گستاخ

/gostAx/

مترادف گستاخ: بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح

معنی انگلیسی:
audacious, rude, impudent, flippant, abrupt, baldfaced, bold, boldfaced, brassy, brazen, churl, contumelious, daring, disrespectful, familiar, gruff, immodest, impolite, insolent, irreverent, pert, presumptuous, saucy, short-spoken, unblushing, ungracious, unmannerly, flip, sassy, snippy, stroppy, nervy, fresh, lippy, porky, snotty, wise, minx

لغت نامه دهخدا

گستاخ. [ گ ُ] ( ص ) پهلوی ویستاخْو ، ارمنی وسته ، پارسی باستان احتمالاً ویست هوا . ( حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). بی ادب و دلیر و تند باشد. ( برهان ). شوخ و چالاک و بی ادب. ( غیاث ). بی محابا و جسور. ( آنندراج ). بی پروا. متهور. بی پرده. صریح :
پذیره فرستاد شمّاخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی.
مباش ایچ گستاخ با این جهان
که او راز خویش از تو دارد نهان.
فردوسی.
ز کار گذشته به پوزش گرای
سوی تخت گستاخ مگذار پای.
فردوسی.
از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش.
خاقانی.
ای در بن کیسه سیم تو یک سرماخ
هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ.
؟ ( از صحاح الفرس ).
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها برداشتند.
مولوی.

فرهنگ فارسی

بی ترس، جسور، دلیر، بی پروا، بی ادب، وستاخ وبستاخ واستاخ واوستاخ وبیستاخ هم گفته شده
۱ - ( صفت ) جسور بی پروا : پذیره فرستاد شماخ را چه مایه دلیران گستاخ را . ۲ - بی ادب پررو : باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها بر داشتند . ( مثنوی ) ۳ - مانوس رام . ۴ - جسورانه : به آب و آتش گستاخ در رود گویی سمند راست در آتش در آب ماهی و آب . ( معزی ) ۵ - بی ادبانه : زکار گذشته بپوزش گرای سوی تخت گستاخ مگذار پای .

فرهنگ معین

(گُ ) [ په . ] (ص . ) جسور، بی ادب .

فرهنگ عمید

۱. بی ادب.
۲. [قدیمی] نترس، جسور، دلیر، بی پروا.
* گستاخ آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن.

جدول کلمات

جری

مترادف ها

bold-face (اسم)
جسور، گستاخ، حروف ضخیم، حروف سیاه، یک نوع حرف درشت، خیره چشم

bold (صفت)
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور

forward (صفت)
جسور، جلوی، گستاخ

insolent (صفت)
جسور، خیره، گستاخ، غراب، خیره چشم

impudent (صفت)
خیره، گستاخ، پر رو، خیره چشم، عاری از شرم، چشم سفید

unshaped (صفت)
بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته

unshapen (صفت)
بی شکل، وحشی، گستاخ، شکل نگرفته

arrogant (صفت)
خود رای، متکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردن فراز، پر افاده، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین

presumptive (صفت)
جسور، گستاخ، فرضی، احتمالی

brash (صفت)
گستاخ، متهور، بی شرم، عجول و بی پروا، بی حیا

unabashed (صفت)
گستاخ، بی شرم

immodest (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم، پر رو، بی عفت، نا نجیب، مستهجن

barefaced (صفت)
گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز

flippant (صفت)
گستاخ، پر حرف، سبک

malapert (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم

cheeky (صفت)
گستاخ، پر رو، دارای گونه های برامده، بی شرمانه

pert (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، قشنگ، سرحال، بی پرده، غنچه دار، سالم و با روح

impertinent (صفت)
گستاخ، بی شرمانه، بی ربط

bold-faced (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، یک نوع حرف درشت، با صورت برافروخته از غضب و خشم

jaunty (صفت)
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف

flip (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو

tumorous (صفت)
گستاخ، متورم، غده ای، دشپل دار، دشپلی

lippy (صفت)
جسور، گستاخ، پر رو، دارای لب اویزان

indecent (صفت)
ناپسند، فحاش، گستاخ، بی حیا، نا شایسته، شرم اور، نا نجیب، خارج از نزاکت

wanton (صفت)
سر به هوا، جسور، گستاخ، سرکش، عیاش

presumptuous (صفت)
خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر

rude (صفت)
زشت، تجاوز به عصمت، جسور، ابدار، گستاخ، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، خشن در رفتار، نا هموار، خام، غیر متمدن

perky (صفت)
چابک، جسورانه، متکبر، گستاخ

peart (صفت)
جسور، گستاخ، سالم و با روح

venturous (صفت)
جسور، گستاخ، متهور، بی باک، خطر ناک، پر مخاطره

stick up (فعل)
گستاخ، برجستگی داشتن، سربرافراشتن

فارسی به عربی

جریی , دعی , صفیق , صلف , کومة , لعوب , متبختر , متغطرس , مخل بالآداب , مهاجم , نقرة , وقح

پیشنهاد کاربران

گستاخ واژه ای است فارسی و از واژه �ویستاخ� در فارسی میانه و به معنای جسور می باشد این واژه در اوستا به شکل �ویستاکا� بکار رفته است .
در پاسخ به جناب بهنام رضایی که این واژه را به کوسماک ( استفراغ ) که ریشه اش نامشخص می باشد ربط می دهد باید بگویم بجای اینکه وهم و خیال مغول گونه در سر بپرورانید بی هویت بودن زبانتان را بپذیرید چونکه همه حکومتهای ترک از زبان فارسی در دربار و بخشهای ادبی استفاده می کردند
...
[مشاهده متن کامل]

و حتی شعرهایشان به زبان فارسی بوده حال با تبلیغات کشور آتاترک زده که خود آلبانی تبار بود و چرندیات آنها برای خود هویتی خیالی می سازید .

از قوستاخ ترکی مصدر قوسماق به معنی بالا اوردن و استفراق که به معنی ادم بی ادب و حال بهم زن که هر چیزی را از دهن بیرون میریزد.
گُستاخ: واژه پارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
پهلوی: ویستاخ ( wistāx )
وی: ویهیستن -
نمو، رشد کردن، روییدن، حرکت کردن، رواندن، بالِش ( بالندگی ) ، پیشرفت
.
آخ: اَه، آوَخ! - لفظ کودکانه ( اَیی )
...
[مشاهده متن کامل]

آسیب، صدمه، گزند، زخم، خسارت، زیان، انگره! -
ناخوشایندی، کراهت، بیماری، زننده، نفرت اگیز، درد و رنج، آزار و اذیت، سختی و گرفتاری
.
معنی: رشد ناخوشایند، حرکت زننده، رفتار بیمارگونه -
پر رو، بی ادب، بی آزرم و حیا، بی شرم و آبرو، بی چشم و رو، نمک نشناش، دریده!
.
اندرز آذرباد مِهراَسپَندان، بند4:
pad xwadāy ud sālār mard wastār ud�"wistāx"�ma bāš
معنی: در برابر ( نسبت ) به خدای بزرگ[اهورامزدا]، خودسر ( مغرور ) و "گستاخ" مَباش!
.
گاه، از معنای مجازی "پر رو" به معنی:
اعتماد ( اطمینان ) و باور ( آره! ) می شود!
اندرز دانایان به مَزدَِیَسنان، بند14:
pad ǰuwānīh�"wistāx"�ma bawēd ōšōmandān mardōmān, čē was kasān ī pad aburnāyīh az gētīg be widard hēnd wany ud apaydāg būd hēnd, kē tā dagr zamān pattāyist, bē pas - iz frazām widaštan wany ud apaydāg būdan abāyēd
معنی: ای مردمان فانی ( اَستومَند، جسمانی ) ،
به جوانی "اعتماد، باور" مَکنید؛ زیرا، بسیار کسان [هستند] که در جوانی از گیتی درگذشتند [و] نابود و ناپیدا شدند، کسی هم که تا دیر زمان ( پیری ) به جا بماند، ولی [او] نیز سرانجام باید درگذرد ( بمیرد ) و نابود و ناپیدا شود

منابع• https://abadis.ir/fatofa/گست/• https://abadis.ir/fatofa/خیز/• https://abadis.ir/fatofa/اوخ/• https://www.parsigdatabase.com/• https://www.parsigdatabase.com/surf?lang=Fa• https://www.parsigdatabase.com/search?lang=Fa
سگ سیرت . [ س َ رَ ] ( ص مرکب ) آنکه سیرت سگ داشته باشد و آن کنایه از رنجانیدن و گزیدن باشد. ( آنندراج ) . گزنده . ( از ناظم الاطباء ) :
خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته بکول خیک شراب .
سوزنی .
|| گستاخ و بی ادب و درشت . ( ناظم الاطباء ) .
brazen
بی ادب
کسی که ادب ندارد و تند است و بد اخلاق و خودمحور
پررو
گستاخ =پررو بی ادبی بی حیا
اخشیج گستاخ ≠ آزرمی است -
گستاخ هرچه که ریشه اش بوده اینگونه اش که رسیده در پهلوی و دری برابر با گس تاز بود = کسی که کسوار وازن وار میتازد و در ناخوداگاه پارسیان اینگونه مینموده -
( و هنوز بسیاری جاهها انرا قس و قین گویند
...
[مشاهده متن کامل]

- یا شاید کسی که بر کس میتازد )
برای همین بگفته دستور کهن در گفتن و نوشتن هرجا که نزد بزرگان بودند و یا درباره بزرگی سخن میگفتند انرا بستاخ و استاخ میگفتند
اگر نبود بچشم خاصکان ناز
ز بستاخی که دارد عام را باز
سوزنی ( از صحاح الفرس ) .
کردم استاخیی که بود مرا
دیو بازیچه ای نمود مرا.
نظامی
( در پهلوی و جایگزین گ میشود و جای و واژگ ب هم میتوان اورد برای این بستاخ و استاخ میگفتند و مینوشتند و در بیهقی بسیار میتوان انرا دید )

جری. جاسر. چشم سفید. جسور. جاهل
متضادگستاخ چی میشه کسی میتونه کمک کنه
گستاخ:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "گستاخ " می نویسد : ( ( گستاخ در پهلوی در ریخت ویستاخ wistāx بکار می رفته است. ریخت میانگین " ویستاخ " و " گستاخ "بِستاخ " است که آن نیز در نوشته های کهن دری به کار برده شده است . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر به فال ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 316. )

چشم سفید
ای گستاخ ملعون خیره سرِ بد ادب پُر رو . گُم شو در خونه ی خودتون فوتبال بازی کن تا توپتونو پاره نکردم. اححمق هااا
پرو

Bully
سمج
جاسر. جری
رودار
شرور
Rude
رو داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس