قاسم

/qAsem/

معنی انگلیسی:
divider, distributor, masculine proper name

فرهنگ اسم ها

اسم: قاسم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qāsem) (فارسی: قاسم) (انگلیسی: ghasem)
معنی: قسمت کننده، نام فرزند امام حسن ( ع ) که در واقعه ی کربلا شهید شد، ( در قدیم ) بخش کننده، مقسم، ( اَعلام ) ) قاسم ابن حسن: [حدود، قمری] فرزند امام حسن ( ع ) و از نخستین یاران امام حسین ( ع ) که در واقعه ی کربلا شهید شد، ) نام یکی از فرزندان پیامبر اسلام ( ص )، نام یکی از فرزندان پیغمبر اکرم ( ص )، نام پسر پیامبر ( ص )، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
برچسب ها: اسم، اسم با ق، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

قاسم. [ س ِ ] ( ع ص ) بخش کننده. قسمت کننده. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). توزیعکننده. ( ناظم الاطباء ) :
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول
کی شناسی بجز او قاسم جنات و سعیر.
ناصرخسرو.
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ که هست
در ولای او خدیو عقل وجان مولای من.
خاقانی.

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) نام صحابی است. ( منتهی الارب ). بنده ابوبکر و از صحابه بود و روایت دارد. ( الاستیعاب چ هند ج 2 ص 535 ) ( الاصابة ج 2 قسم 1 ص 213 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) قلعه ای است از توابع طلیطله در اندلس. ( معجم البلدان ج 7 ص 11 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) یکی از عالمان و فقیهان مدینه در زمان عمربن عبدالعزیز است. عمر وی را با نه تن دیگر از فقیهان مدینه خواست و به آنان گفت شما را برای آن دعوت کردم که طرفدار حق و عدالت باشید. اگر کسی را دیدید که بیدادگری میکند و یا یکی از فرمانداران من راه ظلم و تبهکاری پیش گرفته اند باید مرا آگاه سازیدو سپس متفرق شدند. ( سیره عمربن عبد العزیز ص 32 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ( شیخ... ) از دانشمندان است. از اوست ؛ الدرة الزاهره بتضمین البرائة الفاخرة ( ادب ). این کتاب در دمشق به سال 1284 چاپ شده. ( معجم المطبوعات ج 2 ستون 1481 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ( امیر... ) برادر سلطان اویس است. وی به سال 769 هَ. ق. به مرض دق وفات یافت. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) یکی از امیران لشکر محمدبن احمدبن طاهربن عبداﷲ طاهر ذوالیمینین حاکم خراسان.محمدبن احمد وی را با لشکری گران به جنگ یعقوب لیث صفار و استخلاص سیستان فرستاد. ( تاریخ گزیده ص 375 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن آلغ محمد. وی پس از آنکه یکی از برادرانش به نام محمودک آلغ محمد پدرش را به سال 849 هَ. ق. / 1446 م. به قتل رسانید با برادر دیگر خود به روسیه گریخت و پس از مدتی خدمت در قشون دولت مسکو، ریازان شهر و ناحیه گورود و اُکا در موقعقسمت به او واگذار گردید. قاسم ، شهر را به نام خود موسوم ساخت و خاندان او به نام خاندان قاسم اف موسوم شدند و روسها ایشان را آلت کردند برای مقابله با خانان غازان. ( ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 208 ).

قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن قاسم بن یزید ملقب به ابن الصابونی و مکنی به ابومحمد ( 383- 446 هَ. ق. ) از دودمان عبداﷲبن رواحه انصاری خزرجی ، دانشمندی است از مردم قرطبه ، ساکن اشبیلیه که به قراآت و حدیث اشتغال ورزید و در نبله وفات یافت. کتابهائی دارد و از اوست : 1- اختیار الجلیس والصاحب. 2- فضل العلم. 3- المناولة. والاجازة. رجوع به الصلة ص 460 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 5 شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عبدالکریم ابن قاسم مقصود رجل نظامی و سیاسی عراق ( عرب ) ( و. بغداد ۱۹۱۴ م . - مقت. ۱۹۶۳ م . / ۱۳۴۱ ه ش . ). وی در مدرسه نظامی بغداد تحصیل کرد و در ۱۹۳۴ با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل گردید . در ۱۹۵٠ م . بانگلستان رفت و در مدرسه نظامی آن کشور بتحصیل ادامه داد . در زمان جنگ ضد اسرائیل ( ۱۹۴۸ م . ) وی بفرماندهی گردان پیاده عراقی منصوب شد . در ۱۹۵۶ م . فرماندهی نیرهای عراقی را در اردن در دوران بحران سوئز بعهده داشت . در ژویه ۱۹۵۸ م .وی کودتا کرد و رژیم سلطنتی عراق را برانداخت و خود نخست وزیر و فرمانده کل قوی گردید و سپس بریاست جمهوری رسید . دولت عراق در زمان عبد- الکریم قراردادهای نظامی اقتصادی و فرهنگی با شوروی چین کمونیست و دیگر کشورهای بلوک کمونیست بست لیکن در داخله عراق اجازه فعالیت بکمونیستها نمیداد و با عبدالناصر نیز بمخالفت برخاست . نیروهای انقلابی برهبری عارف کودتا کردند و ویرا بقتل رسانیدند .
قسمت کننده، بخش کننده
( اسم ) بخش کننده جمع : قاسمین .

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِفا. ) بخش کننده ، قسمت کننده .

فرهنگ عمید

قسمت کننده، بخش کننده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این صفت فعلی خداوند به معنای تقسیم کننده معیشت و روزی، تنها یک بار به صورت فعلی در مورد خداوند بکار رفته است:
این صفت الهی به صورت اسمی در ادعیه نیز آمده است.
فرهنگ قرآن، جلد 22، صفحه 355.

پیشنهاد کاربران

چو هزار لن ترانی برسد ز آسمان ها
تو بگو و باز بشنو ارنی و لن ترانی​​​​​. . . هردوسرداروفاداربه مولایشان. سردارزمان . زخم. شمشیری. برپلکش. . چه مردانه سرداردلها. اشتر. مالک. رابه یادگاربرد. .
قاسم یعنی خار چشم دشمن
تقسیم کننده
ای کاش منم با فرزند امام حسن ع و شهید سردار دلها حاج قاسم سلیمانی فرمانده دلها محشور بشم جانم فدای اونها
قاسم سنگسری بخش کننده ( bekheshe kennde ) لاب کننده ( lab dennde ) چاک کننده ( jak kennede ) دو نیم کننده ( do nlm kennede )
ستارگان آسمانی در رکاب حسین در صحرا کربلا چه شور انگیز
قاسم در رکاب حسین چون ملائک در پرواز دل انگیز
...
[مشاهده متن کامل]

زه شوق اجرا امر حق با قدسیان دل آویز
قاسم منقسم در حق و باطل است
عشق دلدار در او حاصل است
درک و معرفت در قاسم عجیب که شهادت در نزد اواز عسل شیرین تر
یادگار برادر در نظرش محبوب از جانش عزیزتر
قاسم بر نبردچون وارد میدان شد دلها شر شر شد
چشمها چون سیل روان و خروشان شد
دلها در هوایش پریشان و حیران شد
قاسم اول شخص با شوق پرواز وارد میدان شد
دشمن از شجاعتش چون حیدر کرار حیران شد
خفاشان چون تن به تن حریف قاسم نشد
خفاشان از طرف هجوم مرد دلاور در خون غلتان شد
روح بزرگش در این دنیا نمی گنجید با عرشیان هم پیمان شد
پارسی زانکه با عشق حق و ندای والا هم پیمان شد
با فرشیان ندارد پیمان با اصل خود هم داستان شد

قاسم:احلی من العسل
از برای تو عمو جان سینه سپر می کنم
نوجوان ولی چو پدر در جمل رشادت می کنم
مرگ برای من ز عسل شیرین تراست
با شهادتم از امر پدر اطاعت می کنم
قسمت کننده
قاسم یعنی عشق به وطن
قاسم یعنی شرف
قاسم یعنی ناموس درست
قاسم یعنی روح خدا
قاسم یعنی قاسم سلیمانی
قاسم یعنی آبرویعنی غیرت
قاسم یعنی خاری درچشم دشمنان داخل وخارج
قاسم اسم زیبای هست قاسم یعنی پخش کننده کارهای خوب
اسم فاعل است ؤ بهجت معنی قسمت کننده، که همان پخش کننده نیز هست
تقسیم کننده
قاسم یعنی عشق
یعنی حاج قاسم
یعنی عشق به وطن
یعنی زنده جاویدان تا ابد
قاسم یعنی ثبت در تاریخ جهان برای همیشه . . . .
قاسم یعنی تقسیم کننده
قاسم یعنی حاج قاسم که وجودشو تقسیم کرد از خانواده گرفته تادوست ودشمن
قاسم یعنی سردار مهربانی یعنی حاج قاسم سلیمانی
قاسم یعنی مالک اشتر رهبرم یعنی ذوالفقار حیدرم
قاسم یعنی سردار دلهای عاشق
قاسم یعنی خار چشم دشمن
قاسم یعنی نور چشم من
قاسم یعنی نور خدا
قاسم یعنی نابودی داعش و آمریکا و رژیم صهیونیستی
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود، نور خداست
حاج قاسم خیلی دلم برات تنگ شده، کاش یه روزی منو دعوت کنی زیارتت
...
[مشاهده متن کامل]

خوش بحال اونایی که این افتخار رو دارن که با سردار دلها هم نام هستند
انشاءالله این سعادت رو داشته باشیم ماهم این اسمو برا بچه هامون انتخاب کنیم تا راه سردار را ادامه دهند.

قاسم یکی از اسمای الله متعال است به معنای تقسیم کننده، قسمت کننده
قاسم از بهترین مرد جهان اسلام است
قاسم یعنی سلیمانی و سلیمانی یعنی قاسم و قاسم یعنی محو کننده داعش، آرامش قلوب، آرامش مومنان و مومنات، آرامش مراقد ائمه ( ع ) و در نهایت قاسم یعنی شَجاعت
افنخار هم اسمی با سردار دلها حاج قاسم سلیمانی

معنی قاسم تقسیم کننده بود ولی از زمان شهادت سردار دلها، دیگه معنی قاسم شده عشق به وطن. من اگه بچه ام پسر بود می خوام به احترام سردار همیشه زنده ی ایران ، اسمش رو امیرقاسم بذارم.
معنی لغوی طبق دستور لغت عربی قسمت کننده یا تقسیم کننده است. یکی از صفات پرودگار پاکیهاست. زیبا و پر مسئولیت.
قاسم یعنی عشق
قاسم یعنی ایثار
قاسم یعنی اشرف مخلوقات
قاسم یعنی حاج قاسم سلیمانی
یعنی شهیدقاسم سلیمانی یعنی قلب ایران . . پیشنهاد میکنم مادر پدرا اسم بچه هاشون رو قاسم و زینب بذارن به مناسبت شهادت سردار
تقسیم کننده. . . پخش کننده
قسمت کننده، مقسم، بخش کننده
پخش کننده عالی است
پخش کننده, قسمت کننده
پخش کننده روزی نام بسیار زیبایی
بهترین نام یعنی تقسیم کننده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس