horse

/ˈhɔːrs//hɔːs/

معنی: اسب، قوه اسب، ماشین بخار و غیره، پارگی، سواره نظام، اسبی، وابسته به اسب، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، برپشت سوار کردن، بدوش کشیدن، بالا بردن، شلاق زدن، سواری کردن
معانی دیگر: (جانور شناسی) اسب (equus caballus)، سمند، گشب، کوتال، باره، فرس، (انگلیس) سواره نظام، (خودمانی - معمولا با : around) شوخی خرکی کردن، نره خر بازی درآوردن، سواره، سوار بر اسب، درشت، بزرگ، زمخت، اسب نر، نریان، اسب اخته، هر چیز اسب مانند (برای سواری)، رجوع شود به: sawhorse، رجوع شود به: clothes-horse، (دوستانه یا توهین آمیز) مرد، (شطرنج) اسب، (عامیانه) رجوع شود به: racehorse، (خودمانی) رجوع شود به: horsepower، (خودمانی) هروئین، (ژیمناستیک) خرک، (کان شناسی - لایه ی خاک یا سنگ در درون رگه ی زغالسنگ یا سنگ فلز) کان خرک، اسب بستن (به گاری و غیره)، (عامیانه) فشار دادن، (با فشار) به جلو راندن، هل دادن، اسب سواری کردن، درشطرنج اسب، درماشین بخار وغیره، vt اسب دار کردن، غیرمنصفانه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: horse of a different color, look a gift horse in the mouth, hold one's horses
(1) تعریف: a large, four-legged mammal, having short hair, hoofs, a mane, and a long tail, domesticated and used for riding and heavy work.
مشابه: mount

(2) تعریف: a mounted military troop; cavalry.
مشابه: cavalry

(3) تعریف: a frame on which something may be held or supported.

(4) تعریف: in gymnastics, a piece of equipment used for vaulting.

(5) تعریف: (slang) heroin.
مشابه: junk
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: horses, horsing, horsed
• : تعریف: to furnish with a horse or horses.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: horse around
• : تعریف: to mount or ride a horse.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to a horse or horses.

(2) تعریف: powered, driven, or pulled by a horse or horses.

(3) تعریف: astride a horse.

جمله های نمونه

1. horse corn
ذرت درشت

2. horse dragoons
سربازان سواره

3. horse hooves had compacted and hardened the farm's soil
سم اسبان خاک مزرعه را به هم کوفته و سخت کرده بود.

4. horse race
مسابقه ی اسبدوانی

5. horse around
(خودمانی) شوخی خرکی کردن،نره خر بازی درآوردن،جست و خیز کردن،وقت تلف کردن

6. horse of another (or a different) colour
چیز کاملا متفاوت،مطلب جداگانه

7. a horse and carriage
اسب و کالسکه

8. a horse covers a mare
اسب پشت مادیان می رود.

9. a horse loose of its tether
اسبی که از افسار خود رها شده

10. a horse must be carefully mouthed before he is taught to jump
قبل از آموزش پرش باید اسب را به دقت لگام پذیر کرد.

11. a horse ranch
مزرعه ی پرورش اسب

12. a horse standing two meters at the shoulders
اسبی که ارتفاع شانه اش از زمین دو متر است.

13. a horse that knows its master
اسبی که صاحب خود را می شناسد

14. a horse with sunken flanks
اسبی با تهی گاه های فرو رفته

15. cyrus' horse neighed first
اسب کورش اول از همه شیهه کشید.

16. my horse came in second
اسب من (در مسابقه) دوم شد.

17. my horse was ahead of the other horse by three lengths
اسب من سه برابر درازای خود از اسب دیگر جلو بود.

18. that horse is theirs
آن اسب مال آنهاست.

19. that horse was running at odds of five to one
آن اسب با شرط بندی پنج به یک در مسابقه شرکت داشت.

20. the horse ambled along the road
اسب در راستای جاده یورغه رفت.

21. the horse and its rider rolled in the dust
اسب و سوارش در خاک در غلتیدند.

22. the horse answered to its owner's touch
اسب نسبت به نوازش صاحبش واکنش نشان داد.

23. the horse cleared the hurdle
اسب از روی مانع پرید.

24. the horse draws the cart
اسب گاری را می کشد.

25. the horse foundered under the heavy load
اسب زیر بار سنگین می لنگید.

26. the horse fretted its rope
اسب طناب خود را جوید.

27. the horse had a long tether
اسب افسار بلندی داشت.

28. the horse in the lead
اسب حائز مقام اول،اسب جلوتر از همه

29. the horse jibbed at a snake
اسب با دیدن مار رم کرد.

30. the horse nipped her on the shoulder
اسب شانه ی او را گاز گرفت.

31. the horse overed the fence
اسب از روی حصار پرید.

32. the horse paced the mile track in 1. 55 flat
اسب زمین یک میلی را درست در یک دقیقه و 55 ثانیه طی کرد.

33. the horse perked up his ears and neighed
اسب گوش های خود را تیز کرد و شیهه کشید.

34. the horse set off at a trot
اسب شروع کرد به یورتمه رفتن.

35. the horse shied at the gunshot
در اثر تیراندازی اسب رم کرد.

36. the horse snorted and stamped its foot
اسب صفیر کشید و سم بر زمین کوفت.

37. the horse sprang the high fence
اسب از روی نرده ی بلند پرید.

38. the horse topped the barrier
اسب از روی مانع رد شد.

39. the horse trampled on the boy
اسب پسر را لگدمال کرد.

40. the horse trotted away from us
اسب در حال یورتمه رفتن از ما دور شد.

41. the horse was gasping and heaving its chest
اسب نفس نفس می زد و سینه خود را دمیده می کرد.

42. the horse was old and it died
اسب پیر بود و مرد.

43. the horse was pulling the cart
اسب گاری را می کشید.

44. the horse was stalled separately
اسب را جداگانه در اتاقک اصطبل نگهداری کردند.

45. the horse was stuck in the mud
اسب در گل گیر افتاده بود.

46. the horse was tethered to a tree
اسب را به درخت بسته بودند.

47. this horse is mean, be careful so that it doesn't throw you
این اسب چموش است،مواظب باش که تو را نیاندازد.

48. this horse knows many tricks
این اسب چندین شیرین کاری بلد است.

49. unruly horse
اسب سرکش

50. a bay horse
اسب کهر

51. a bobtail(ed) horse
اسب دم کوتاه (دم چتری)

52. a broken horse
اسب سوغان گیری شده

53. a bucking horse
اسب چموش

54. a claybank horse
اسب زرده (یا زرد رنگ)

55. a dark horse candidate
نامزد انتخاباتی کم شانس (برای بردن)

56. a decrepit horse
اسب پیر و پاتال

57. a docked horse
اسب دم کل

58. a fast horse
اسب بادپا

59. a lame horse
اسب شل

60. a long-winded horse
اسب پر نفس

61. a maiden horse
اسبی که هنوز برنده نشده است

62. a male horse coupling
بست نرگی شیلنگ

63. a pied horse
اسب ابلق

64. a purebred horse
اسب اصیل

65. a ridable horse
اسبی که می توان سوار آن شد

66. a riding horse
اسب سواری

67. a runaway horse
اسب فراری

68. a shy horse
اسب رموک

69. a skittish horse
اسب رموک

70. a spirited horse
اسب راهوار (پرانرژی)

مترادف ها

اسب (اسم)
steed, horse

قوه اسب (اسم)
horse

ماشین بخار و غیره (اسم)
horse

پارگی (اسم)
rupture, laceration, tear, prostitute, horse, rent, prostitution

سواره نظام (اسم)
cavalry, horse, dragoon, horse cavalry, yeomanry

اسبی (صفت)
horse, equine, horsey

وابسته به اسب (صفت)
horse

اسب دار کردن (فعل)
horse

سوار اسب کردن (فعل)
horse

اسب دادن به (فعل)
horse

برپشت سوار کردن (فعل)
horse

بدوش کشیدن (فعل)
horse

بالا بردن (فعل)
raise, enhance, boost, upgrade, lift, amplify, elevate, uplift, bump up, horse, heighten, elate, enthrone, sublimate, hoist, upraise

شلاق زدن (فعل)
flog, beat, belt, thong, baste, whip, thrash, whiplash, wallop, flail, belabor, belabour, leather, horse, cat, flagellate, horsewhip, scutch, welt

سواری کردن (فعل)
ride, canter, horse

تخصصی

[سینما] خرک - دسته متحرکی که روی میزی بر پایه ای سوار شده
[زمین شناسی] مانند اسب (زغالسنگ) مانند پشت اسب (گسلش) یک سنگ جابجا شده که در بین دیواره های یک گسل گرفتار شده است. (کانسار) عنوانی که معدنکاران برای توده سنگ درون گیر فاقد کانه که در یک رگه از کانه قرار گرفته است، به کار می برند.

انگلیسی به انگلیسی

• large four-legged mammal commonly used for transportation; type of gymnastics equipment
furnish with a horse; ride a horse; carry on one's back
a horse is a large animal which you can ride. some horses are used for pulling ploughs and carts.

پیشنهاد کاربران

خرک در ورزش ژیمناستیک
اسب
مثال: She enjoys riding her horse in the countryside.
او از سوارکاری اسبش در منطقه روستایی لذت می برد.
Dark horse: آدم تودار و مرموز
خانه دولت. [ ن َ / ن ِ ی ِ دَ / دُو ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مَرکب. کنایه از اسب. ( آنندراج ) :
شاه شد از خانه دولت سوار
خانه دولت شد ازو بختیار.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
a slang word for heroin
اصطلاح عامیانه برای کلمه هروئین
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/horse
واژه horse به معنای اسب
واژه horse به حیوانی گفته می شود که نسبتا بزرگ است، چهارپا و یال و دم دارد. از اسب ها برای سواری، کار و کشیدن کالسکه استفاده می کنند. مثلا:
a horse and cart ( یک اسب و درشکه )
...
[مشاهده متن کامل]

to ride a horse ( اسب سواری کردن )
وقتی واژه horse به شکل the horses می آیند در حالت غیررسمی منظور مسابقات اسب سواری است.
منبع: سایت بیاموز

ایلخی. ( ترکی، اِ ) رمه و گله ٔ اسبان. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند. رمه ٔ اسب. ( فرهنگ فارسی معین ) . فسیله. سیله. یلخی. دسته ٔ اسبان آزاد در مراتع. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ایلخ. ( ترکی، اِ ) گله ٔ اسبان. لفظ ترکی است و از بعضی ترکان ایلخی بزیادت یاء تحتانی در آخر مسموع افتاد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به ایلخی شود.

horse به معنی" اسب " هست
مثلاً i have a horse
یعنی من یک اسب دارم
اگه به نظرتون خوب بود لایک کنید💖🌹
در اصطلاحات عامیانه نظامی horse cook به معنی یک سوسیس لهستانی یا سوسیس بولونا است که برای نهار سرو می شود.
I could eat a horse
به معنای خیلی خیلی گرسنه بودن است / در فارسی داریم از گرسنگی می توانم یک گاو رو درسته بخورم معادلش در انگلیسی این اصطلاح است : میتوانم یک اسب رو بخورم !
باید دقت کنیم این اصطلاح با اصطلاح
...
[مشاهده متن کامل]

Eat like a horse
که به معنای پرخوری کردن / و یا کمی غیر مودبانه اش : مثل گاو خوردن است
اشتباه نشود ، با هم فرق دارند ✌

horse:اسب.
worse:بدتر.
برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون برقرار کردن رابطه بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی، ساخت عبارات َطنز آمیز و. . . بهره برد.
Horse worse than donkey
اسب بدتر از خر.
اسب 🆑
my sister loves horses
خواهرم عاشق اسب هاست
اسب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس