act

/ˈækt//ækt/

معنی: رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پردهءنمایش، امر مسلم، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن، بر انگیختن
معانی دیگر: ادا، ژست، حرکت، رفتار، فریضه، (حقوق) حکم دادگاه، رای مجلس شورا، قانون، مصوبه، متن قانون، حکم، لایحه، (در تئاتر و اپرا) بخش، پرده، (در برنامه های چند نمایشی) هر یک از نمایش ها، وانمود، تظاهر، رل بازی کردن، نقش ایفا کردن، ادای کسی را در آوردن، بازی در آوردن، فیلم بازی کردن، تظاهر کردن، وانمود کردن، اقدام کردن، دست به کار شدن، کار چیزی را کردن، به مثابه چیزی بودن، جانشین یا نماینده بودن، مخفف: فعال، در خدمت، شاغل، مخفف: آزمون کالج های امریکا، پیمان، سرگذشت، پرده ءنمایش مثل پرده ء اول، vt :کنش کردن، روح د

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: clean up one's act, get one's act together
(1) تعریف: something done, esp. a specific instance; deed.
مترادف: action, deed
مشابه: accomplishment, achievement, activity, conduct, doing, execution, exploit, feat, move, performance, proceeding, task, thing, transaction, turn, undertaking, work

- She will be remembered for her tremendous acts of courage.
[ترجمه گوگل] او به خاطر اقدامات فوق العاده شجاعانه اش به یاد خواهد ماند
[ترجمه ترگمان] او به خاطر عمل شجاعانه او به خاطر خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the process of doing something.
مترادف: action, operation, practice, process
مشابه: doing, execution, exercise, labor, performance, production, work

- The store manager caught him in the act of shoplifting.
[ترجمه گوگل] مدیر فروشگاه او را در دزدی مغازه گرفتار کرد
[ترجمه ترگمان] مدیر فروشگاه او را در حین دزدی از مغازه دستگیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: behavior that is a pretense, sometimes insincere or meant to deceive.
مترادف: affectation, fake, pose, pretense, pretension, sham, show
مشابه: counterfeit, front, posture

- His clowning around is just an act to mask his fear.
[ترجمه عبدالفرید] مسخره بازی او، فقط یک عمل جهت پوشاندن ترس خود بود.
|
[ترجمه گوگل] دلقک زدن او فقط اقدامی برای پوشاندن ترس اوست
[ترجمه ترگمان] دلقک بازی در اطراف، فقط یه اقدام برای پنهان کردن ترس - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He put on an act to impress her.
[ترجمه گوگل] او برای تحت تاثیر قرار دادن او اقدامی انجام داد
[ترجمه ترگمان] او حرکتی برای تحت تاثیر قرار دادن او کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a single performance, usu. by a musician, comedian, or other entertainer, sometimes as part of a larger program of performances.
مترادف: performance, routine, show
مشابه: bit, sketch, skit, stand

- The magician worked hard to improve his act.
[ترجمه 🦥Moonlight] ساحره به سختی کار کرد تا اجرایش را بهبود ببخشد
|
[ترجمه عبدالفرید] شعبده باز برای پیشرفت در اجرای نمایش خود سخت تلاش کرد.
|
[ترجمه گوگل] شعبده باز سخت تلاش کرد تا عمل خود را بهبود بخشد
[ترجمه ترگمان] جادوگر به سختی تلاش کرد تا کارش را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a major division of a drama, esp. of a play or opera.
مشابه: division, episode, narrative, scene, segment, sketch, vignette

- Her character is murdered in the first act of the play.
[ترجمه گوگل] شخصیت او در اولین اقدام نمایشنامه به قتل می رسد
[ترجمه ترگمان] شخصیت او در اولین پرده نمایش کشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a law passed by a governing body.
مترادف: enactment, law, resolution, ruling
مشابه: declaration, decree, determination, dictum, edict, judgment, legislation, mandate, ordinance, proclamation, pronouncement, regulation, rule, statute, verdict

- These polluters are violating the Clean Air Act.
[ترجمه گوگل] این آلاینده ها قانون هوای پاک را نقض می کنند
[ترجمه ترگمان] این آلاینده ها به قانون هوای پاک تجاوز می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: acts, acting, acted
(1) تعریف: to do something with purpose or energy.
مترادف: function, operate, perform, work
مشابه: behave, deal, engage, go, move, run

- He acted with great courage in battle.
[ترجمه گوگل] او در جنگ با شجاعت زیادی عمل کرد
[ترجمه ترگمان] او با شجاعت زیادی در نبرد عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to behave or conduct oneself in a particular manner.
مترادف: behave

- She told her teenage son that he was acting like a baby.
[ترجمه گوگل] او به پسر نوجوانش گفت که او مانند یک نوزاد رفتار می کند
[ترجمه ترگمان] اون به پسر teenage گفت که مثل یه بچه رفتار میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- At first, he found it hard to act naturally in front of the cameras.
[ترجمه گوگل] در ابتدا برای او سخت بود که به طور طبیعی جلوی دوربین ها بازی کند
[ترجمه ترگمان] اولش، خیلی سخت بود که جلوی دوربین ها کار درست رو انجام بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to perform duties.
مترادف: function, operate, perform, serve
مشابه: officiate, work

- He's acting as leader of the group now.
[ترجمه گوگل] او اکنون به عنوان رهبر گروه عمل می کند
[ترجمه ترگمان] او اکنون به عنوان رهبر این گروه عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to produce an effect.
مترادف: behave, function, operate, perform, take, work
مشابه: react

- The drug acts quickly.
[ترجمه 🦥Moonlight] دارو سریع اثر کرد
|
[ترجمه tar] این دارو فوری اثر می کنه
|
[ترجمه گوگل] دارو به سرعت عمل می کند
[ترجمه ترگمان] دارو به سرعت عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to play a role in a film or play, or on television or radio.
مترادف: perform
مشابه: dance, ham, play, sing

- She acted in the school play this year.
[ترجمه گوگل] او امسال در نمایش مدرسه ایفای نقش کرد
[ترجمه ترگمان] او امسال در مدرسه بازی کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to behave with pretense, either playfully or to deceive.
مترادف: counterfeit, fake, feign, pretend, sham
مشابه: bluff, malinger, masquerade, pose, put on

- He acted innocent despite his guilt.
[ترجمه 🦥Moonlight] علی رغم گناهش ، تظاهر به بی گناهی می کرد
|
[ترجمه گوگل] او با وجود گناهش بی گناه عمل کرد
[ترجمه ترگمان] او علی رغم گناه خود، بی گناه عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The children like to act silly with each other.
[ترجمه گوگل] بچه ها دوست دارند با هم احمقانه رفتار کنند
[ترجمه ترگمان] بچه ها دوست دارند با هم رفتار احمقانه داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She acted brave so that she wouldn't worry her family.
[ترجمه گوگل] او شجاعانه رفتار کرد تا خانواده اش را نگران نکند
[ترجمه ترگمان] او شجاع بود تا خانواده اش را نگران نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: act up
(1) تعریف: to play (the role of), as in a drama.
مترادف: enact, perform, play
مشابه: pretend, represent

- He is acting the part of Hamlet again this season.
[ترجمه گوگل] او در این فصل دوباره در نقش هملت بازی می کند
[ترجمه ترگمان] او در این فصل نقش هملت را بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to pretend to be; behave as.
مترادف: feign, simulate
مشابه: affect, assume, counterfeit, play, pretend

- He is always acting the martyr.
[ترجمه گوگل] او همیشه نقش شهید را بر عهده دارد
[ترجمه ترگمان] او همیشه شهید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. act out
(روان پزشکی) تخلیه ی هیجانی کردن،برون ریزی،کنش نمایی

2. act up
(عامیانه) 1- لوس شدن،شیطانی کردن 2- ملتهب و دردناک شدن

3. an act establishing limits on immigration
مصوبه ای که برای مهاجرت محدودیت قایل می شود

4. an act of cruelty
عمل ستمگرانه

5. an act of generosity and goodness
عمل سخاوتمندانه و نیک

6. an act of kindness
عملی از روی مهربانی

7. an act of oblivion
عمل عفو آمیز

8. an act of parliament
مصوبه مجلس شورا

9. an act that outraged human nature
عملی که نهاد بشری را خوار و خفیف کرد.

10. an act the performance of which is a violation
عملی که انجام آن تخلف محسوب می شود

11. don't act like a child!
مثل بچه رفتار نکن !

12. don't act silly!
لوس بازی درنیار!

13. o act for another person
از سوی شخص دیگری عمل کردن

14. please act carefully
لطفا محتاطانه عمل کنید.

15. the act received royal assent on the fifth of october
لایحه در تاریخ پنج اکتبر به صحه ی ملوکانه رسید.

16. this act offends against the principle of fairness
این عمل با اصول انصاف تناقض دارد.

17. this act violates the terms of the treaty
این عمل شروط معاهده رانقض می کند.

18. to act cheaply
گدا بازی درآوردن،فرومایگی کردن

19. to act mad
دیوانگی کردن،مثل دیوانه ها عمل کردن

20. a benevolent act
عمل خیرخواهانه

21. a cowardly act
یک عمل بزدلانه

22. a criminal act
عمل جنایی

23. a disgraceful act
عمل شرم آور

24. a human act
یک عمل انسانی

25. a impertinent act
عمل بی ادبانه

26. a lawful act
عمل قانونی

27. a legal act
عمل قانونی

28. a loving act
عمل محبت آمیز

29. a murderous act
عمل وحشیانه

30. a rash act
کار عجولانه

31. a righteous act
کار خیر

32. a selfish act which nothing will excuse
عملی خودپسندانه که هیچ چیز آن را توجیه نمی کند

33. a selfless act
عملی خیرخواهانه

34. a terrible act
رفتاری قبیح

35. a tortuous act
عمل فریب آمیز

36. a wrongful act
عمل غیرمنصفانه

37. an authentic act
یک عمل مجاز (قانونی)

38. an impeachable act
کاری که به خاطر آن می توان کارمند را به دادگاه ویژه برد

39. an ungenerous act
عمل حاکی از خست

40. any terrorist act will meet our armed response
هر گونه اقدام تروریستی با واکنش مسلحانه ی ما روبرو خواهد شد.

41. his comic act lasted five minutes
نمایش کمدی او پنج دقیقه طول کشید.

42. the conscription act of 1941
قانون نظام وظیفه (مصوبه ی سال) 1941

43. the first act of the play was very boring
پرده ی اول نمایش خیلی خسته کننده بود.

44. the third act
پرده ی سوم

45. we must act quickly
باید سریع عمل کنیم.

46. you can act freely
شما می توانید آزادانه عمل کنید.

47. crab one's act (or the deal, etc. )
کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن

48. get one's act together
(عامیانه) بهتر عمل کردن

49. he signed to act in a movie
قرارداد امضا کرد که در فیلمی بازی کند.

50. i could not act otherwise
نمی توانستم جور دیگری عمل کنم.

51. my brother will act as my agent
برادرم به عنوان نماینده ی من عمل خواهد کرد.

52. they decided to act in concert
آنها تصمیم گرفتند با هماهنگی کار کنند.

53. you want to act politely in all situations
باید در تمام مواقع مودبانه رفتار کنی.

54. catch in the act (of)
مچ کسی را گرفتن،حین ارتکاب جرم سر رسیدن

55. clean up one's act
(عامیانه) رفتار خود را اصلاح کردن،بهتر کار کردن

56. get in an act
در کاری شرکت کردن،کار دیگری را تقلید کردن

57. read the riot act to
با تهدید به مجازات از عمل خلاف بازداشتن،هند تمام کردن،اتمام حجت کردن

58. the ramifications of an act
پیامدهای یک عمل

59. read someone the riot act
(انگلیس) در مورد رفتار بد هشدار دادن،هند تمام کردن

60. don't push me; i will act at the proper moment
به من فشار نیاور; هر وقت مناسب باشد اقدام خواهم کرد.

61. he was caught in the act of stealing
در حین (عمل) دزدی دستگیر شد.

62. her anger was just an act
خشم او تظاهر محض بود.

63. murder is a very sinful act
قتل عمد عمل بسیار گناه آلودی است.

64. now is the time to act
اکنون هنگام عمل است.

65. to stand opposed to an act
با عملی مخالف بودن

66. he was caught in the very act
درست در حین ارتکاب دستگیر شد.

67. to take someone in the very act
در حین ارتکاب کسی را غافگیر کردن

68. we question the morality of this act
ما اخلاقی بودن این عمل را مورد پرسش قرار می دهیم.

69. the attack on poland was a dastardly act
حمله به لهستان عمل ناجوانمردانه ای بود.

70. i knew by intuition that it was time to act
به من الهام شده بود که هنگام عمل فرارسیده است.

مترادف ها

رساله (اسم)
precis, abstract, treatise, dissertation, tract, epistle, booklet, act, leaflet, brochure, enchiridion, handbook, rescript, textbook, tractate

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

فعل (اسم)
act, action, verb, deed, work

کنش (اسم)
act, action

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

سند (اسم)
bill, act, deed, document, instrument, evidence, title deed, script, voucher, writ, forgery, legal act, muniment

کردار (اسم)
act, action, deed, karma, issue, exploit, jest

حقیقت (اسم)
truth, act, fact, reality, principle, verity, trueness

فرمان قانون (اسم)
act, edict

تصویب نامه (اسم)
decision, act, canon

اعلامیه (اسم)
assertion, statement, act, declaration, proclamation, communique, manifesto, manifest

پرده نمایش (اسم)
act

امر مسلم (اسم)
act, certainty, actuality

عمل کردن (فعل)
function, do, practice, execute, act, work, operate, exercise

رفتار کردن (فعل)
demean, act, behave, treat, handle

کنش کردن (فعل)
act

کار کردن (فعل)
function, act, work, get on, go

جان دادن (فعل)
act, die, enliven, inspirit

روح دادن (فعل)
act, enliven, inspirit, spirit, animate, vivify

اثر کردن (فعل)
act

بازی کردن (فعل)
perform, act, play, twiddle, sport, toy, disport, move

نمایش دادن (فعل)
perform, execute, act, display, represent, exhibit, depict, expose, depicture, enact

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

تخصصی

[سینما] بازی کردن - پرده
[برق و الکترونیک] ایفا
[حقوق] اقدام کردن، قانون، فعل، اقدام، رفتار
[ریاضیات] انجام دادن، عمل کردن، اثر کردن

انگلیسی به انگلیسی

• something that is done, deed; operation, process by which something is accomplished; affectation, pretense; short performance; section of a play or opera; law or formal decision made by a legislature or other authority
perform, do; play a role; pretend, fake
when you act, you do something for a particular purpose.
if someone acts in a particular way, they behave in that way.
if someone or something acts in a particular role or with a particular function, they have that role or function.
if you act in a play or film, you have a part in it.
an act is a single action or thing that someone does.
if you say that someone's behaviour is an act, you mean that it does not express their real feelings.
an act is a law passed by the government.
an act in a play, opera, or ballet is one of the main parts into which it is divided.
an act in a show is one of the short performances in the show.
if someone or something is acting up, they are not working or behaving properly.

پیشنهاد کاربران

در حالت اسم:
1. کار، عمل، فعل؛ امر
2. روندِ کار، جریانِ عمل
3. قانون؛ حکم؛ مصوبه؛ سند ( حقوق )
4. پرده ( تئاتر )
5. برنامه ( سیرک، تماشاخانه )
6. تظاهر ( محاوره )
get one's act together
...
[مشاهده متن کامل]

عزمِ خود را جزم کردن ( محاوره )
be/get in on the act
واردِ ماجرا شدن، درگیرِ قضیه شدن ( محاوره )
catch somebody in the ( very ) act
مچِ کسی را در حینِ عمل گرفتن؛ کسی را در حینِ عمل دستگیر کردن
Acts ( of the Apostles )
کتابِ اَعمالِ رسولان ( مذهب )
Act of God
بلای آسمانی، بلای طبیعی، قهرِ طبیعت، قهرِ خدا، کارِ خدا
in the ( very ) act of doing something
در حینِ انجامِ کاری
put on an act
تظاهر کردن، بازی در آوردن، وانمود کردن
نکته:
کلمات act و action ، هم به اَعمالِ خوب اشاره می کنند و هم به اَعمالِ بد. هر گاه کلمه action به عنوانِ یک اسمِ قابل شمارش بکار رود، از نظرِ معنا به کلمه act نزدیک خواهد بود.
a generous act/action
و هر گاه بصورتِ actions بکار رود، به رفتار، در مفهومِ عامِ کلمه، اشاره دارد.
Individuals must take responsibility for their actions
عبارت an act of something هنگامی بکار می رود که کیفیتی معین یا رفتاری خاص مدّنظر باشد.
an act of mercy/vandalism
کلمه deed رسمی یا ادبی است و برای اشاره به عملی بسیار خوب یا بسیار بد بکار می رود.
He was guilty of many evil deeds
کلماتِ feat ، exploit و achievement ، هر سه برای اشاره به اعمالی مهم و برجسته بکار می روند. از دو کلمه achievement و feat هنگامی استفاده می کنیم که بخواهیم بر سختیِ عملی به لحاظِ فکری یا جسمی تأکید نماییم.
Coming top in the exam was quite an achievement
The new bridge is a major feat of engineering
از کلمه exploit هنگامی استفاده می شود که عملی شجاعانه و هیجان انگیز و در عینِ حال زبانزدِ مردم، مورد نظر باشد.
His exploits as an explorer brought him fame and wealth

در حالت فعل:
1. عمل کردن، اقدام کردن، دست به کار شدن
2. رفتار کردن
3. کار کردن ( ماشین، ابزار )
4. بازی کردن ( تئاتر، سینما ) ؛ فیلم بازی کردن، ادا در آوردن ( مجازی )
5. خدمت کردن، انجام وظیفه کردن
...
[مشاهده متن کامل]

6. بازی کردن، اجرا کردن ( فیلم، نمایش، نقش ) ؛ نقشِ . . . را بازی کردن
act as somebody/something
به جای . . . بکار رفتن، کارِ . . . را انجام دادن ( چیز ) ؛ وظیفۀ . . . را انجام دادن، در مقامِ . . . انجام وظیفه کردن؛ نقشِ . . . را ایفا کردن
act for/on behalf of somebody
به نمایندگی از طرفِ . . . اقدام کردن
act on/upon
1. طبقِ . . . اقدام کردن
2. اثر کردن، تأثیر گذاردن، مؤثر بودن ( پزشکی، شیمی )
act something out
ادای . . . را در آوردن، نمایشِ . . . را در آوردن
act up
بازی در آوردن، ادا در آوردن، لوس بازی در آوردن ( محاوره )
My car has been acting up
ماشینم من را کلافه کرده است. ماشینم عاجزم کرده است. ماشینم اذیتم می کند.

حکم، قانون، سند، رفتار، کار، عمل کردن، اقدام کردن
Act ( در نقش اسم ) :
مصوبه ( یعنی از طریق یک نهاد مانند مجلس و با طی روند حقوقی تبدیل به قانون شود )
مقایسه کنیم با کلمات حقوقی دیگر:
law: قانون. همه قوانین، Act نیستند اما Act یک نوع قانون است.
...
[مشاهده متن کامل]

Bill: لایحه، یعنی متن حقوقی که از طریق نهادی مانند مجلس مطرح می شود تا تصویب یا رد شود وقتی تصویب شد می شود Act یعنی همان مصوبه.
legislation: قانونگذاری، مجموع قوانینی که در جایی مثلا مجلس یا نهادهای دیگر تصویب می شود به علاوه فرایند بررسی و غیره.
نکته: می توان در حالت کلی Act را قانون هم ترجمه کرد اما "لایحه" اشتباه است چون لایحه اگر تصویب شد می شود مصوبه.

حالت
مسح کردن و دست کشیدن ( به نیت تبرک یا شفا در مراسم کلیسا )
Act:ضابطه - قانون - مصوبه لازم الاجرا - قاعده - رویه
اعمال
Act عمل کردن میشه
در روانشناسی
عمل
الگوی پیچیده رفتاری که معمولاً شامل رسیدن به نوعی هدف است. هر عمل از تعداد زیادی حرکت به وجود می آید
ترجمه دکتر علی اکبر سیف
مصوبه
لایحه
مثال: �لایحه ی استقلال بانک مرکزی� ( ایالات متحد امریکا ) که توسط یک نماینده ی کنگره و یک نماینده ی سنا در سال ۱۹۱۳ ارائه و توسط پرزیدنت ویلسن تنفیذ و به قانون تبدیل شد.
Federal Reserve Act
اقدام
act ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: پرده 1
تعریف: 1. بزرگ ترین واحد تقسیم نمایشنامه که خود به چند صحنه تقسیم می‏شود 2. واحد تقسیم صحنه ها
وکیل مدافع کسی بودن
واکنش
انجام دادن

Act: عمل، عمل کردن، بازی کردن
Act in movie: بازی در فیلم

اجرای نمایش، نقش بازی کردن
Acts of Parliament
مصوبه مجلس یا قانون مصوب مجلس
نقش بازی کردن
عمل کردن ، رفتار کردن ، کار ، عمل
he acted as if he'd never met me before ⛅️⛅️
اون جوری رفتار می کرد که انگار منو قبلاٌ هیچ دقت ندیده
هنر 94
سلام. گاهی به معنای هنرٌ، بازی و . . . هم می باشد.
مثال:Actor
بازیگر، هنرمند
در علم حقوق به معنی قانون هم میباشد
عمل کردن
پرده ( نمایشنامه )
You are old enough to know better than to act like that
تو آنقدر بزرگ شده ای که بدانی بهتر از آن باید رفتار کنی.
انجام دادن فعالیتی. اجرا کردن. انجام کاری
مثل: Listen and act
یعنی:گوش کن و اجرا کن یا انجام بده
اجرا کردن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس