actor

/ˈæktər//ˈæktə/

معنی: بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان
معانی دیگر: مدعی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who plays roles in dramatic productions on stage, in films, or on radio and television.
مترادف: performer, player, thespian
مشابه: actress, ham, impersonator, mime, mimic, mummer, star, starlet, troupe

- Even as a child he dreamt of being an actor on the stage.
[ترجمه ph] وقتی که بچه بود آرزوی بازیگر شدن داشت
|
[ترجمه گوگل] او حتی در کودکی آرزوی بازیگری روی صحنه را داشت
[ترجمه ترگمان] حتی به عنوان یک کودک، رویای بازیگری در صحنه را در سر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who acts or does.
مترادف: doer, participant, party
مشابه: agent, functionary, operator, worker

- The subject in a sentence is often the actor, the person or thing that carries out the action of the verb.
[ترجمه گوگل] فاعل در جمله اغلب فاعل، شخص یا چیزی است که عمل فعل را انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] موضوع در یک جمله اغلب بازیگر، شخص یا چیزی است که عمل the را انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an actor must study his lines
بازیگر باید متن خود را از بر کند.

2. an actor who can project his feelings
هنرپیشه ای که می تواند احساسات خود را بیان کند

3. an actor who has gained a lot of publicity
هنرپیشه ای که خیلی شهرت کسب کرده است

4. that actor was the best find of the year
آن هنرپیشه بهترین کشف سال بود.

5. the actor gave an electric performance
هنرپیشه برنامه ی اعجاب آوری را اجرا کرد.

6. the actor had his lines down cold
هنرپیشه متن خود را مثل آب خوردن بلد بود.

7. this actor is now the idol of the young people
این هنرپیشه اکنون معبود جوانان است.

8. a fledgling actor
بازیگر تازه کار

9. a great actor
بازیگر برجسته

10. a ham actor
بازیگر روحوضی

11. a journeyman actor
هنرپیشه ی نسبتا خوب و ساعی

12. a key actor
بازیگر اصلی

13. a supporting actor
بازیگر دارای نقش کمکی

14. a writer turned actor
نویسنده ای که هنرپیشه شده است

15. to hoot an actor off the stage
با هو کشیدن بازیگری را از صحنه بیرون راندن

16. aspiring to become an actor
سخت آرزومند هنرپیشه شدن

17. a fat role for a movie actor
نقش خوبی برای یک بازیگر سینما

18. he is a poor apology for an actor
او هنرپیشه ی بدی است.

19. those theatrical tours seasoned him as an actor
آن مسافرت های تئاتری او را هنرپیشه ی ورزیده ای کرد.

20. If the new actor is no good, kick him out.
[ترجمه گوگل]اگر بازیگر جدید خوب نیست، او را بیرون کنید
[ترجمه ترگمان]اگر بازیگر جدید خوب نباشد، او را بیرون کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. He's a very versatile young actor who's as happy in horror films as he is in TV comedies.
[ترجمه گوگل]او یک بازیگر جوان بسیار همه کاره است که در فیلم های ترسناک به همان اندازه که در کمدی های تلویزیونی شاد است
[ترجمه ترگمان]او یک بازیگر جوان بسیار متنوع است که در فیلم های کمدی از فیلم های ترسناک خوشحال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He certainly is a marvellous actor.
[ترجمه گوگل]او قطعا یک بازیگر شگفت انگیز است
[ترجمه ترگمان]مسلما بازیگر خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He told me he was an actor and I was fool enough to believe him.
[ترجمه گوگل]او به من گفت که یک بازیگر است و من آنقدر احمق بودم که او را باور کنم
[ترجمه ترگمان]به من گفت که هنرپیشه است و من آنقدر احمق بودم که حرف هایش را باور کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The actor moved upstage away from the audience.
[ترجمه گوگل]این بازیگر در بالای صحنه از تماشاگران فاصله گرفت
[ترجمه ترگمان]بازیگر upstage را از حضار دور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He won the best actor award.
[ترجمه گوگل]او برنده جایزه بهترین بازیگر مرد شد
[ترجمه ترگمان]او برنده جایزه بهترین هنرپیشه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Caine has always been an actor who excels in irony.
[ترجمه گوگل]کین همیشه بازیگری بوده که در کنایه سرآمد است
[ترجمه ترگمان](کین همیشه یک بازیگر بوده است که در استهزا برتری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بازیگر (اسم)
actor, performer, puppeteer, mummer, stager

هنرپیشه (اسم)
actor, artist, thespian, craftsman, player

شاکی (اسم)
plaintiff, actor, complainant

حامی (اسم)
supporter, protector, patron, sponsor, actor, advocate, partisan, backer, shield, booster, bulwark, vindicator, partizan

خواهان (اسم)
plaintiff, actor, complainant, demandant, libellant, litigant

تخصصی

[سینما] اکتور - بازیگر/ هنرپیشه - هنرپیشه مرد سینما
[کامپیوتر] بازیگر- شیئی که در طول یک مسیر مشخص حرکت می کند .

انگلیسی به انگلیسی

• one who acts, performer (in plays, films, etc.)
an actor is someone whose job is acting in plays or films.

پیشنهاد کاربران

مولفه
بازیگر
بازیگر.
کاراکتر.
عامل یا عاملین
بعضی ها فکر میکننactor مختص مرده ولی اینجور نیست درسته بیشتر برای مرده ولی برای زن خودم دیدیم استفاده میشه ولی بیشتر مرد
نمایندگان
بازیگر، هنرپیشه، شاکی، حامی، خواهان
بازیگر یا هنرپیشه ی مرد
actor ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: کنشگر
تعریف: ← عامل
بازیگز مرد
The uniqueness of the Iranian actor )
( . has made us love him
منحصر به فرد بودن بازیگر ایرانی🇮🇷 باعث شده است که او را دوست داشته باشیم
actor=بازیگر یا هنر پیشه ٕ مرد🧔🏻
actress
بازیگر زن، هنرپیشهء زن🧕🏻
بازیگر مرد میشهactor
regional actors
مدعیان منطقه ای
بازیگر. بازیگر مرد. عامل

خدمت کار
نقش آفرین، نقش پذیر، فعال ( سیاسی یا اجتماعی ) ، کنشگر
ایفا کننده نقش ( در علم کامپیوتر )
فاعل
بازیگر، هنرپیشه
عموما مربوط به مردان اما در مورد زنها نیز به کار می رود. ( علاوه بر actress ) منبع: OALD 9
عامل
بانی
هنرپیشه، هنرمند، بازیگر مرد، هنرپیشه مرد،
متولی
کارگزار
Third, actors in the tourism and hospitality sector focus mainly on economic rationalism ( efficiency and cost reduction ) , which results in employing low - skilled, low - paid and temporary workforce:
...
[مشاهده متن کامل]

ثالثا اینکه متولیان بخش جهانگردی و مهمانداری عمدتا بر روی منطق اقتصادی خود ( بازدهی و کاهش هزینه ) تمرکز دارند که منتج به استخدام نیروی کم تجربه، موقت و با حقوق پایین می گردد.

کنشگر
بازیگردان ( در مباحث سیاسی )
هنر پیشه مرد
عملگر
بازیگر مرد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس