aim

/ˈeɪm//eɪm/

معنی: راهنمایی، عمد، هدف، منظور، مقصود، جهت، مراد، مرام، حدس، گمان، رهبری، مقصد، نشان، ارزیابی کردن، نالی شدن، به نتیجه رسیدن، قصد داشتن، هدف گیری کردن، نشانه گرفتن، رسیدن، شمردن، دانستن، قراول رفتن
معانی دیگر: (تیراندازی) نشانه گرفتن، هدف گرفتن، (توجه یا کوشش و غیره را) معطوف کردن، متوجه کردن، هدفگیری، نشانه - گیری، قراول روی، قصد، خواست، (مهجور) حدس زدن، آماج، vt : دانستن، فر­ کردن، نائل شدن به، n : حدس، میدان

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: aims, aiming, aimed
(1) تعریف: to point carefully (usu. a weapon), with the intention of hitting a target.
مترادف: direct, level, point, sight
مشابه: beam, focus, target, train

- He carefully aimed the gun at the target.
[ترجمه گوگل] او با دقت اسلحه را به سمت هدف گرفت
[ترجمه ترگمان] با دقت هفت تیر را به طرف هدف نشانه گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to position.
مترادف: place, position
مشابه: arrange, pitch, point, prepare, shine

- Aim the telescope for the best view.
[ترجمه sakineh] تلسکوپ را روی بهترین منظره تنظیم کن.
|
[ترجمه گوگل] تلسکوپ را برای بهترین دید نشانه بگیرید
[ترجمه ترگمان] هدف تلسکوپ را به بهترین وجه هدف قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to direct, as a remark or criticism.
مترادف: address, direct, level
مشابه: design, intend, mean, point, target, train

- Her comments were aimed at me, not at you.
[ترجمه Saber] منظورش من بودم، نه تو
|
[ترجمه گوگل] نظرات او متوجه من بود نه شما
[ترجمه ترگمان] نظرات او به من نشانه رفته بود، نه به تو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to strive toward a particular goal (often followed by an infinitive or "at").
مترادف: drive, intend, strive, try
مشابه: aspire

- The store aims to please its customers.
[ترجمه گوگل] هدف این فروشگاه جلب رضایت مشتریان است
[ترجمه ترگمان] هدف از این فروشگاه، راضی کردن مشتریان خود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's aim at finishing the job by Friday.
[ترجمه گوگل] بیایید کار را تا جمعه تمام کنیم
[ترجمه ترگمان] بیایید تا جمعه این کار را تمام کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to intend.

- He has a work visa, but he also aims to become a citizen.
[ترجمه گوگل] او ویزای کار دارد، اما قصد دارد شهروند شود
[ترجمه ترگمان] او ویزای کار دارد، اما قصد دارد به یک شهروند تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I aim to have a serious talk with him on that subject.
[ترجمه گوگل] من قصد دارم با او در این زمینه صحبت جدی داشته باشم
[ترجمه ترگمان] من قصد دارم راجع به این موضوع با او صحبت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to set a desired course or direction.
مترادف: plan
مشابه: design

- She always told her students to aim for the top.
[ترجمه گوگل] او همیشه به دانش‌آموزانش می‌گفت که بالاترین را هدف بگیرند
[ترجمه ترگمان] او همیشه به دانش آموزانش گفته بود که هدف بالاتری داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He aimed at the target, but he missed.
[ترجمه گوگل] او هدف را نشانه گرفت، اما از دست داد
[ترجمه ترگمان] هدف رو هدف گرفته ولی تیرش خطا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of aiming.
مترادف: pointing, positioning

- She shoots with perfect aim every time.
[ترجمه گوگل] او هر بار با هدف کامل شلیک می کند
[ترجمه ترگمان] هر دفعه با یه هدف عالی شلیک می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: intention; purpose.
مترادف: end, goal, intent, intention, objective, purpose
مشابه: ambition, design, object, plan, point, purport, spirit, target

- My aim this month is to finish planting my garden.
[ترجمه گوگل] هدف من در این ماه این است که کاشت باغم را تمام کنم
[ترجمه ترگمان] هدف من این ماه کار کاشت باغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. his aim was bad and he hit the donkey instead of the deer
هدفگیری او بد بود و به جای آهو الاغ را زد.

2. i aim to succeed
می کوشم که موفق شوم.

3. the aim of church paintings was to edify the mind of the worshippers
هدف نقاشی های کلیسا تعالی بخشیدن به اندیشه های نیایش گران بود.

4. the aim of education must be to develop the whole child
هدف آموزش بایستی پرورش کلیه ی جنبه های کودک باشد.

5. the aim of the german offensive was the capture of paris
هدف آفند آلمان ها تسخیر پاریس بود.

6. the aim of this article is to derogate the recent tendencies of some officials
هدف این مقاله خرده گیری از تمایلات اخیر اولیای امور است.

7. their aim was to help the poor
هدف آنها کمک به فقیران بود.

8. we aim to please our customers
هدف ما خشنود کردن مشتریان است.

9. we aim to win in this race
ما می خواهیم در این مسابقه برنده شویم.

10. to aim at
هدفگیری کردن (به سوی)،مخاطب قرار دادن

11. a deadly aim
نشانه گیری بی خطا

12. a true aim
هدفگیری درست

13. his certain aim
نشانه گیری بی خطای او

14. laws whose aim was to disfranchise blacks
قوانینی که هدف آن محروم کردن سیاهان از حق رای بود

15. our first aim is developing persistence in children
هدف اولیه ی ما ایجاد پایمردی در کودکان است.

16. with the aim of. . .
به منظور. . .

17. to take aim
هدفگیری کردن،نشانه روی کردن

18. he achieved his aim by lying and cunning
او با دروغگویی و نیرنگ بازی به هدف خود رسید.

19. he took deliberate aim
او با دقت نشانه گرفت.

20. the soldiers took aim and then fired
سربازان نشانه گرفتند و سپس تیراندازی کردند.

21. a dummy corporation whose real aim was . . .
شرکت قلابی که هدف واقعی آن . . . بود.

22. If you would hit the mark, you must aim a little above it. Every arrow that flies feels the attraction of earth.
[ترجمه مریم] اگر بخواهی درست نشونه بری، باید یه کم بالا تر رو هدف بگیری، چون هر تیری که رها بشه، کمی جاذبه ی زمین هم بر روی اون اثر می گذاره
|
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید به علامت ضربه بزنید، باید کمی بالاتر از آن نشانه بگیرید هر تیری که پرواز می کند جاذبه زمین را احساس می کند
[ترجمه ترگمان]اگر به هدف ضربه بزنی، باید کمی بالاتر از آن را هدف بگیری هر تیری که پرواز می کند جاذبه زمین را احساس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The aim is to reduce traffic at peak periods.
[ترجمه گوگل]هدف کاهش ترافیک در زمان های اوج مصرف است
[ترجمه ترگمان]هدف کاهش ترافیک در دوره های پیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The gunner's aim was on target.
[ترجمه گوگل]هدف توپچی به هدف بود
[ترجمه ترگمان]هدف توپچی به هدف رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Our products aim at improving your English skills.
[ترجمه AhmadReza] هدف محصولات ما ارتقا سطح مهارت انگلیسی شما است.
|
[ترجمه گوگل]هدف محصولات ما بهبود مهارت های انگلیسی شماست
[ترجمه ترگمان]هدف از محصولات ما بهبود مهارت های انگلیسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. An aim in life is the only fortune worth finding.
[ترجمه گوگل]هدف در زندگی تنها ثروتی است که ارزش یافتن دارد
[ترجمه ترگمان]هدف زندگی تنها چیزی است که ارزش پیدا کردن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The prime aim is to keep inflation down.
[ترجمه گوگل]هدف اصلی پایین نگه داشتن تورم است
[ترجمه ترگمان]هدف اصلی حفظ تورم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. He achieved his aim more by luck than judgement.
[ترجمه گوگل]او بیشتر با شانس به هدفش رسید تا قضاوت
[ترجمه ترگمان]او به هدف خود بیش از قضاوت دست یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راهنمایی (اسم)
orientation, lead, aim, instruction, admonition, guidance, leadership, steerage, leading

عمد (اسم)
end, malice, aim, aforethought, purpose, intent, intention, premeditation, animus, resolve

هدف (اسم)
object, cause, objective, point, sight, aim, purpose, target, goal, mark, prick, scope, butt, bourgeon, bourn, bourne, burgeon, victim, parrot, quintain

منظور (اسم)
meaning, end, objective, aim, purpose, intent, intention, goal

مقصود (اسم)
meaning, object, end, objective, desire, aim, purpose, intention, goal, hanker, craving

جهت (اسم)
sense, direction, cause, point, orientation, course, aim, trepan, sake, set, bearing

مراد (اسم)
meaning, end, wish, desire, aim, purpose, intention, idea

مرام (اسم)
wish, desire, aim, intent, program, ideology, platform, principles, tenet, outlook

حدس (اسم)
aim, guess, conjecture, surmise, supposal

گمان (اسم)
doubt, supposition, impression, aim, assumption, opinion, belief, guess, conjecture, surmise, thought, idea

رهبری (اسم)
direction, lead, aim, guidance, leadership, steer, apostolate, headship, conduction, lead-off

مقصد (اسم)
aim, goal, destination

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

ارزیابی کردن (فعل)
rate, appraise, aim, evaluate

نایل شدن (فعل)
aim

به نتیجه رسیدن (فعل)
fetch up, aim, wrap up

قصد داشتن (فعل)
mean, aim, purpose, intend

هدف گیری کردن (فعل)
aim, target, dispart

نشانه گرفتن (فعل)
aim, level

رسیدن (فعل)
accede, achieve, attain, get, arrive, come, gain, receive, land, aim, amount, maturate, pull up, strand, run up, ripen

شمردن (فعل)
rate, account, tally, count, enumerate, number, figure, reckon, aim, include, repute

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

قراول رفتن (فعل)
address, direct, aim

کلمات اختصاری

عبارت کامل: AOL Instant Messenger
موضوع: کامپیوتر
AIM نرم افزاری قدرتمند برای چت می باشد که جهت استفاده کاربران AOL توسط این شرکت ارائه شده است. شما می توانید با استفاده از این برنامه، همانند یاهو مسنجر از اتاق های چت آن استفاده کنید و اسم دوستان خود را در لیست دوستان خود اضافه کنید و با آنان چت کنید.

تخصصی

[ریاضیات] هدف، منظور

انگلیسی به انگلیسی

• missile used to intercept incoming enemy aircraft
organization established to protect the rights and interests of native americans in the usa
software produced by america online that enables the user to send instant messages to other users
purpose, intent; ambition, aspiration; objective, goal
direct; intend; plan; aspire
if you aim a weapon or object at something, you judge the place where you want it to hit them, and point it in that direction. verb here but can be used as an uncount noun with a supporting word or phrase. e.g. he leaned...to steady his aim.
if you aim at something or aim to do it, you plan or hope to achieve it.
if an action or plan is aimed at achieving something, it is intended to achieve it.
if your action is aimed at a particular person, you intend it to affect and influence them.
an aim is the thing that an action or plan is intended to achieve.
if you take aim at someone or something, you point a weapon or object at them, ready to shoot or throw.

پیشنهاد کاربران

هدف، هدفمند بودن
مثال: Her aim in life is to become a doctor.
هدف او در زندگی، تبدیل شدن به دکتر است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
هدف، هدف قرار دادن
به عنوان فعل میشه
سعی کردن یا میل برای بدست آ وردن چیزی
He has good aim
نیشونه گری خوبی داره
مثلا کسی که با تفنگ میخواد هدفی رو بزنه
Goal
در نظر گرفتن. لحاظ کردن. فرض کردن
میتونم پدر تو باشم.
. I aim to be your pappy.
be aimed at هدفش. . . . است ( بود )
aimed to هدفش. . . . است ( بود )
aim sth to sb هدف گرفتن. . . به سمت. . .
an argument aimed at the understanding rather than emotion
یک بحث که ( بیشتر ) هدفش خرد است تا اینکه احساسات
...
[مشاهده متن کامل]

Reforms that are aimed at rejuvenating the economy of the country
اصلاحاتی که هدفش بازتوانمندی اقتصاد کشور است
Programs aimed at relieving unemployment
برنامه هایی که هدفش کاستن بیکاری است
His remarks were aimed at fat people
اظهارات او هدفش مردم چاق بودند
We aim to finish by Friday
ما هدفمان است که تمام کنیم تا جمعه
I aim to study medicine.
من هدفم است که انگلیسی مطالعه کنم

to be aimed at somebody : کسی را مخاطب قرار دادن
this book is aimed at teenagers : مخاطب این کتاب نوجوانان هستند
aim ( مدیریت )
واژه مصوب: مقصود
تعریف: منظور مشخص از انجام کاری
چیزی را هَدفیدن.
چیزی را قَصدیدن.
Ditanation , place one is going
نشانه گرفتن
تلاش
جهت گیری
هدف گرفتن
خواسته
مقصود
هدف گذاری کردن
پرداختن
غَرَض
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس