خجاره

لغت نامه دهخدا

خجاره. [ خ َ / خ ُ رَ ] ( ص ) اندک. کم. قلیل. ( از برهان قاطع ) ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 402 ) : و باز فروختن او نیمی درق را بپانزده هزار دینار [ که ] بستدند در مدتی خجاره. ( تاریخ سیستان ص 389 ).
بنگر بزمین سپاه دشمن
کان است فراوان و این خجاره.
مختاری ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| ( اِمص ) تمسخر. مسخرگی. ( از برهان قاطع ). لاغ.

فرهنگ معین

(خَ یا خُ رِ ) (ص . ) اندک .

فرهنگ عمید

کم، اندک: در مدتی خجاره.

پیشنهاد کاربران

بپرس