اهداف

/~ahdAf/

برابر پارسی: آماج

لغت نامه دهخدا

اهداف. [ اِ ] ( ع مص ) به پنجاه نزدیک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به پنجاه نزدیک رسیدن. ( آنندراج ) || برآمدن بر چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بالای چیزی رفتن. ( آنندراج ). || پناه بردن به چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پناه بردن. ( آنندراج ). || منتصب گردیدن چیزی جهت کسی. ( منتهی الارب ). عرضه شدن چیزی برای کسی. ( از اقرب الموارد ). منتصب گردیدن چیزی جهت کسی. ( ناظم الاطباء ). || نزدیک کسی رسیدن یا ایستادن یا استقبال نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بر پای ایستادن. ( آنندراج ). || کلان گردیدن سرین چنانکه بهدف ماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کلان سرین گردیدن چنانکه به هدف مانا باشد. ( ناظم الاطباء ).

اهداف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ هَدَف به معنی نشانه تیر و جز آن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به هدف شود.

فرهنگ فارسی

نشانه ها، نشانه های تیر، جمع هدف
( اسم ) جمع هدف
جمع هدف بمعنی نشانه تیر و جز آن

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ هدف .

فرهنگ عمید

= هدف

پیشنهاد کاربران

خواسته ها
Targets
خواست
چیزهایی که مایل به رسیدن به آن ها هستیم.
هدف
هدف، کار
پیشبرد اهداف
انگیزه ها
نیات، آماج
اغراض

بپرس