاد بودن

2. to become addicted
معتاد شدن

3. he has become addicted to cigarettes
او به سیگار معتاد شده است.

4. I am not addicted to text. I am addicted to who I am texting.
[ترجمه مرجان] من به تکست دادن معتاد نیستم به کسی که به او تکست میدم معتادم
|
[ترجمه نازی] من به پیام دادن معتاد نیستم من به کسی که بهش پیام میدم معتادم
|
[ترجمه Anashid] من به تکست دادن ( چت کردن پیام دادن ) معتاد نیستم به کسی که بهش تکست میدم معتادم
|
[ترجمه گوگل]من به متن معتاد نیستم من به کسی که دارم پیام میدم معتاد هستم
[ترجمه ترگمان]من معتاد به متن نیستم من به اینکه چه کسی هستم معتاد شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Many of the women are addicted to heroin and cocaine.
[ترجمه گوگل]بسیاری از زنان به هروئین و کوکائین معتاد هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از این زنان معتاد به هروئین و کوکائین هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He became addicted to the drug.
[ترجمه گوگل]او به مواد مخدر معتاد شد
[ترجمه ترگمان]او معتاد به مواد مخدر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. By the age of 1he was addicted to heroin.
[ترجمه گوگل]در سن 1 سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه ترگمان]در ۱ سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was addicted to heroin at the age of 1
[ترجمه گوگل]او در 1 سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه ترگمان]او در سن ۱ سالگی به هروئین معتاد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. 50 million Americans are thought to be addicted to nicotine.
[ترجمه گوگل]تصور می شود 50 میلیون آمریکایی به نیکوتین معتاد هستند
[ترجمه ترگمان]تصور می شود که ۵۰ میلیون آمریکایی معتاد به نیکوتین باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The children are addicted to computer games.
[ترجمه گوگل]بچه ها به بازی های رایانه ای معتاد هستند
[ترجمه ترگمان]کودکان به بازی های کامپیوتری اعتیاد پیدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She had become addicted to golf.
[ترجمه گوگل]او به گلف معتاد شده بود
[ترجمه ترگمان]او به گلف عادت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She's become addicted to love stories.
[ترجمه گوگل]او به داستان های عاشقانه معتاد شده است
[ترجمه ترگمان]او به داستان های عشقی معتاد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She is addicted to music.
[ترجمه گوگل]او به موسیقی معتاد است
[ترجمه ترگمان]او به موسیقی معتاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was passionately addicted to pop music.
[ترجمه گوگل]او به شدت به موسیقی پاپ معتاد بود
[ترجمه ترگمان]او با شور و شوق به موسیقی پاپ عادت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خو گرفته (صفت)
tame, wont, accustomed, addicted

معتاد (صفت)
accustomed, addicted, habituated, inveterate, habitual, wonted, usual

انگلیسی به انگلیسی

• devoted to a certain habit, dependent upon
someone who is addicted to a harmful drug cannot stop taking it.
if you are addicted to something, you like it a lot.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : addict / addiction
✅️ صفت ( adjective ) : addicted / addictive
✅️ قید ( adverb ) : _
شیفته
وابسته بودن
Addict=معتاد
Addicted =اعتیاد آور ( adj )
Addiction =اعتیاد
وقتی یکی معتاد هست مثل:
I'm ADDICTED
که یعنی = من معتادم
Use something unhealthy like cocaine
Get use to somthing

بپرس