طلب

/talab/

مترادف طلب: جست وجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری

متضاد طلب: بده، بده کاری، دین، قرض

برابر پارسی: بستانکاری، خواستن، جستن، بستان کاری، خواست

معنی انگلیسی:
search, request, begging, demand, claim, sum outstanding to a person's credit, desire, pursuit

لغت نامه دهخدا

طلب. [ طِ ] ( ع ص ، اِ ) مرد خواهان زنان. || زن خواسته مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه. ج ، اَطلاب ، طِلبة. ( منتهی الارب ).

طلب. [ طُ ل ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طَلوب. ( منتهی الارب ).

طلب. [ طُ ] ( ع اِ ) گروه طلب کنندگان. طُلب بالضم ؛ معرب تُلب بمعنی گروه مردم. ( غیاث ) ( آنندراج ). جماعتی و گروهی از مردمان را گویند که یک جا جمع شده و گرد آمده باشند. ( برهان قاطع ) : و چون خواهد که بجملگی حمله برد سواران را سوی راست و چپ دشمن درآرد و پیاده را هم بر آن تعبیه میبرد طُلب طُلب تا جایگاه از دشمن بستاند. ( راحةالصدور راوندی ).
نوباوه باغ اولین صُلب
لشکرکش عهد آخرین طُلب.
نظامی ( لیلی و مجنون ).
جان پاکان طُلب طُلب و جوق جوق
آیدت از هر نواحی مست شوق.
مولوی.
با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صد طُلب ملک محفوظ ماست.
مولوی.

طلب. [ طُل ْ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طالب. ( منتهی الارب ).

طلب. [ طَ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طالب. و فی حدیث الهجرة: فاللّه لکما ان رد عنکما الطلب. جمع طالب است یا مصدر قائم مقام جمع یا به حذف مضاف ای اهل الطلب و کذا بعث الامیر الطلب. ( منتهی الارب ) : ایشان مقدمه داوداند از بیم آنکه طلبی دُم ایشان نرود آن خبر افکنده بودند. ( تاریخ بیهقی ).

طلب. [ طَ ل َ ] ( ع اِ ) در تداول عامه و تداول فارسی ، مالی که داین را بر عهده مدیون است. وام که داده باشند. مقابل بده و بدهی. وام. فام : گفت ترا میبرند بکشند من وجوه به تو دهم آن را که طلب دارم بده. ( قصص ص 176 ). || ( اِمص ) بازجست. اسم است مطالبه را. ( منتهی الارب ). بجُستن. بازجُستن. جویائی. جویانی. جستجو کردن. جستجو. ( منتخب اللغات ). جُستن. ( المصادر زوزنی ) : و به طلب پدر ما نیامده بود از هندوستان. ( تاریخ بیهقی ص 229 ). امیر مسعود... به طلب ایشان [ طاووسها ] بر بامها آمدی. ( تاریخ بیهقی ).
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تاچین.
ناصرخسرو.
همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.
ناصرخسرو.
زیر و زبر عالم بهر طلب است ارنه
تنگا که زمینستی ، لنگا که زمانستی.
سنائی.
طلب علم و ساختن توشه آخرت از مهمات است. ( کلیله و دمنه ). و فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. ( کلیله و دمنه ). و بدانکه چون بگریزد در طلب او نروی و جد ننمایی. ( کلیله و دمنه ). در طلب زیادتی قدم نمیگذارم. ( کلیله و دمنه ). زاهد... در طلب او [ دزد ] روی به شهر نهاد. ( کلیله و دمنه ). شتربه را... انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخوری می پویید. ( کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گذارد. ( کلیله و دمنه ). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر مقرر. ( کلیله و دمنه ). چه هیچ خردمندتضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. ( کلیله و دمنه ). وبه حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. ( کلیله و دمنه ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جستن، خواستن ، واست، خواهش، جستجو، پولی یاچیزی که بکسی وام داده باشند، مقابل بدهی
۱ - جوینده خواهان طلب کننده مقابل مطلوب . جمع : طالبین . ۲ - دانشجوی علوم دینی طالب علم . جمع : طلاب . یا طالب علم . دانشجوی علوم دینی . یا طالب علمانه . مانند طلاب طلبگی . یا طالب نگین . ۱ - خواهان نگین . ۲ - نگین دار . ۳ - آراسته به نشانه های پادشاهی .
مالی که داین را بر عهده مدیون است وام که داده باشند .

فرهنگ معین

(طَ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) خواستن . ۲ - (اِمص . ) خواست ، خواهش . ۳ - در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند.
(طِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مرد خواهان زنان . ۲ - زن خواستة مرد، معشوق ، ج . اطلاب ، طلبه .
(طُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گروه طلب کنندگان . ۲ - گروهی که در یک جا جمع شده باشند.

فرهنگ عمید

۱. جستجو، جستن.
۲. (اسم ) [مقابلِ بدهی] [مجاز] پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند.
۳. (بن مضارعِ طلبیدن ) = طلبیدن
۴. طلبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب.
۵. (تصوف ) از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است.
* طلب کردن: (مصدر متعدی )
۱. درخواست کردن، خواستن: طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵ )، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴ ).
۲. [قدیمی] جستجو کردن، جستن.
طالب، خواستار.
۱. دسته ای از مردم، گروه.
۲. فوجی از لشکر.
* طُلب طُلب: [قدیمی] گروه گروه، دسته دسته: جان پاکان طُلْب طُلْب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی: ۵۵۹ ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَسْتَغْفِرُواْ: که طلب مغفرت کنند - که طلب آمرزش کنند
معنی یَسْتَغْفِرُونَ: طلب مغفرت می کنند - طلب آمرزش می کنند
معنی تَبْتَغُونَ: طلب می کنید
معنی یَبْغُونَ: می خواهند - طلب می کنند
معنی یَسْتَغْفِرْ: تا طلب مغفرت کند - تا طلب آمرزش کند (جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای شرط قبل از خود می باشد )
معنی أَسْتَغْفِرُ: طلب آمرزش می کنم
معنی ﭐبْتِغَاءَ: جُستن-طلب کردن
معنی ﭐبْتَغُواْ: بجویید-طلب کنید
معنی ﭐبْتَغَیٰ: جُست-طلب کرد
معنی ﭐبْتَغَیْتَ: طلب کردی
معنی دُعَائِی: خواندن من - طلب کردن من
معنی مَطْلُوبُ: مطلوب - طلب شده
معنی تَبْتَغُواْ: تاطلب کنید - که طلب کنید
معنی تَبْتَغِی: که طلب کنی
تکرار در قرآن: ۴(بار)
خواستن. کرفتن راغب آن را جستجو از وجود شی‏ء گفته است . یا آبش در زمین فرو رود دیگر ابداً به طلب. اخذ آن راهی نیابی. درباره . به «حثث» و درباره . به «ذباب» رجوع شود.

دانشنامه آزاد فارسی

طَلَب
(در لغت به معنی جُستن) در اصطلاح تصوف، نیّت صادقی که در دل جویندۀ این طریق افتد و طالب شناختن حق شود. صوفیان طلب را چون جرقه ای دانسته اند که اگر دوام یابد، هستیِ سالک را به آتش می کشد و او را درپی سلوک و دست یابی به مطلوب روانه می سازد. از این رو، اینان طلب را محض عنایت الهی می دانند که تنها به محبوبان حضرتش اعطا می شود. وجود طلب در هر منزل، از اصول اساسی سیر است، و چنانچه طلب سالک در منزلی به سردی گراید، سیر او به سوی منازل بعد متوقّف می شود.

مترادف ها

wish (اسم)
دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، فرمایش، کام، حاجت

desire (اسم)
میل، مقصود، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، ارمان، کام

call (اسم)
طلب، فریاد، صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری

appeal (اسم)
التماس، درخواست، استیناف، جذبه، طلب

request (اسم)
درخواست، طلب، خواهش، خواست، ابرام، تقاضا

demand (اسم)
درخواست، طلب، خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز

search (اسم)
کاوش، طلب، بازرسی، تکاپو، سراغ، جستجو، تجسس

quest (اسم)
طلب، تحقیق، باز جویی، جستجو، جویش

فارسی به عربی

مطلب

پیشنهاد کاربران

خواهش , تقاضا , التماس, خواستن
طلب , یعنی خواستن , تقاضا, خواهش, التماس
واژه طلب عربی است به پارسی می شود درخواست کردن این واژه کاملا پارسی است این واژه یعنی درخواست کردن صد درصد پارسی معنی دست این واژه است.
کامیدن: طلبیدن
کامنده: طالب
کامیده: مطلوب
کامند: طلبه
داوکام: داوطلب
پارشکام: تجزیه طلب
خواسته
حق و حساب
لهجه و گویش تهرانی
طلب ، رشوه، دستلاف
یه ساعت طلبت از من از اون زنونه هاش که دلتُ آب می کنه. ( از نمایش نامه سوگنامه برای تو . جنتی عطائی )
خواستن طلب کردن درخواست کردن

خواستن.
جست وجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری
متضاد : بده، بده کاری، دین، قرض
بستانکاری، خواستن، جستن، بستان کاری، خواست

سفارش معنی کلمه عربی هست که دانشمند ایرانی عربی رو با فارسی و خارجی رو به فارسی ترجمه کنه سفارش یعنی من میگم کاری کنه من میگم انجام بدید برای مثال من سفارش یک عدد پیتزا میکنم شما مایل هستید که سفارش یه گفته من را انجام بدید
این کلمه به معنی سفارش است که دانش مند ایرانی تونست اول کسی باشه که کلمه عربی رو با فارسی و خارجی رو به فارسی ترجمه کنه سفارش یعنی من میگم کاری کنه من میگم انجام بدید برای مثال من سفارش یک عدد پیتزا میکنم شما مایل هستید که سفارش یه گفته من را انجام بدهید
طلب: در طلب بکوشید، به صیغه ی اغرا در نحو عربی باب خاصی است اگر منظور از آن برحذر داشتن مخاطب باشد باب تحذیر می خوانندو اگر منظور ترغیب کسی به چیزی باشد آن را باب اِغرا می خوانند، همچنین یکی از مراحل آغاز سلوک است
...
[مشاهده متن کامل]

‹‹طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای نیکوان شیرین کار››
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶٠. )

العِلمِ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس