ناجم

لغت نامه دهخدا

ناجم. [ ج ِ ] ( ع ص ) طلوع کننده. درخشنده. ( انجمن آرای ناصری ). ظاهر. واضح. طالع. || بدمذهب. خارجی. ( منتهی الارب ). سرکش. سربرآورده. ( حواشی تاریخ بیهقی چ فیاض ص 414 و 887 ). طاغی. یاغی : روا نیست بهیچ حال که امیرالمؤمنین به هر ناجمی که پیدا آید حرکت کند. ( تاریخ بیهقی ص 522 ). نخست خللی که آید آن است که در زمین طبرستان ناجمی پیدا آید. ( تاریخ بیهقی ص 422 ). به ری نشیند و نایبان فرستد بشهرها و شغل این ناجم پیش گیرد. ( تاریخ بیهقی ص 422 ).

ناجم. [ ج ِ ] ( اِخ ) ( الَ... ) سعیدبن حسن بن شداد المسمعی مکنی به ابوعثمان و معروف به ناجم از شاعران عرب است. وی معاصر و مصاحب ابن رومی بود و اغلب اشعار او را روایت میکرد. شاعری فاضل بود و به سال 314 هَ. ق. درگذشت. این ابیات را ابن رومی هنگامی که وی دربستر بیماری و نزع افتاده بود خطاب بدو گفته است :
ابا عثمان انت عمید قومک
وجودک للعشیرة دون لومک
تمتع من أخیک فما اراه
یراک ولا تراه بعد یومک.
از اشعار ناجم است
قالوا اشتکت نرجستا وجهه
قلت لهم أحسن ماکانا
حمرة وردالخد اعدتهما
والصبغ قد ینفذ احیانا.
و نیز رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 51 شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - طلوع کننده درخشنده . ۲ - ظاهر واضح .۳ - ( صفت ) عاصی طاغی : [ نخست خلل که آید در کارخلافت عباسیان آنست که بزمین طبرستان ناجمی پیدا آید از علویان ...]
سعد بن حسن بن شداد السمعی مکنی به ابو عثمان و معروف به ناجم از شاعران عرب است .

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - سرکش ، طاغی . ۲ - درخشنده ، طلوع کننده .

فرهنگ عمید

۱. نوخاسته.
۲. کسی که به دعوی امری قیام کند.
۳. [قدیمی] سرکش.

پیشنهاد کاربران

بپرس