[ترجمه حامد] او همیشه در بحث و مشاجره خودش رو سهیم میکنه ( در بحث شرکت میکنه )
|
[ترجمه گوگل] او همیشه در جر و بحث او نقش دارد [ترجمه ترگمان] او همیشه سهم خودش را در یک مشاجره می برد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. He will take part in this contest.
[ترجمه گوگل]او در این مسابقه شرکت خواهد کرد [ترجمه ترگمان]او در این مسابقه شرکت خواهد کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She doesn't usually take part in any of the class activities.
[ترجمه گوگل]او معمولاً در هیچ یک از فعالیت های کلاس شرکت نمی کند [ترجمه ترگمان]او معمولا در هیچ یک از فعالیت های کلاسی شرکت نمی کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. People who take part in sports must be in condition.
[ترجمه گوگل]افرادی که در ورزش شرکت می کنند باید شرایط خوبی داشته باشند [ترجمه ترگمان]افرادی که در ورزش شرکت می کنند باید در شرایط وخیمی به سر می برند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Six theatre companies have been selected to take part in this year's festival.
[ترجمه گوگل]شش شرکت تئاتر برای شرکت در جشنواره امسال انتخاب شده اند [ترجمه ترگمان]شش شرکت تئاتر انتخاب شده اند تا در جشنواره امسال شرکت کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Did you take part in the brawl yesterday?
[ترجمه گوگل]آیا شما در دعوای دیروز شرکت کردید؟ [ترجمه ترگمان]دیروز در جدال شرکت کردید؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. They all dressed up to take part in the New Year's party.
[ترجمه گوگل]همه آنها لباس پوشیدند تا در جشن سال نو شرکت کنند [ترجمه ترگمان]همه لباس می پوشیدند تا در جشن سال نو شرکت کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Students can either do a dissertation or take part in a practical project.
[ترجمه گوگل]دانشجویان می توانند پایان نامه انجام دهند یا در یک پروژه عملی شرکت کنند [ترجمه ترگمان]دانش آموزان در یک پروژه عملی یا در یک پروژه عملی شرکت می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Please read up the examination regulations before you take part in the examination.
[ترجمه گوگل]لطفا قبل از شرکت در آزمون آیین نامه آزمون را مطالعه فرمایید [ترجمه ترگمان]لطفا قبل از اینکه در امتحان شرکت کنید، قوانین امتحان را مطالعه کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He categorically refused to take part in the project.
[ترجمه گوگل]او قاطعانه از شرکت در این پروژه امتناع کرد [ترجمه ترگمان]او قاطعانه از شرکت در این پروژه خودداری کرده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I am to be sent to take part in the negotiations with the Japanese government and report on it later.
[ترجمه گوگل]قرار است من اعزام شوم تا در مذاکرات با دولت ژاپن شرکت کنم و بعداً در مورد آن گزارش بدهم [ترجمه ترگمان]من باید برای شرکت در مذاکرات با دولت ژاپن فرستاده شوم و بعدا آن را گزارش کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Who has been selected to take part in the project?
[ترجمه گوگل]چه کسانی برای شرکت در پروژه انتخاب شده اند؟ [ترجمه ترگمان]چه کسی برای شرکت در این پروژه انتخاب شده است؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. She could sing a bit and agreed to take part in the show.
[ترجمه گوگل]او می توانست کمی آواز بخواند و موافقت کرد که در نمایش شرکت کند [ترجمه ترگمان]او می توانست کمی آواز بخواند و قبول کرد که در نمایش شرکت کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. They all had to take part, willy-nilly.
[ترجمه رز] ههه آنها مجبور بودند شرکت کنند، چه بخواهند چه نخواهند
|
[ترجمه گوگل]همه باید خواه ناخواه شرکت می کردند [ترجمه ترگمان]همه آن ها مجبور بودند نقش خود را بازی کنند، ویلی - nilly [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I'll have to check her eligibility to take part.
[ترجمه گوگل]من باید واجد شرایط بودن او را برای شرکت بررسی کنم [ترجمه ترگمان]باید یک نگاهی به او بیندازم تا از هم جدا شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
اشتراک داشتن (فعل)
participate, overlap, take part
شرکت کردن (فعل)
participate, take part, partake
مشارکت کردن (فعل)
participate, take part
انگلیسی به انگلیسی
• participate, be a part of
پیشنهاد کاربران
شرکت کردن، نقش داشتن. گذشته: took part ، گذشته: took part، گذشته کامل: taken part She doesn't usually take part in any of the class activities او معمولا در هیچ یک از فعالیت های کلاسی شرکت نمی کند.
take part: شرکت کردن
take an active/leading part At college I took an active part in student politics
مشارکت کردن
شرکت جستن . [ ش ِ ک َ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) درآمدن به انجمن . به مجمع پیوستن . در حلقه ٔ. . . درآمدن . شرکت کردن . دخالت کردن . وارد شدن : نمایندگان در جلسه ٔ دیروز مجلس شرکت جستند. دیپلمه ها در کنکور شرکت جستند. رجوع به شرکت کردن شود.