یشک نهنگ دارد دل را همی خشاید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.
رودکی.
یکی زشترو بود و بالا درازسر و گردن و یشک همچون گراز.
فردوسی.
نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.
فرخی.
پیل قوی تن ز یشک یاری خواهدتو ز دو بازوی خویش خواهی یاری.
فرخی.
آن کجا تیغش بر کرگ فرود آرد یشک آن کجا گرزش بر فیل فروکوبد یال.
فرخی.
نهیب هیبت او صید زنده بستاندز یشک پیل دمان و ز چنگ شیر عرین.
فرخی.
مظفری که به اندیشه کین تواند توخت ز پیل آهن یشک و ز شیر آهن خای.
فرخی.
بسپاریم دل به جستن جنگ در دم اژدها و یشک نهنگ.
عنصری.
به زخم پای ایشان کوه دشت است به زخم یشک ایشان دشت شدیار.
عنصری.
سر زانو بسان فرضه تیراز او آویخته خرطوم پیلان
دو یشک آهنین بینی مر او را
زده آن یشک را برپای ایوان.
روزبه لاهوری.
خطا شد خشت و آمد خوک چون بادبه دست و پای خنگ شه درافتاد
به تندی زیر خنگ اندر بغرید
بزد یشک و زهارش را بدرید
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشک روانگیر.
( ویس و رامین ).
چو تاریک غاری دهن پهن بازدو یشکش چو شاخ گوزنان دراز.
اسدی.
دو گوشش چو دو پرده پهن و درازبرون رسته دندان چو یشک گراز.
اسدی.
همه یشک خرطوم پیلان زندچو خشت دلیران و خم کمند.
اسدی.
دو دندانش از یشک پیلان فزون بیفکند پیشش چو عاجین ستون.
اسدی.
به آتش خرسندی یشکش بسوزبر در پرهیزش بر دار کن.
ناصرخسرو.
دهر ترا می به یشک مرگ بخایدبیشتر بخوانید ...