بشر

/baSar/

مترادف بشر: آدم، آدمی، آدمی زاد، آدمی زاده، انسان، مردم، ناس

متضاد بشر: حیوان

برابر پارسی: آدمی، آدمیان، مردم، مردمان

معنی انگلیسی:
beaker, mankind, eruption, humankind, man, wight

فرهنگ اسم ها

اسم: بشر (پسر) (عربی) (تلفظ: bešr) (فارسی: بِشر) (انگلیسی: beshr)
معنی: گشاده رویی، خوشرویی، ( اَعلام ) بِشر حافی صوفی معروف که در بغداد می زیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد، گویند وی در آغاز به کار لهو و لعب مشغول بود و بر اثر تذکر امام موسی ابن جعفر ( ع ) متنبه شد و توبه کرد
برچسب ها: اسم، اسم با ب، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

بشر. [ ] ( اِخ ) ده جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. سکنه آن 374 تن. آب از قنات. محصول آن غلات ، انگور و شغل اهالی زراعت ، قالی ، گلیم و جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

بشر. [ ب َ ] ( ع مص ) مژده دادن کسی را. یقال : بشرته بمولد فابشر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).
- بَشر به چیزی ؛ مسرور شدن بدان. و بشارت دادن. ( از اقرب الموارد ).
|| هدیه دادن به آورنده خبر خوش. ( از دزی ج 1ص 88 ). || روی پوست برداشتن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). روی پوست تراشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از دزی ج 1 ص 88 ) . ظاهر پوست برداشتن. ( آنندراج ). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. ( از اقرب الموارد ). || محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیله خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه. ( از دزی ج 1 ص 88 ). || محو کردن ، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش. ( از دزی ج 1 ص 88 ). || بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. ( آنندراج ). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. ( از اقرب الموارد ). || خوردن ملخ همه رستنی زمین را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خوردن ملخ جمله گیاه را. ( تاج المصادر بیهقی ). خوردن ملخ گیاه را. ( آنندراج ).خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است. ( از اقرب الموارد ). || جماع کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مجامعت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). مباشرت کردن. ( آنندراج ). آرمیدن با زن.

بشر. [ ب ِ ] ( ع اِمص ) گشاده رویی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || روی مردم ، یقول : فلان حسن البشر.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روی آدمی. ( آنندراج ).

بشر. [ ب َ ] ( اِخ ) وادیی است که در آن تره های نیکو روید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دره ای که در آن گیاهی روید که خام خورند یا دره ای که در آن جز گیاه هرزه نروید. ( از دزی ج 1 ص 89 ).

بشر. [ ب ِ ] ( اِخ ) نام بیست و هفت صحابی است. ( منتهی الارب ). رجوع به تاج العروس شود.

بشر. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن ابی السَّری. مکنی به ابواحمد. شیخ ثقه و از مردم رُوَیدَشت بود و پیش از سال سیصد درگذشت. ( از اخبار اصفهان ج 1 ص 233 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

حافی ابو نصر ( و. مترسام ۱۵٠ ه. ق ./ ۷۶۷ . - ف. ۲۲۷ ه. ق . / ۸۴۲ م . ) صوفی معروف که در بغداد میزیست و گروهی از صوفیان را در اطراف خود گرد آورد گویند وی در آغاز کار به لهو و لعب مشغول بو و بر اثر تذکر موسی بن جعفر ( ع ) متنبه شد و توبه کرد . بشر پای برهنه راه می رفت و بدین جهت به حافی مشهور شد . حدیث بسیار می دانست و لیکن روایت نکرده .
انسان، مردم، آدمی
( اسم ) نکو رویی گشاده رویی تازه رویی.
طلاقت وجه و بشاشت آن ٠ ملاقات کردن کسی را بگشاده رویی ٠ برخورد نیکو و گشاده رویی ٠ تازه رویی ٠ از جبین سلطان آثار بشر و انطلاق و مکارم اخلاق معاینه دیدند ٠ یا شاد شدن ٠

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (مص ل . ) گشاده رویی ، خوشرویی .
(بَ شَ ) [ ع . ] ( اِ. ) مردم ، آدمی ، انسان .

فرهنگ عمید

انسان، مردم، آدمی.
۱. گشاده رویی، تازه رویی.
۲. نکوروریی.

فرهنگستان زبان و ادب

{beaker} [شیمی] ظرف استوانه ای بلند و دهان گشاد لبه دار با دیوارۀ نازک

گویش مازنی

/basher/ دستور به کار خرمن کوبی و جدا کردن دانه های برنج، گندم و جو از خوشه ها و ساقه ها خرمن کوبی کن & دستور به کار خرمن کوبی و جدا کردن دانه های برنج، گندم و جو از خوشه ها و ساقه ها – خرمن کوبی کن

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَشِّر: بشارت ده((در عبارت "بَشِّرِ ﭐلْمُنَافِقِینَ "به دلیل رسیدن دو ساکن به هم ،حرف "را" کسره گرفته است)
معنی بَشَر: بشر- انسان - آدمی - ظاهر پوست انسان (در عبارت "لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ "،جمع بشره)
معنی بُشِّرَ: بشارت داده شد
معنی إِنسِ: بشر
معنی بَشَرَیْنِ: دو بشر- دو انسان
معنی سُلْطَانٌ: شخص یا چیزی که دارای سلطه و سلطنت باشد - برهان - دلیل (حجت عقلیهای که بر عقل بشر چیره میگردد و عقل را ناگزیر از پذیرفتن مدعای طرف مقابل میسازد)
معنی یَبُثُّ: پخش می کند - می گستراند - می پراکند - منتشرمی کند(از مصدر بث است که به معنای متفرق کردن و افشاندن است . و بث جنبندگان به معنای این است که خدای تعالی آنها را در زمین منتشر و متفرق کرده ، همچنان که در جای دیگر در باره خلقت انسان فرموده : ثم اذا أنتم بش...
معنی ﭐللَّهُ: خدا- واجب الوجودی که همه ی خوبیها را دارد و هیچ بدی در او نیست لذا عقول بشر در شناسائی او حیران و سرگردان است وفقط اوست که شایسته پرستش است (لفظ جلاله ی الله اصلش" ﭐلْ إله "بوده ، که همزه دومی در اثر کثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ...
معنی ﭐللَّه: واجب الوجودی که همه ی خوبیها را دارد و هیچ بدی در او نیست لذا عقول بشر در شناسائی او حیران و سرگردان است وفقط اوست که شایسته ی پرستش است (لفظ جلاله ی الله اصلش" ﭐلْ إله "بوده ، که همزه دومی در اثر کثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و ...
معنی بَثَّ: پخش کرد - گسترد - پراکند-اندوه شدیدی که قابل کتمان نباشد و فاش وپراکنده شود (از مصدر بث است که به معنای متفرق کردن و افشاندن است . و بث جنبندگان به معنای این است که خدای تعالی آنها را در زمین منتشر و متفرق کرده ، همچنان که در جای دیگر در باره خلقت ان...
تکرار در قرآن: ۱۲۳(بار)

[ویکی فقه] بشر (ابهام زدایی). بشر ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بشر (انسان)، موجود قائم بر دو پا و مسمی به آدم و انسان • بشر حافی، بِشر حافی، مکنّی به ابونصر مَروزی، عارف ، محدث و فقیه• بشر بن ابی خازم، بِشر بن اَبی خازِم، شاعر بزرگ قبیله بنی اسد در پایان دوره جاهلی (ح ۵۲۵ـ۵۹۵ میلادی)• بشر بن براء انصاری، بِشر بن بَراء، صحابی و انصاری• بشر بن حسن، بِشْر فرزند امام حسن (علیه السلام)• بشر بن حویطر قانصی، بشر بن حویطر قانصی یکی از سپاهیان عمر بن سعد در واقعه کربلا• بشر بن خوط، از سپاهیان امیرمؤمنان (علیه السّلام) در نبرد جمل و نیز از سپاهیان عمر بن سعد در واقعه کربلا• بشر بن سری، بِشْرِ بْن ِ سَری ّ، ابوعمرو د ۹۵ق /۱۱م ، محدث بصری مکی • بشر بن صفوان کلبی، بِشْرِ بْن ِ صَفْوان ِ کلْبی ، از امرای مشهور عصر اموی • بشر بن غیاث مریسی، بِشر بن غَیّاث بن ابی کریمه عبدالرحمان مَرّیسی، متکلم و فقیه حنفی قرن سوم• بشر بن مروان بن حکم، بِشْر بن مروان بن حَکَم، ابومروان، امیر اموی، فرزند مروان خلیفه و قُطَیَّه، دختر بِشر (از خاندان بنی جعفر بن کِلاب از قبیله قیس)• بشر بن معتمر، بِشر بن مُعتَمِر، ابوسهل، مشهور به هلالی، رئیس معتزله بغداد و شاعر و ادیب قرن دوم و سوم• بشر بن موسی اسدی بغدادی، بِشْر بن موسی، ابوعلی بن صالح بن شیخ بن عَمِیره اسدی بغدادی، از محدثان اهل سنت (۱۹۰ـ ۲۸۸)• بشر بن ولید بن عبدالملک، بِشر بن وَلید بن عبدالملک، امیر اموی و یکی از فرزندان متعدّد ولید، ششمین خلیفه اموی• بشر بن ولید بن عبدالملک، امیر اموی و یکی از فرزندان متعدّد ولید، ششمین خلیفه اموی
...

[ویکی فقه] بشر (انسان). موجود قائم بر دو پا که در اصطلاح آدم و بشر اطلاق می شود را انسان گویند. از احکام انسان بما هو انسان در باب هایی مانند طهارت، صلات، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه و قضاء بحث به میان آمده است.
انسان از نگاه دین برای بندگی خداوند متعال آفریده شده و تمامی اصول و فروع دین، بیان شیوۀ بندگی او است.از این رو انسان، مخاطب تمامی تکالیف و آداب دینی است.
عناوین تشریع احکام بر انسان
احکامی که در شرع مقدس اسلام برای انسان تشریع شده است، یا بر خود عنوان انسان مترتّب می شود و یا بر عناوینی مانند مسلمان، مؤمن، کافر، فاسق، محارب، بالغ، آزاد، برده، زن، مرد، پدر، مادر، برادر، خواهر، زوج، زوجه، قاضی، امام، پیامبر و... که انسان بدان متّصف می شود.احکام قسم دوم در عناوین متناسب آن ها بیان می شود. در این جا به اختصار به احکام قسم اول اشاره می شود که در باب هایی مانند طهارت، صلات، صید و ذباحه، اطعمه و اشربه و قضاء آمده است.
تقسیم کلی حقوق
حقوق به طور کلّی به حق الناس (حق انسان ها) و حق اللّه (حق خداوند) تقسیم می شود که هر یک دارای احکام خاصی می باشد.
محترم بودن حقوق مادی و معنوی انسان
...

دانشنامه عمومی

بشر (آزمایشگاه). بـِشِر ( به فرانسوی: Bécher ) وسیله ای است که معمولاً برای همزدن ماده به کار می رود. بشرها عموماً استوانه ای شکل با کف تخت ومدرج هستند. بشرها در اندازه های مختلف از یکی میلی لیتر تا چندین لیتر موجود هستند.
بشرها ممکن است از شیشه ( اغلب پیرکس ) یا پلاستیک ساخته شده باشند. بشرهایی که برای نگهداری مواد خورنده استفاده می شوند باید از مواد مقاوم به خورده شدن مانند تفلون ساخته شده باشند.
بشرها ممکن است برای اینکه مواد داخل آن ها آلوده نشوند یا از بین نروند با یک شیشه ساعت پوشیده شوند. بشرها معمولاً با استفاده از خطهایی که بر روی آن ها کشیده شده است درجه بندی می شوند. برای نمونه یک بشر ۲۵۰ میلی لیتری ممکن است به درجه های ۵۰، ۱۵۰، ۲۰۰ و ۲۵۰ تقسیم بندی شده باشد. این درجه بندی ممکن است در بشرهای گوناگون متفاوت باشد.
تفاوت بشر با ارلن در عمود بودن دیواره های آن است در صورتی که در ارلن دیواره ها مایل است. بشرها بیشتر در شیمی عمومی استفاده می شوند.
بشرها عموماً سه اندازه دارند:
بشر قد بلند  : ارتفاع بشر دو برابر قطر بشر می باشد
بشر متوسط  : برای کارهای عادی استفاده می گردد
بشر قد کوتاه یا پهن  : ارتفاع بشر نصف قطر بشر است و چون سطح تماس زیر بشر زیاد است بیشتر برای حرارت دادن یا به عنوان کشتی در حمام بخار آب استفاده می گردد
بشرهای پیرکس برای حرارت دادن محلولها در کوره یا روی شعله آتش استفاده می شود. در آزمایشهایی که نیاز به هم زدن باشد، بشر به دلیل ساختار ویژه خود، ظرف آزمایش مناسبی است زیرا ظروف آزمایشگاهی دیگر مانند ارلن یا بالون به دلیل گردن نسبتاً باریک برای این کار مناسب نیستند. [ ۱]
عکس بشر (آزمایشگاه)

بشر (لیبی). بشر ( به عربی: بشر ) یک منطقهٔ مسکونی در لیبی است که در استان واحات واقع شده است. [ ۱]
عکس بشر (لیبی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

آدم

مترادف ها

man (اسم)
آدم، رفیق، مرد، شخص، نوکر، انسان، شوهر، فرد، مردی، بشر، نفر، ادمی، مهره شطرنج

wight (اسم)
موجود زنده، شخص، بشر

mankind (اسم)
مردم، بشریت، نوع انسان، نژاد انسان، بشر، جنس بشر

فارسی به عربی

لحم , نوع

پیشنهاد کاربران

بشر به انسان یا انسان هایی که بشارت داده شده که در صورت رعایت یکسری قوانین تحت حکمت جبر و جبران وخیر و اختیار به فوض شرب هور از نور برسند و همچون آبشاری محیط اطراف خود را مشروب کنند.
واژه بشر
معادل ابجد 502
تعداد حروف 3
تلفظ bašar
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( بَ شَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی baSar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
تفاوت بشر و انسان: آدمی را نسبت به فضائل و کمالات و استعدادهای درونی اش انسان، و نسبت به جسد و ظاهر بدن و شکل ظاهرش بشر می گویند.
معنی، آدم_انسان
معنیش اینه.
کسی که دارای صفات نیکو است و با ادب است و احترام نگه می دارد.
کلمه ( بشر ) - بکسره بأ و سکون شین - بمعنای بشاش بودن چهره است .
کلمه ( بشر ) مترادف کلمه ( انسان ) است ، هم بر یک فرد اطلاق می شود و هم بر جمع کثیر، پس هم انسان واحد بشر است و هم جماعتی از انسان بشر است .
بشر از ریشه بَشَرة به معنی پوست است . زیرا جانداری است که پوستش معلوم است. پس بشر یعنی جانداری که پوست آن آشکار است .
بشارت دهنده
نتیجه اعمالی که از باطن به ظاهر رسیده مانند فبشرهم به عذاب الیم یعنی نتیجه اعمالشان به ظاهر که رسید و آن حالتی دردناک است و در کل بشر اشاره به ظاهر کار دارد
پارسی بشر ( مشی ) میباشد
@zananparsivazabanhayebastani ای دی تلگرام ما
( بَشر ) به معنای آدم و از ریشه بِشْر به معنای پوست گرفته شده دلیل نامیدن او به این اسم به این دلیل است که سطح ظاهری و نمایانی و ظاهر او پوست بدنش است و یا چون وقتی به او بشارت و مژده ای رسد حالت خوشحالی را در پوست صورتش حس می کنیم و آن را می بینیم .
این واژه نیز ریشه و تبار پارسی دارد به زبان پارسی سره باز میگردد :بشر
درکتاب معجم فی فقه اللغه به معنای رنده کرده است به کاررفته است ومبشر به معنای رنده است
دوست عزیز. . آقا صادق
ابوالبشر کنیه هست، اما بشر نه. . بشر مقصود کنیه ست.
مثل اینک بمصداق ابوالحسن بگیم حسن کنیه حضرت علی بوده نه ابولحسن.
وبعد اینکه، مگه باقی پیامبر ها پیامو میبردند که زرتشت پیام آور بوده!؟
بشر کنیه حضرت آدم بوده آدم ابوالبشر.
کورش و زرتشت پیامبر نبوده اند پیام آوربودند
انسان از ریشه ( نِسیان ) به معنی فراموشی است . حرف اول و سوم نسیان جابجا شده و حرف ی به إ تبدیل شده. از این جابجایی ها زیاد اتفاق افتاده است مثل تلخیص یعنی خلاصه کردن که باید تخلیص باشد یا مأیوس که ریشه اش یأس است و باید در اصل مَیــؤوس باشد و یا نئشه که درست آن نشئه است. پس انسان یعنی فراموشکار . اما برخی انسان را از اُنس می گیرند و می گویند انسان یعنی به هر چه انس بگیرد ، عادت ثانویه او می شود . پس انسان یعنی انس گیرنده . برخی نیز انسان را از اِنس می دانند .
...
[مشاهده متن کامل]

اما درست این است که بشر از ریشه بَشَرة به معنی پوست است . زیرا جانداری است که پوستش معلوم است. در عربی برای پوست دو واژه هست « بَشَرة و جلد» . پوست میوه یا درخت را قِشر می گویند . پس بشر یعنی جانداری که پوست آن آشکار است .
اما آدَم بر خلاف دو کلمه ی بالا که عربی اند ، عِــبری است و به معنی خاکی است . نام بیشتر پیامبران عبری است جز شیث ، شُعَیب ، صالح ، لوط ، نوح ، محمد و هود.
البته زرتشت و کورش نیزپیامبران ایرانی هستند. در میان ملل دیگر نیز پیامبرانی به زبان خودشان هست اما نامشان در تاریخ ثبت نیست . در قرآن آمده است که ما برای هر قومی پیامبری را به زبان آن قوم فرستاده ایم .
در فارسی برابر این سه واژه مَرت ، مَرث یا مرد و یا مَن است که واژه های مردم ، مردمان ، هومن ( انسان خوب ) ، دشمن ( انسان بد ) و بهمن ( بهترین انسان ) به نگر من از این ریشه ها برگرفته شده اند . برخی من را کوتاه شده ی منش می گیرند.

بَشَر bashar این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناهوس ( سنسکریت )
ویژات ( سنسکریت: دْویجاتی )
ژَریر ( سنسکریت: شَریرَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس