accompany

/əˈkəmpəni//əˈkʌmpəni/

معنی: همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن
معانی دیگر: مشایعت کردن، در معیت رفتن، مصاحب بودن، توام کردن یا بودن، (موسیقی) همنوازی کردن، هماهنگ شدن، همراه بودن با، سرگرم بودن با، مصاحبت کردن، صدا یا ساز راجفت کردن با

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: accompanies, accompanying, accompanied
مشتقات: accompanied (adj.), accompanied (adv.)
(1) تعریف: to go along with (someone or something); join with.
مترادف: attend, escort
مشابه: chaperon, consort, convoy, esquire, follow, squire, usher, walk

- The boss accompanied the new employee to her workstation.
[ترجمه اسماعیل] رییس کارمند جدید رو به محل کارش همراهی کرد
|
[ترجمه محمد] رییس کارمند جدید را تا محل کارش همراهی کرد
|
[ترجمه گوگل] رئیس کارمند جدید را تا ایستگاه کاری او همراهی کرد
[ترجمه ترگمان] رئیس کارمند جدید را به ایستگاه کاری خود همراهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A teacher's manual accompanies the textbook.
[ترجمه کریم قنبری] یک معلم راهنما با کتاب درسی همراهی میکند
|
[ترجمه گوگل] یک کتابچه راهنمای معلم همراه کتاب درسی است.
|
[ترجمه گوگل] یک کتابچه راهنمای معلم همراه کتاب درسی است
[ترجمه ترگمان] راهنمای یک معلم با کتاب درسی همراه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be connected or associated with in space or time.
مترادف: attend
مشابه: coexist, follow

- Thunderstorms are always accompanied by lightning.
[ترجمه گوگل] رعد و برق همیشه با رعد و برق همراه است
[ترجمه ترگمان] طوفان های تندری همیشه با صاعقه همراه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Coffee often accompanies dessert in the American way of dining.
[ترجمه گوگل] قهوه اغلب دسر را به شیوه آمریکایی غذاخوری همراه می کند
[ترجمه ترگمان] قهوه معمولا در روش آمریکا برای صرف شام همراه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to play or sing music with (another) as a supporting part of that person or group's performance.
مترادف: assist, comp

- She sang while her mother accompanied her on the piano.
[ترجمه گوگل] او در حالی که مادرش او را با پیانو همراهی می کرد آواز می خواند
[ترجمه ترگمان] در همان حال که مادرش او را با پیانو همراهی می کرد، آواز می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to accompany words with deeds
حرف را با عمل توام کردن

2. Jane was willing to accompany you to the park to go out for a walk.
[ترجمه گوگل]جین مایل بود شما را تا پارک همراهی کند تا برای پیاده روی بیرون بروید
[ترجمه ترگمان]جین دوست داشت تو را تا پارک همراهی کند تا به گردش برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Would you condescend to accompany me?
[ترجمه گوگل]آیا می‌خواهی مرا همراهی کنی؟
[ترجمه ترگمان]تو برای همراهی من تواضع می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I am waiting for a person to accompany me for a long time.
[ترجمه راضیه دهقانی زاده] من منتظر فردی هستم که در بلند مدت همراهی ام کند
|
[ترجمه گوگل]منتظرم یه نفر خیلی وقته منو همراهی کنه
[ترجمه ترگمان]منتظر کسی هستم که تا مدت زیادی با من همراه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. May we accompany you on your walk?
[ترجمه گوگل]ممکن است در پیاده روی شما را همراهی کنیم؟
[ترجمه ترگمان]اجازه می دهید که شما را در پیاده روی همراهی کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was easily persuaded to accompany us.
[ترجمه گوگل]او به راحتی متقاعد شد که ما را همراهی کند
[ترجمه ترگمان]او به آسانی متقاعد می شد که همراه ما باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mr Harley is going to accompany his wife for a fitting on Wednesday.
[ترجمه گوگل]آقای هارلی قرار است روز چهارشنبه همسرش را برای تزیین همراهی کند
[ترجمه ترگمان]آقای هارلی قصد دارد روز چهارشنبه همسرش را برای یک کار مناسب همراهی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I have a heart to accompany you to the old.
[ترجمه قاسم آباده ای] قلبی دارم که تا زمان پیری همراهت میشود.
|
[ترجمه گوگل]من دلی دارم که تو را تا قدیم همراهی کنم
[ترجمه ترگمان]من یک قلب دارم که شما را تا آن خانه همراهی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I must ask you to accompany me to the police station.
[ترجمه گوگل]من باید از شما بخواهم که من را تا کلانتری همراهی کنید
[ترجمه ترگمان]باید از شما خواهش کنم که همراه من به کلانتری برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Who gave me love placid who accompany me to see through the fleeting landscape.
[ترجمه گوگل]چه کسی به من عشقی آرام بخشید که برای دیدن مناظر زودگذر مرا همراهی می کند
[ترجمه ترگمان]چه کسی به من آرامش داد که با من همراه شد تا از آن منظره زودگذر تماشا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Who is willing to accompany me crazy,crazy all over the world are touched.
[ترجمه گوگل]کسی که حاضر است دیوانه من را همراهی کند، دیوانه در سراسر جهان لمس می شود
[ترجمه ترگمان]کسی که مایل است با من همراه شود دیوانه و دیوانه همه دنیا تحت تاثیر قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Ken agreed to accompany me on a trip to Africa.
[ترجمه گوگل]کن موافقت کرد که من را در سفر به آفریقا همراهی کند
[ترجمه ترگمان]کن قبول کرد که مرا در سفری به آفریقا همراهی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Please accompany me on my walk.
[ترجمه گوگل]لطفا در پیاده روی من را همراهی کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا همراه من در پیاده روی همراهی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Love a flower bloom to accompany it, love a man to accompany him to stray.
[ترجمه گوگل]عاشق شکوفه گلی برای همراهی با آن مردی را دوست بدار تا او را تا سرگردانی همراهی کند
[ترجمه ترگمان]عشق یک گل را دوست داشته باشد تا با آن همراهی کند، عشق مردی باشد که او را همراهی کند تا سرگردان شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. "May I accompany you to the ball?" he asked her.
[ترجمه پردیس] میتوانم تورا برای مجلس رقص همراهی کنم؟او ( مرد ) از او ( زن ) پرسید
|
[ترجمه گوگل]"میتونم تو رو تا توپ همراهی کنم؟" اواز او پرسید
[ترجمه ترگمان]\"می تونم تو رو با توپ همراهی کنم؟\" او از او پرسید \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Would you like me to accompany you to your room?
[ترجمه Bahare] دوست داری که من تو را تا اتاقت همراهی کنم؟
|
[ترجمه گوگل]دوست داری تا اتاقت همراهت کنم؟
[ترجمه ترگمان]میل دارید شما را تا اتاق شما همراهی کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

همراهی کردن (فعل)
accompany, squire, go along, companion

همراه بودن (فعل)
accompany, attend

جفت کردن (فعل)
graft, truss, accompany, mortise, dovetail, couple, assemble, geminate, twin, link, yoke, husband, mortice

ضمیمه کردن (فعل)
annex, accompany, attach, add, tack, affix, tag

توام کردن (فعل)
accompany, geminate, amalgamate, twin

دم گرفتن (فعل)
accompany

صدا یا ساز را جفت کردن (فعل)
accompany

انگلیسی به انگلیسی

• go along with, go together with; join, attach
if you accompany someone, you go somewhere with them.
if one thing accompanies another, the two things happen or exist at the same time.
if you accompany a singer or a musician, you play one part of a piece of music while they sing or play the main tune.

پیشنهاد کاربران

1. همراهی کردن
2. همراهِ . . . بودن، ملازمِ . . . بودن، هم زمانِ . . . بودن، توأم بودن با
3. همراهی کردن ( موسیقی )
accompanied by
همراه با، به اتفاقِ
Would you like me to accompany you to your room?
آیا مایلید تا اتاق تان شما را "همراهی کنم"؟ ( معنی مشایعت و همراهی کردن میده )
همراهی کردن
Just because I'm the King's ward, that doesn't mean I have to accompany him to the feast, does it?
ملازمه ی چیزی بودن
ضمیمه کردن
Add a picture accompany the article
همراهی کردن
The dog accompanied his owner to the park
go with
به همراهیِ . . . . . . . . . . . . . .
همراه با
To occur at the same time as something else

grammar
in every day english ppl usually say that come with or go with someone rather than accompany someone
for example she came with me to church
همراه بودن، همراهی کردن
مشایعت کردن کسی برای راهنمایی
با هم جایی رفتن ( معمولا برای بازدید از جایی یا سرگرمی )
همراه بودن
The grief of separation is a contribution to the grief of my eyes
I remember the memories
I looked forward to your journey
I will accompany you to the end of the road
غم جدایی توشد سهمی برای غم چشمام
...
[مشاهده متن کامل]

خاطره ها رو یادم میاره
چشم به راه تو خیلی انتظار کشیدم
همراهت میایم تا آخر راه

accompany :::: همراهی کردن
companion :::: همراه ( یار )
company :::: همراهی ( مشارکت ، شرکت )
همپا بودن، افزودن، اضافه کردن
Happen the same time as samething else: thunder is usually accompaied by lightning.
Go with somebody to a place
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس