assemble

/əˈsembl̩//əˈsembl̩/

معنی: جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن
معانی دیگر: گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست کردن، چپیره شدن، (ماشین آلات) سوار کردن، جورکردن (اجزای چیزی)، ملاقات کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: assembles, assembling, assembled
(1) تعریف: to gather (things or persons) into a group.
مترادف: collect, compile, congregate, gather, group, marshal, rally, round up
متضاد: disband, dismiss, disperse
مشابه: agglomerate, aggregate, array, cluster, collocate, convene, convoke, garner, mass, mobilize, order, organize, summon

- The office manager assembled the staff for the weekly meeting.
[ترجمه گوگل] مدیر دفتر کارکنان را برای جلسه هفتگی جمع کرد
[ترجمه ترگمان] مدیر دفتر کارمندان را برای جلسه هفتگی جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She assembled her best recent photographs and added them to her portfolio.
[ترجمه گوگل] او بهترین عکس های اخیر خود را جمع آوری کرد و آنها را به مجموعه خود اضافه کرد
[ترجمه ترگمان] او بهترین عکس های خود را جمع کرد و آن ها را به پورتفولیو اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to constuct by joining the parts of.
مترادف: build, construct, fabricate, make
متضاد: disassemble, dismantle, strip
مشابه: compile, compose, connect, frame, join, package, piece, unite

- The mechanic assembled the car engine.
[ترجمه Google translate] مکانیک موتور ماشین را سر هم کرد
|
[ترجمه گوگل] مکانیک موتور ماشین را مونتاژ کرد
[ترجمه ترگمان] مکانیک موتور اتومبیل را مونتاژ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can't buy the desk like that, you have to assemble it yourself.
[ترجمه Edy] میز را آنطوری نمیتوانید بخرید، شما خودتان باید بسته بندیش کنید.
|
[ترجمه Sara] شما نمی توانید میزی شبیه آن بخرید، شما باید خودتان آن را جمع کنید.
|
[ترجمه Sandara] شما نمیتوانید میز را آنگونه بخرید ٫ شما باید خودتان قطعاتش را سرهم کنید ( یعنی میز هایی که هنگام خرید قطعاتش جدا هستند و خودمان باید سر همشان کنیم. assemblable desks
|
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید میز را آنطوری بخرید، باید خودتان آن را جمع کنید
[ترجمه ترگمان] شما نمی توانید چنین می زی را بخرید، باید خودتان آن را جمع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: assembler (n.)
• : تعریف: to come together in one group.
مترادف: collect, congregate, convene, forgather, gather, group, meet, rally
متضاد: disband, disperse
مشابه: amass, bunch, cluster, congress, crowd, mobilize, muster, organize, unite

- The students assembled in the cafeteria and waited to get their class schedules.
[ترجمه امید اشراقی] دانشجویان در کافه تریا اجتماع کردند و منتظر دریافت برنامه های کلاس بودند.
|
[ترجمه گوگل] دانش آموزان در کافه تریا جمع شدند و منتظر شدند تا برنامه کلاس های خود را دریافت کنند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان در کافه تریا تجمع کردند و منتظر ماندند تا برنامه کلاس آن ها را به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We assembled around the table for dinner around six o'clock.
[ترجمه گوگل] حوالی ساعت شش برای شام دور میز جمع شدیم
[ترجمه ترگمان] حدود ساعت شش دور میز جمع شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. they assemble three times a year
آنها سالی سه بار همنشست (جلسه) می کنند.

2. The rioters assembled outside the White House.
[ترجمه گوگل]آشوبگران بیرون کاخ سفید تجمع کردند
[ترجمه ترگمان]شورشیان در بیرون کاخ سفید گرد هم آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I am going to assemble a model of a spacecraft.
[ترجمه گوگل]من قصد دارم مدلی از یک فضاپیما را جمع آوری کنم
[ترجمه ترگمان]می خواهم یک مدل از یک سفینه فضایی را سرهم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. All the people who had assembled for the picnic vanished when the rain began to fall.
[ترجمه گوگل]همه افرادی که برای پیک نیک جمع شده بودند با شروع باریدن باران ناپدید شدند
[ترجمه ترگمان]همه کسانی که برای گردش جمع شده بودند، وقتی باران شروع به باریدن کرد، ناپدید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The French began to assemble an army.
[ترجمه گوگل]فرانسوی ها شروع به جمع آوری ارتش کردند
[ترجمه ترگمان]فرانسویان شروع به جمع کردن ارتش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The shed comes in sections that you assemble yourself.
[ترجمه گوگل]سوله در بخش هایی قرار می گیرد که خودتان آنها را جمع می کنید
[ترجمه ترگمان]انبار به بخش هایی می رسد که شما خود را جمع و جور می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We were requested to assemble in the lobby.
[ترجمه KARA] از ما خواسته شد تا در لابی جمع بشیم
|
[ترجمه گوگل]از ما خواسته شد که در لابی جمع شویم
[ترجمه ترگمان]درخواست کردیم تو لابی جمع بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He tried to assemble his thoughts.
[ترجمه گوگل]سعی کرد افکارش را جمع کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد افکارش را جمع و جور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Assemble your papers and put them in the file.
[ترجمه گوگل]اوراق خود را جمع کنید و در پرونده قرار دهید
[ترجمه ترگمان]papers رو جمع کن و توی پرونده بذار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Please assemble on the deck for disembarkation.
[ترجمه سیروس] لطفا روی عرشه کشتی برای خروخ جمع شوید.
|
[ترجمه گوگل]لطفاً برای پیاده شدن روی عرشه جمع شوید
[ترجمه ترگمان]لطفا روی عرشه برای پیاده شدن جمع بشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. My son stripped my watch and couldn't assemble it.
[ترجمه گوگل]پسرم ساعتم را درآورد و نتوانست آن را جمع کند
[ترجمه ترگمان]پسرم ساعتش را خالی کرد و نمی توانست آن را جمع و جور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Greenpeace managed to assemble enough boats to waylay the ship at sea.
[ترجمه گوگل]Greenpeace موفق شد قایق های کافی برای هدایت کشتی در دریا جمع کند
[ترجمه ترگمان]Greenpeace به اندازه کافی قایق های کوچک برای کمین کردن کشتی در دریا پیدا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. All the students were asked to assemble in the main hall.
[ترجمه گوگل]از همه دانش آموزان خواسته شد تا در سالن اصلی تجمع کنند
[ترجمه ترگمان]از همه دانشجویان خواسته شد که در سالن اصلی جمع شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The party attempted to assemble its aims into a focussed political project.
[ترجمه گوگل]حزب تلاش کرد تا اهداف خود را در یک پروژه سیاسی متمرکز جمع کند
[ترجمه ترگمان]این حزب تلاش کرد تا اهداف خود را در یک پروژه سیاسی متمرکز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The shelves are easy to assemble.
[ترجمه مهراب] جمع آوری قفسه هاراحت است
|
[ترجمه گوگل]قفسه ها به راحتی جمع می شوند
[ترجمه ترگمان]جمع کردن قفسه ها راحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The captain called the men to assemble.
[ترجمه گوگل]کاپیتان افراد را فرا خواند تا جمع شوند
[ترجمه ترگمان]کاپیتان صدا کرد که افراد جمع شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The sirens are calling the men to assemble.
[ترجمه گوگل]آژیرها مردان را صدا می کنند که جمع شوند
[ترجمه ترگمان] صدای آژیر افراد رو برای جمع کردن صدا می کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جفت کردن (فعل)
graft, truss, accompany, mortise, dovetail, couple, assemble, geminate, twin, link, yoke, husband, mortice

انباشتن (فعل)
assemble, accumulate, stack, fill, stuff, cumulate, hoard, bulk, agglomerate, hill, garner, stash, stow

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

گرد امدن (فعل)
assemble, gather, agglomerate, constringe, convene, flock, forgather, ring, rally, gam, herd

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

گرد اوردن (فعل)
assemble, amass, collect, compile, troop

سوار کردن (فعل)
assemble, modulate, mount, pick, pickup, take in, help to ride

فراهم اوردن (فعل)
assemble, collect, gather

هم گذاردن (فعل)
assemble

انجمن کردن (فعل)
assemble

تخصصی

[شیمی] سوار کردن، جورکردن (اجزاى چیزى )
[سینما] به هم پیوستن - مرحله اول پیوند به ترتیب نماها
[عمران و معماری] سوارکردن - مونتاژ کردن - سرهم کردن - یکپارچه کردن
[کامپیوتر] مجتمع کردن، ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در داده های مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجرا، ترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین، گردهمایی کردن، سوار کردن، همگذاردن .
[صنعت] مونتاژ، سوار کردن، همگذاری
[نساجی] سوار کردن اجزای ماشین - مونتاژ
[ریاضیات] سوار کردن، روی هم سوار کردن، همگذاردن

انگلیسی به انگلیسی

• gather together; put together; get together
when people assemble, they gather together in a group, usually for a particular purpose.
if you assemble a number of objects or facts, you bring them together.
if you assemble something, you fit its parts together.

پیشنهاد کاربران

سرهم کردن
فرا خوانی
جمع آوری کردن، مونتاژ کردن
لانگمن دیکشنری : دور هم جمع شدن ، گرد آمدن
synonym : gather
avengers assemble
انتقام جویان جمع بشید ( گرد هم بیایید )
assemble ( v ) ( əˈsɛmbl ) =to come together as a group, e. g. All the students were asked to assemble in the main hall. =to fit together all the separate parts of sth
assemble
همه با هم
پلیمر خودارایی
مرتب کردن
جمع کردن
هنگردیدن.
assemble ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: هم گذاری کردن
تعریف: ترجمه کردن یک برنامۀ رایانه‏ای، از زبان هم گذاری به زبان ماشین
گِرداییدَن.
گردایش کردن.
گردایی کردن.
مونتاژ کردن
سر هم کردن
اجتماع کردن ( گروه مردم )
جمع شدن
گاهی به معنی "تشکیل دادن"
به مثال زیر توجه کنید:
We're gonna have to assemble a rescue team
ترجمه اینجانب:
ما باید یک گروه نجات تشکیل بدهیم.
Compile, collect
اجتماع کردن
سر هم کردن چیزی
کنار هم قرار گرفتن
Make a session
Put together
در متون آکادمیک به معنای مونتاژ کردن قطعات هم بکار میرود. ⚘
سرهم بندی ، سرهم سازی ، سوارسازی ، کنار هم گذاری ، مونتاژ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس