روبرو کردن


معنی انگلیسی:
confront

لغت نامه دهخدا

روبرو کردن. [ ب ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مقابل هم قرار دادن. مقابل کردن. مواجه گردانیدن. || مدعی و منکری را در مجلس به مشافهه ادعا و انکار وادار کردن تا صحت و سقم گفته یکی از آنها ظاهر آید: آنانکه منکرند بگو روبرو کنند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

مقابل هم قرار دادن مدعی و منکری را در مجلس بمشافهه ادعائ انکار وادار کردن تا صحت و سقم گفته یکی از آنها ظاهر آید

اصطلاحات و ضرب المثل ها

معنی ضرب المثل -> روبرو کردن
مواجهه دادن دو نفر برای کشف مطلبی

پیشنهاد کاربران

بپرس